نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان رویای ارباب

رمان رویای ارباب پارت ۱

4.2
(125)

(های سوپرایز🤣💃)

روسریش را درست کرد و چادر برسر گذاشت
امروز حتما باید به دنبال کار میرفت…نه، قبلش هم باید بیمارستان میرفت

کیفش رابرداشت و از خانه خارج شد
سوار تاکسی شد، و جلوی بیمارستان پیاده شد

نفسش را پر از درد بیرون داد و به سمت ورودی بیمارستان قدم برداشت

وقتی وارد شد چهره ی نگران نگین را دید

_نگین…چیشده؟

_دکتر معاینش کرد، باهات کار داره
برو اتاق دکتر شریفی

بدون هیچ حرفی رفت دم اتاق…
در زد و وارد شد

_سلام اقای دکتر

_سلام خانوم شفیعی…بفرمایید بشینین

روی صندلی نشست

_نگین گفت رها رو معاینه کردین…چیشده اقای دکتر!؟

_متاسفانه مریضی ایشون پیشرفت کرده، ما به دارو های قوی تری نیاز داریم
دیگه اون دارو ها جواب گو نیستند…

سرش را پایین انداخت….
خدایا بس نبود این همه بدبختی؟!

_میتونم رها رو ببینم؟!

_بله فعلا توی بخش هستن

بدون هیچ حرفی بلند شد و به سمت بخش رفت
ازپشت شیشه خواهرکش را دید که چطور در خود جمع شده و درد میکشه…

بند دلش پاره شد
اشک هایش جاری شدن

امروز حتما باید یه کاری پیدا میکرد

دستی روی شانه هایش امد

_اروم باش رویا
خوب میشه حالش…

_امروز حتما باید برم دنبال کار بگردم…باید کار پیدا کنم
نگین، توروخدا مواظب رها باش…

_نگران نباش عزیزم
حواسم بهش هست

نگین را در اغوش خودش گرفت

_خداروشکر توی این بی کسی حداقل تورو دارم…

نگین لبخند زد
_قربونت برم خواهری

از اغوشش جدا شد و چادرش را درست کرد و بعد از خداحافظی، از بیمارستان خارج شد

حتی نمیدانست کجا باید برود!

یکمی راه رفت تا رسید به یک فروشگاه لوازم ارایشی

داخل رفت

_سلام خانوم، شما اینجا یه کسیو نمیخواین اینجا کار کنه؟!

_نه خانوم

_ببخشید مزاحم شدم….

گفت و از فروشگاه خارج شد

___________________________________

یک نگاه به ساعتش کرد که ۷ نیم شب را نشان میداد

کمرش از درد راست نمیشد، ناچار روی صندلی پارک نشست

این همه ساعت راه رفته بود و دنبال کار بود، ولی هیچ کاری پیدا نکرد…

بدجوری گرسنه بود، از صبح چیزی نخورده بود

ولی باید بخاطر رها این درد و خستگی و گرسنگی را تحمل میکرد….

_پیس پیس…

سرش را بالا گرفت و به چشمانش نگاه کرد

_جووون
چشماتم رنگیه که!

_شما؟

_میتونیم باهم روزای خوبی داشته باشیم

_من نمیخوام باتو روزای خوبی داشته باشم
گورتو گم کن

_عه…بد حرف میزنیاااا

عصبی پایش را بر زمین میکوبید

_برو گمشو عوضی مزاحم نشو وگرنه جیغ میزنم

نیشخندی زد و رفت

بلند شد و به سمت داروخانه رفت با همون پولی که داشت برای رها دارو خرید

کمرش بدجوری درد میکرد و پاهایش تاوان زده بود!

دیگر نتوانست راه برود، چشمانش سیاهی رفت و یکهو افتاد…

وقتی چشمانش را باز کرد در بیمارستان بود و نگین با چهره ای نگران کنارش نشسته بود

_نگین…

_جان دلم؟ چت شد یهو خواهری؟

_دارو های…رها…

حرفش را قطع کرد
_دادم عزیزم
خوبی رویا
یه خانوم و اقا تورو اوردن، وقتی دیدمت داشتم از نگرانی سکته میکردم
چرا اینجوری میکنی با خودت؟!

