رمان سیب سرخ حوا «پارت 16»
*نازلی
صبح با دل درد بدی از خواب بیدار شدم .شاهین هنوز خواب بود .
هیچ لباسی تنم نبود .تخت هم خونی نبود که .خواستم از روی تخت بلند شوم که لنگ زدم.
به خودم درآینه اتاق نگاه کردم .گردن و سینه ولبم کبود بود.خدا بگم چیکارت کنه شاهین .
به سمت کمدم رفتم و یک ست لباس زیر سفید توری و یک تاپ دو بنده سفید و یک دامن کوتاه مشکی بیرون کشیدم .
لباس پوشیدم و سمت آشپزخانه رفتم تا چیزی بخورم.
امروز قصد داشتم برم بیمارستان ملاقات عمه مینو .البته باید شاهین رو هم همراه خودم میبردم.
کمی نوتلا روی نان تست ریختم و خوردم.
شاهین کم کم پایین اومد.منم نمایشی سلامی به شاهین کردم.
با گرمی جواب سلامم رو داد.
_خوبی عزیزم؟دیشب خیلی اذیت شدی؟
مرتیکه احمق هوسباز .تازه ازم می پرسید اذیت شدی؟
نمایشی لبخند دندان نمایی تحویلش دادم .
_نه شاهین جون .من خوبم عزیزم .
بعد از کمی فکر کردن گفتم:شاهیییین .
_جونم نازلیم .
_من امروز میخوام برم بیمارستان ملاقات عمه مینو ،همراه من میای ؟
_من آخه چرا نازلی.
رفتم تو فاز رول بازی کردن.
_خب تو شوهرمی .من دوست دارم تو رو به عمه مینو نشون بدم.
شاهین رو از عمد میخواستم ببرم بیمارستان.میدونستم که حلما و روزبه هم میومدن ملاقات و این بهترین فرصت بود .
_باشه عزیزم .همراهت میام.
بوسی روی گونه اش کاشتم .
_مرسی عشقم .
امروز قصد نداشتم برم گالری پس به اشکان زنگ زدم و کاری گالری رو باهاش هماهنگ کردم.
_شاهییییین.
_جونم .
_امروز که میخواهیم بریم بیمارستان .جلوی عمه مینو نگی کفتربازیا خب.بگو مهندسم .مهندس معماری خب .
این لازمه نقش مونه عزیزم .کسی نباید درباره زندگی واقعیت چیزی بدونه.
_اونکه خیالت راحت نازلی خانم.مو لای درزش نمیره.
بعد پشت میز نشست و صبحانه اش رو خورد.
بعد ظرف های صبحونه رو جمع کردم و شستم .
این پسره چه ندید بدید بود .همچین صبحونه میخورد که انگار تا حالا توی عمرش نوتلا نخورده.با یادآوری رفتارش خندم گرفت.
ناگهان کسی از پشت بغلم کرد.
_به چی میخندی خانم ؟
وای این از کجا پیداش شد.
_هیچی…راستش …یاد یه جوکی افتادم خنده ام گرفت .
_آها که اینطور.
بعد که کارم توی آشپزخونه تموم شد .
یک بسته ماهی از فریزر بیرون کشیدم تا یخش آب بشه .
بعد چندتا پیمونه برنج خیس کردم.
به آشپزی علاقه داشتم و خداروشکر دستپختم خوب بود.
برای ناهار قلیه ماهی درست کردم .
از آشپزخونه بیرون اومدم و روی کاناپه استراحت کردم.
شاهین روی یکی از مبل ها نشسته بود و با کنجکاوی زیادداشت مجله ی مد و فشنی که روی میز بود رو میخوند.
بعد ازچند لحظه نگاهش به سمتم برگشت و گفت:خسته نباشی خانومی.
_سلامت باشی عزیزم.
بعد از گذشت یک ساعت برنجم دم کشید و خورشتم حاضر شد و غذا کشیدم و خودم و شاهین سر میز نشستیم و ناهار خوردیم .
ساعت حدود ۱بعدازظهر شده بود.
اوه اوه باید زودتر حاضرشیم بریم بیمارستان.
_شاهین جون.ظرفا رو بذار روسر سینک بعد که اومدم خونه میشورم.بهتره بریم بالا حاضر شیم.
_بریم.
من و شاهین رفتیم بالا.
_نازلی .
_جانم.
_این دفعه خودم لباس تنت میکنم .
دیگه داشتم از منحرف بودن این بشر شاخ درمیاوردم.
از توی رگال مانتوهام یک مانتوی جلوبسته بلند زرد رنگ اسپرت بیرون کشید .
یک شلوار پارچه ای کرمی و شال ساده کرمی رنگ و یک کیف دستی پرپری شکل کرمی رنگ بیرون کشید.
نه سلیقه اش بد نبود.
