رمان رویای ارباب پارت ۱٠
دیگر کمری برایش نمانده بود!
خسته روی مبل افتاد…
صدای زنگ در، دوباره او را از جا بلند کرد و یک چادر گل گلی روی سرش گذاشت رو در را باز کرد
سیاوش بود!
_سلام خوبین؟!
چادرش را کمی جلوتر کشید
_سلام ممنون
ظرف آش رشته را جلو برد
_بفرمایید
ظرف را از دستانش گرفت
_ممنونم، خیلی زحمت کشیدین
از مادرتونم تشکر کنین
_خواهش میکنم نوش جانتون
رهاخانوم بهترن؟!
لبخند زد
_خداروشکر خوبن
_خب پس خداروشکر
اگه کاری داشتین حتما به من بگین تعارف نکنین
_دستتون دردنکنه
_خواهش میکنم خداحافظ
زیرلب خداحافظی گفت و در را بست
نگاهش افتاد به ظرف آش که در دستش بود
وارد خانه شد و چادر را از سرش برداشت
از آشپزخانه، قاشقی برداشت و یه قاشق از آش را خورد
یاد آش های مادرخودش افتاد
دستپختی که داشت، هیچ کس به پایش نمیرسید!
همیشه پدرش تعریف دستپخت مادرش را میکرد!
سیاوش هم پسر همسایشان بود، ۳٠ سالش بود ولی هنوز مجرد بود
قبلا….اون موقعه ها که پدر و مادرش بودند، مادر سیاوش، میخواست او را برای پسرش درست کند
همیشه او را عروسم صدا میزد!
ولی همیشه اونجوری که دلت میخواد پیش نمیره…همیشه یه اتفاق بد می افته که همه چی خراب میشه!
درد کمرش کم بود، پا درد هم گرفت
تازه آشپزخانه را هم تمیز نکرده بود!
گوشی اش را گرفت، باید یک زنگ به آیدین میزد و میگفت امشبم نمیتواند بیایید
شماره اش را گرفت بعد از چند بوق صدای دخترونه ای به گوشش خورد!
_سلام
صدای آهنگ و جیغ و دست زیاد می آمد!
_سلام…آقا آیدین هستن!؟
_شما؟
_میشه اول خودتونو معرفی کنین!؟
_من دوست دختر آیدینم
پس نیوشا این بود…
اصلا به تو چه ربطی داره؟نباید مپرسیدی تو کیشی مگه!؟
_میشه گوشی رو بدین بهشون؟
کارشون دارم
_فعلا داره میرقصه، بای
گفت و قطع کرد!
اصلا به من چه؟
اون خودش پی عشق و حال خودشه پسره ی زشت بی ریخت
***
با ناز و عشوه کنارش نشست
دستش را روی شانه اش گذاشت
_خوبی قلبم!؟
نگاهش را به او داد که یک آرایش خیلی غلیظ روی صورتش نشسته است و موهایش باز روی شانه هایش هست…
_ولم کن تینا
زیادی مشروب خورده بود و مست کرده بود
دستش را روی سرش گذاشت و چشم هایش را بست
ولی با صدای تینا به چشمانش را باز کرد…
_یکی بهت زنگ زده بود، سیوش کرده بودی رویای ارباب!
کی بود این دختره!؟
_چرا گوشیو بهم ندادی؟؟؟؟
اصلا به تو چه!؟
_نامزدتم ناسلامتی!
پوزخند صداداری زد
_این نامزد بودن با منو باید با خودت به گور ببری
گوشی اش را محکم از دستانش کشید
شماره ی دخترک را گرفت
بعد از چند بوق….جوابش را داد
_سلام آقا آیدین
صدای آهنگ خیلی زیاد بود
بلند شد در اتاق رفت و در را پشت سرش بست
_الو؟؟؟
_سلام رویا خوبی
_ممنونم
_کاری داشتی زنگ زدی!؟
_میخواستم بگم نمیتونم بیام سرکارم
خیلی کار دارم
_باشه هیچ مشکلی نیست
_آیدین….آیدین عشقم!؟
باز هم صدای مسخره ی تینا!
اول
قربونتون برم که همه تعجب کردین از اینکه آیدین رویا رو اینجوری سیو کرده🤣
من با این چیزیکه رویا رو سیو کرده نمیتونم مثبت فکر کنم😳😳🥺🤕
حق دارین خب😂
عالی بود خیلی قشنگ بود سحری 🥺🥰
بوس بهت😍♥🙏
خیلی کنجکاوم بدونم چرا رویا رو اینجوری سیو کرده🧐🤔
عالی بود سحری فقط تروخدا طولانیتر پارت بده🥺✨️😘
قربونت بشم
باشه حتما🥲💋❤
خسته نباشی سحرجون … عالی بود 💜
چرا همین اول کاری رویا رو اون جوری سیو کرده بود 🤔
حس خوبی نسبت به آیدین ندارمااا از الان بگم 🤕
مرسی عزیزم
آیدینمون یکم سوسک ماره🤣🙏💜
😅😅
چرا رویارو اینجوری سیو کردهه؟نکنه خبریهه
تروخدا یکم طولانی تر باشه
عالی بود
یه خبرایی هست😜
مرسی گلم🙏🥲❤
قلمت مانا🔗
مرسی عزیزم😘💜
مگه نگفت نیوشاست بعد چرا آیدین صداش زد تینا؟؟
اونجایی که گفت مادر سیاوش میخواست منو واسه پسرش درست کنه خندهام گرفت مگه غذاست🤭🤭
خوش برگشتی سحرجان😍
رویا گفت حتما نیوشاست همون که اسمشو زیر لب میگفت آیدین نگفت نیوشاست
خب اسم دختره تینا بود دیگه
🤣
ممنونم عشقم💙
_آیدین….آیدین عشقم
آیدین عشقمو زهرمار آویزون نچسببب
رویای ارباب
حتما آیدین اربابه از رویا خوشش اومده اسمشو نوشته رویای ارباب 😕
مرسی سحری جونم💜😍
🤣🤣🤣🤣🤣🤣
دوستانی که این رمان رو میخونند، این رمان هیچ ربطیییییی به ارباب نداره🙂
قربونت بشم تارایی
واقعا🙂
سحری چه چشمایی داری ماشالا حالتشون گربه ای سبز هم که هستن دیگه همه چی تمومه این چشمای خوشگلت 😍😍😽
قربونت بشم من😁
لباس سبز پوشیدم سبز شد..این عکسه هم ماله الان نیست زمستون بود گرفتم
چه جاااالب😍😍
اره😚