_کار پیدا نکردم نگین…

قطره اشکی روی گونش چکید
دلش به حال رویا میسوخت…کلی درد توی زندگیش داشت، ولی بازم هم بخاطر خواهرکش خودش را سرپا نگه میداشت

_ببین رویا
یه مرده هست، به کسایی که دنبال کار میگردن…یه کار میده
ادرسش رو بهت میدم، بری پیشش ایشالله یه کار خوب پیدا میکنی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 125

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
55 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
1 سال قبل

وهاهاهاییی رمان جدیددد

Fateme
1 سال قبل

به به دختر چشم رنگیی
سحری زود تر پارت بعدی بفرست

saeid ..
1 سال قبل

رمان جدید
منتظر پارت های بعدی هستم سحری 😄

saeid ..
1 سال قبل

دقت کردین پارت ها زود تایید میشه 😁
رمااان منم تایید میکند

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

بله دیگه ستی خوشگله براتون تایید میکنه😁🤪

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

واقعا؟
بابا ایول به ستی مون🥳🥳

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

اووو
حواسم نبود تو ادمین شدیییی🤣
چقدر عااالی شده واقعا
دمت گرم

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

هوهو رمان جدید🥳
سحر من متوجه علاقه ی بسیار بسیار زیادی به چشم های رنگی داریااا🤓🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

عه واقعا چشات چه رنگیه😍😍
آبی؟😍
من خودمم چشمای رنگی دوست دارم ولی چشای خودم قهوه ای خیلی خیلی تیره است . با وجود اینکه بابام عسلی هست😪

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

هی خوشبحالت😍
ولی من خودم از همه بییشتر طکسی و عسلی رو دوست دارم🥲😍

sety ღ
1 سال قبل

سحر رمان خودته یا مال سهیله؟؟

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

ایول😁❤

لیلا ✍️
1 سال قبل

به‌به رمان جدید 🤩

موفق باشی سحری…دلم واسه رویا سوخت یعنی کسیو نداره😟

FELIX 🐰
1 سال قبل

عالی بود👏👏👏
سحر رمان خودته؟
مائده هم پارت گذاری میکنی دیگه؟

Ghazale hamdi
1 سال قبل

یوهوووووووووو
سحری عالی بودددد🥰😘

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

😘🥰

تارا فرهادی
1 سال قبل

سحری خیلییی قشنگ بود 😍😍🧡🧡

تو رو خدا زود زود پارت بده🥺

،،،
،،،
1 سال قبل

سحریه عکس واضح بزاردیگه این چیه قیافتون معلوم نی

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
Sahar Mahdavi
پاسخ به  ،،،
1 سال قبل

عکس واضح بذارم😂

Alireza
Alireza
1 سال قبل

با اینکه باهات قهرم
ولی خب موفق باشی دختر حرف گوش نکن😒

FELIX 🐰
پاسخ به  Alireza
1 سال قبل

سحر این علیرضا همون علیرضای خودته؟

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
Sahar Mahdavi
پاسخ به  FELIX 🐰
1 سال قبل

بلههههه خودشون هستن🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
Sahar Mahdavi
پاسخ به  Alireza
1 سال قبل

دیوونه🤣🤣

Ghazale hamdi
پاسخ به  Sahar Mahdavi
1 سال قبل

خب راست میگه دیگه😁😁🥺
گناه داره آنقدر اذیتش نکن😠

Ghazale hamdi
پاسخ به  Alireza
1 سال قبل

آفرین قهر بمون تا دیگه از این کارا نکنه😁😁😁😈

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

خواهش میکنم قابلی نداشت😁😁😁😁
خب مظلوم گیر آوردی دیگه مو به او قشنگی رو کوتاه کردی🤕

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

اصلا مهم نیست چقدر کوتاه کردی😉😆
مهم اینه علیرضا موهاتو اونقدری دوس داشت🤕🤕

فاطمه.ک
فاطمه.ک
1 سال قبل

سحر بانو اولش رو خوب شروع کردی فقط پارتهای خیلی کوتاه نزار مرسی عزیزم

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
Sahar Mahdavi
پاسخ به  فاطمه.ک
1 سال قبل

چشم عزیزم🥰❣️

HSe
HSe
1 سال قبل

خیلی خوب بود سحر جون 💜💓
منتظر ادامش هستم ….

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
Sahar Mahdavi
پاسخ به  HSe
1 سال قبل

مرسی عشقم🫂🥹

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

قشنگ بود ولی امیدوارم مثل اکثر رمانای این روزها مجبور به تن فروشی نشه چون دیگه اینقدر تکراری شده

𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉🕸
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉
1 سال قبل

سلام سحر جون رمان جدیدتون و نوشتی؟والا مثل خون در رگ های من و مائده عروس خونبس و نخوندم.😁
ببینم اصلا من و شناختی؟🤨

𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉🕸
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉
1 سال قبل

میخواستم بگم الان نصف رمان مثل خون در رگ های من و خوندم موفق باشی عزیزم💖
و این رمانت هم مثل بقیه عالیه🤩

𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉🕸
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

فعلا سر یه رمان دیگه مشغولم…تو مد وان نزاشتم اما تو رمان دونی هست عزیزم .❣️

𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉🕸
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

دیگه ببینم چی میشه..
مرسی گلییی❤️🩷

دکمه بازگشت به بالا
55
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x