منم برای شاهین از توی لباس های مردونه بابا یک تیشرت زرد رنگ با طرح های انگلیسی طور و یک شلوار پارچه ای کرمی بیرون کشیدم و به دست شاهین دادم .
شاهین لباس به تن من کرد و من لباس به تن شاهین .
خداییش چه ست باحالی زده بودیم .کیف پرپری کرمی رنگم رو برداشتم و من یک کتانی سفید رنگ و به شاهین هم یک کتانی سفید رنگ دادم و هردو کفش پوشیدیم و سوار ماشینم شدیم .
مسیربیمارستان تا خونه خودم خیلی دور نبود برای همین زود به بیمارستان رسیدیم .سر راهم به سلیقه خودم یک دسته گل ارکیده صورتی و چندتا کمپوت آناناس گرفتیم.
قبل از پیاده شدن شاهین رو صدا زدم.
_شاهییییین.
_جانم.
_خرابکاری نکنیا،مهندسی دیگه؟خیلی با کسی حرف نزن خیلیم باهاشون خودمونی نشو باشه.
_چشم عزیزم.
_پس بریم.
هردواز ماشین پیاده شدیم .دسته گل و کمپوت ها رو به دست شاهین دادم و به سمت بخش راه افتادیم .
حلما و روزبه رو دیدم که کنار هم روی صندلی بیمارستان نشسته بودند .
حلما با دیدن شاهین کنارم رنگش پرید.
انتظار نداشت شاهین رو ببیند آن هم در کنار من .
_سلام پسرعمه.عمه خوبه؟
_سلام.بله خوبه.
حلما با لکنت به من سلام کرد .
جواب سلامش را که دادم در گوشش پچ زدم:
_حلما جون چرا رنگت پریده شما مگه همسر من رو میشناسی؟آخه یه جوری نگاهش می کردی انگار میشناسیش؟
شوکه نگاهم کرد.انگار زبانش بند آمده بود.
_بهتون معرفی نکردم.ایشون آقا شاهین هستن همسر بنده.
شاهین دستش رو به سمت روزبه دراز کرد اما روزبه با حسادت خاصی به شاهین نگاه می کرد و دست شاهین رو رد کرد.
_چه زودم دست به کار شدی دختر دایی؟
_باید از شما برای شوهر کردنم اجازه می گرفتم پسرعمه عزیزم؟
_نه هرجور خودت مختاری دختردایی.
من و شاهین به سمت اتاق عمه رفتیم .
_سلام عمه جون.
_سلام عمه خانم.
_سلام عزیزم.این آقا که همراهته کیه؟
_بهتون معرفی نکردم عمه جون ؟آقاشاهین هستن همسر بنده .
_تو کی ازدواج کردی عمه که ما خبر دار نشدیم ؟
_راستش عمه جون فعلا باهم محرم شدیم ببینیم خدا چی میخواد.
شاهین به سمت عمه رفت و گوشه روسری عمه ام رو بوسید.
_شاهین جون مهندس معماری خواندن عمه جون.
_بله عمه خانم من مهندس معمارم.نازلیم از شما برای من خیلی تعریف میکنه.
_هی عمه جون.چقدر دوست داشتم که تو عروس خودم بشی ولی میبینی که.
_خودتو ناراحت نکن عمه جون.من کنار شاهین جان خوشبختم.
_راست میگه عمه خانم .من نمیزارم آب توی دل نازلی جان تکون بخوره.
_خوبه دخترم خداروشکر که خوشبختی.
شاهین کمپوت ها و دسته گل رو روی میز کنار تخت گذاشت.
_زحمت کشیدی عمه جون.
_زحمتی نیست.حالت بهتره عمه جون؟
_شکرخدا نازلی جون .منم بهترم عمه.
شاهین در یکی از کمپوت هارو بازکرد و به دست عمه داد.
منم سعی کردم عمه کمی از کمپوت بخورد.
بعد شاهین جوک گفتم و تا پایان ساعت ملاقات مارو خندوند.
خداییش چه پسر عجیبی بود این شاهین.سراز کارهایش درنمی آوردم.
بچه ها ❤️ بعداز این رمان دوست دارید چه رمانی بذارم؟
ممنون🙏🌸.
نمیدونم خودت چه ایدههایی داری؟
اون یکی رمانت رو میخوای ادامه بدی؟
اون یکی رمانم که خواهر از سایت حذف شد 😂🤦.
یه ایده هایی دارم وانیا جون ولی موضوعش زمین تا آسمون با این یکی فرق داره ها 😂🤭.
شایدم وانیا جون ❤️ دوباره از اول اون رمانم رو گذاشتم توی سایت چون از سایت حذف شده وانیا جون ❤️.
شاید دوباره ادامه اش دادم گذاشتمش توی سایت 🩷🪷🌸.
