رمان سمبل تاریکی پارت بیست و چهارم
ولوو رو که زیر درخت دیدم، دندونهام به روی هم فشرده شد. با غیظ ماشین رو سرجاش پارک کردم و در رو محکم به جایگاهش کوبیدم. به خدمت سام میرسیدم. پولش نمیرسید ماشین بهتری بگیره تا من اینجوری ماست نشم؟
میدونستم قیافهام عبوسه و کافیه کسی مثل نیکان به پر و پام بپیچه تا بدرمش. خواستم وارد ایوان بشم که چشمم به سام خورد. طعمه خودش از یخچال بیرون اومده بود. به طرفش که از شاخه قطور درختی آویزون شده بود، پا تند کردم. ابله نادون تو چه زمانی ورزش میکرد.
سام از دیدنم روی زمین پرید و نزدیکم شد. رکابی و شلوارک تنش بود. عضلههاش کاملاً در دیدرس قرار داشت. جون میداد واسه تخلیه شدن.
قبل از اینکه حرفی بزنه، سویچ رو به سمت سینهاش پرت کردم. با تعجب سویچ رو پیش از اینکه روی زمین بیوفته، گرفت.
– ماشین قحط بود؟
– چی شده؟
– هیچی نگو سام که بد از دستت عصبانیم. چرا این کوفتی رو عوض نمیکنی؟
سام تکخند گیجی زد و گفت:
– خب بگو چی شده؟ وسط راه خراب شده؟ بنزین تموم کرده؟ من که باکش رو پر کرده بودم.
– نخیر، مشکل از بنزین نیست.
– خب؟
– خب و درد! همین امروز میری و یک ماشین بهتر میگیری. شده یک موتور؛ ولی با کیفیت. چی مثل لاکپشت حرکت میکنه؟ من بیشتر از اون عرق ریختم.
– باز هم نفهمیدم.
کمی آروم شده بودم. گویا فقط نیاز داشتم کسی در برابر حملاتم بیدفاع بایسته. آهی کشیدم و لب زدم.
– فقط یک ماشین میخوام. تو خودت خجالت نمیکشی پیش بقیه چنین قراضهای داری؟
– شرمنده؛ اما نباید جلب توجه کنیم.
– آهان! اون وقت اون ماشینها پوسترن؟
– کسی حریف شوکا نمیشه.
پس تموم اونها برای شوکا بود؟ ولی همه ازش استفاده میکردن که. هه چه زیبا هم پیروی این قانون بودن. در این صورت من هم میتونستم… .
سام رشته افکارم رو پاره کرد.
– البته اون به هر کسی ماشینهاش رو نمیده، زیادی روشون حساسه!
ولی نمیتونست روی حرف من حرف بزنه. هر… .
دوباره سام جفت پا پرید وسط. تلنگری به نوک دماغم زد و گفت:
– میدونی که حق اون کار رو نداری.
شاکی نگاهش کردم که گفت:
– قبلاً در موردش حرف زدیم.
پشت چشمی نازک کردم و همونطور که به سمت ایوان میرفتم، گفتم:
– اصلاً خودم یک ماشین میگیرم.