مرسی عزیزم ☺️🙏🌸.
امیدوارم تو هم زودتر خوب بشی عزیزم🥺🪷.
مرسی گلم 🩷🫠
به نظرم اگه اون داستان برای خودت کشش نداره بیخیال شو. برای همه پیش میاد چندتا داستان رو نصفه ول کنن، اینا تجربه ست
باید در وهله اول برای خودت جذاب باشه وگرنه واسه مخاطبم نیست
باهات موافقم عزیزم ☺️🌸🩷.
اتفاقا باید همین باشه
نویسنده خلاق ایدههای متفاوت دارن
همینطوره عزیزم ☺️❤️🌹.
و اما اسکار چندش ترین زوج سایت تعلق میگیرد بههههه:
شاهین و نازلی
قبول دارم نازلی و شاهین خیلی چندشن ساحل گلی 😍❤️.
خودم از دست شون شکارم خواهر🙁🤦.
سلام بچه ها❤️😍.
از ادمین عزیز❤️ بابت تایید این پارت تشکر می کنم 🙏❤️.
ترکیب کدوم زوج رمان رو بیشتر دوست دارید؟
زوج روزبه و حلما.زوج شاهین و نازلی .
بچه ها😍❤️.
دوست دارید بعد از تموم شدن این رمان ،رمان دیگه ای داخل سایت بذارم ؟
ممنون☺️🙏.
شاهین الان فکر میکنه با سر افتاده تو عسل 😂
من حس میکنم اشکان از نازلی خوشش میاد
شاهین که بوی کباب به دماغش خورده نمیدونه نازلی داره خر داغ میکنه براش 😂🤣.
کی؟اشکان؟نه بابا وانیا جون ❤️.
اشکان فقط یک پاچه خوار اعظم و چاپلوس تمام عیار است خواهر😂🤣🤦.
گربه که محض رضای خدا موش نمیگیره
لابد دنبال یه چیزیه پاچه خواری میکنه
ولی مطمئنم نازلی نه شاهین رو دوست داره نه اشکان رو.
چون نازلی یه دختر فرصت طلبه و فقط به دنبال منافع خودشه و عاشق هیچ مردی نیست وانیا جون ❤️😍.
دیگه نویسنده تویی، تو مطمئن نباشی کی باشه 😂
حالا بابای نازلی نفهمه اونم بیافته گوشه بیمارستان
فکر نمی کنم بابای نازلی مثل خواهرش نیست .
چون نازلی میخواد شاهین رو به عنوان یک مهندس معمار جابزنه وخیلی از زندگی شاهین دروغ بگه به همه حتی به باباش ☺️.
مطمئنا باباش از دوماد مهندس بدش نمیاد ،مگه نه؟
نه ولی یهو دخترت بیاد بگه سرخود رفتم با این یارو نامزد کردم بال و پرت میریزه اونم باباها 😂😂
آره اینو موافقم باهات 😂🤦.
زوج روزبه و حلما:🪷🩷
زوج شاهین و نازلی:💩🤮
جالبه که عمه خانومشون هیچ واکنش منفی نشون نداد😒 اما یکی مثل حلما که هیچ گناهی نداشت. متهم شد🥺
ممنون ستاره جان❤️🫶 فقط لطفا از روزبه و حلما هم بنویس که کمتر حالمون از جملات چندشآور شاهین و نازلی بهم بخوره
شنیدی میگن مال خودشون ماله مال مردم بیت المال.
الان نازلی مال هست و حلما بیت المال.
چون نازلی مثل خود مادر روزبه است و از تخم و ترکه هموناست ولی حلمای بیچاره مثل اونا نیست و مادر روزبه میخواد مادرشوهر بازی دربیاره برای حلما به خاطر همین به نازلی هیچی نمیگه.
ممنون افراجان❤️😍.
حتما تو پارتای بعدی از زبون حلما و روزبه هم مینویسم که توی جریان داستان قرار بگیرید.
ازت ممنونم عزیزم❤️🙏.
جمله ی آخرت+++++++++++++😂
پس شماهم با افرا هم نظری.چه با مزه😍❤️☺️.
وایی این شاهین چقدر روی مخه😑😂 راستش چون داستان رو نخوندم یهکم همه چیز برام گنگه اما قلم روانی داری و به جرئت میتونم بگم با کوشش و مطالعه به اون چیزی که میخوای میرسی.
از شما ممنونم لیلا بانو ❤️🙏.
منور فرمودید به رمان من سر زدید ☺️🌸🩷.
قبل از تایپ کتاب بخوانیم
آموزشی پیرنگِ داستان
نویسنده موضوع-pariya-
#2
پیرنگ حوادث را در داستان آن چنان تنظیم و تركیب میكند كه در نظر خواننده منطقی و قانعكننده باشد. به همین دلیل پیرنگ تنها ترتیب و توالی حوادث نیست بلكه مجموعهای نظامیافته از حوادث یا وقایع است.
پیرنگ، نقشه، طرح یا الگوی حوادث در داستان است. شرح فشرده و منجر وقایعی كه برای اشخاص داستان اتفاق میافتد. حلقههای پیوسته رشته حوادثی است كه نویسنده انتخاب میكند و به یاری آن خواننده را به جایی كه مدنظرش است هدایت میكند. پیرنگ چون و چرایی حوادث را در داستان نشان میدهد.
#4
به عبارت دیگر پیرنگ حوادث را در داستان آن چنان تنظیم و تركیب میكند كه در نظر خواننده منطقی و قانعكننده باشد. به همین دلیل پیرنگ تنها ترتیب و توالی حوادث نیست بلكه مجموعهای نظامیافته از حوادث یا وقایع است.
#5
در حقیقت پیرنگ نقل حوادث با تكیه بر روابط علت و معلولی است. پیرنگ وابستگی موجود میان حوادث داستان را به طور عقلانی تنظیم میكند و ضابطهای است كه بر اساس آن نویسنده وقایع را نظم میدهد.
#6
داستان هر چه باشد، حتی اگر نقل ساده ی ماجرایی باشد باید طرح و نقشه ی منظمی داشته باشد تا بر اساس آن به نگارش درآید.
#7
تعریف پیرنگ
نقشه و الگوی رویدادهای یك نمایش یا شعر یا اثر داستانی را كه سازماندهی حادثه و شخصیت را به عهده میگیرد پیرنگ میگویند بدان صورت كه حس كنجكاوی و تحریك خواننده یا بیننده را برانگیزد.
#8
ای.ام. فورستر تعریف ساده اما بسیار مفیدی از طرح (پیرنگ) به دست میدهد: داستان، روایت رویدادهایی است كه در توالی زمانی منظم شده باشد. طرح نیز روایت رویدادهاست كه در آن بر تصادف تأكید شده باشد. (كادن، 1386: 332)
#9
طبق تعریف فورستر بین داستان و پیرنگ تفاوت است از این سخن درمییابیم كه داستان نقل رشتهای از حوادث است كه تنها بر طبق توالی زمانی، نظم و ترتیب یافته است در حالی كه پیرنگ نقل حوادث با تكیه بر موجبیّت و روابط علی و معلولی است.
#10
تعبیر پیرنگ را به جای طرح (Plot) كه در فنّ شعر ارسطو به كار رفته است، در ایران برای اولین بار محمدرضا شفیعی كدكنی پیشنهاد كرد و جمال میرصادقی آن را به كار برد. پیرنگ در واقع همان بیرنگ است. بیرنگ طرحی است كه نقاشان به روی كاغذ میكشند و بعد آن را كامل میكنند یا طرح ساختمانی كه معماران میریزند و از روی آن ساختمان را بنا میكنند.
امضا : -pariya-
نکات آموزنده و جالبیه و من هرسری اون ها رو در نوت بوک گوشیم یادداشت میکنم بانو☺️🌸.
از شما ممنونم بانو🙏🌸.
خواهش میکنم عزیزدلم😍🤗 این نکتهها به شخصه برای من خیلی مفیده
خوشحالم که تونسته تا الان بهتون کمکی هر چند ریز کنه.
بچهها میگم شما می تونین وارد سایت رمانبوک بشین؟
خسته نباشی عزیزم🌹
زوج روزبه و حلما
خواهش میکنم مائده جان ❤️🙏.
راستیش من خودمم حلما رو بیشتر از نازلی دوست دارم ☺️🩷🌸.
جااااااااننننن؟
لباس تن همکردن؟
چلاقن؟🤣🤣🤣🤣🤣
ستاره دیگه خواهشا تا آخر رمان اسم شاهین و نازلی رو نبر چندشای کثیف بدذات😂😂😂😂
وای هرچی بگم ا چندش بودنشون کم نمیشه🤣🤣🤣
خدای من چقدر اینا…
خواهر تازه آدم رو یاد این عروس دامادهای چندشی که تازه ازدواج کردن توی یه بشقاب غذا میخورن میندازن😂🤣.
قشنگ تازه عروس دامادهای فامیل رو براتون توصیف کردم نرگسی😍😂.
اول ازدواج آقایی و خانومی صدا میزنن همو، یکسال بعد ازدواج اوی ضعیفه وزنک بوق و هوی مرتیکه و مردک بوق صدا میکنن همو🤣😂.
برو حالشو ببر نرگسی😂😎. منم از ترکیه بیار ایران میخوام کاکوسهرابمو ببینم دستت درد نکنه🥺🙏❤️.
تو چندش بودن شاهین و نازلی رو کم کن تا من بیارمت از ترکیه😎