رمان سیب سرخ حوا «پارت15»
*شاهین
به محل قرار رسیدم .یک کافه شیک و دنج توی بالا شهر.
نه انگاری سلیقه دختره خیلی خوب بود.پس حتما دختر پولداریه.
وارد کافه شدم.نمیدونستم دختره رو کدوم صندلی نشسته .
گارسون بهم اشاره زد:اون سمت آقا.میز خانم عضدی اون طرفه.
زیر لب تشکری کردم و به سمت میز رفتم.
تازه چشمم به دختره افتاد.دختر شیکی بود.یک دختر موبلوند که آرایش نیمه غلیظی کرده بود و مانتوی قرمز کوتاه و شال و شلوار سبزی پوشیده بود و قد و هیکل خوبی داشت و اندامش خیلی سک*سی بود.خوشکل و ساده .بیشتر از حد تصورم خوشکل بود.قیافش شبیه بازیگرای ترک بود.قیافش خیلی از اون حلمای نمک به حروم و بی همه چیز بهتر بود.
به سمت میز رفتم .
باناز گفت:سلام آقا شاهین بفرمایید بشینید.
_سلام لیدی جون.قربون قدمات برم. جون شوما خانوما مقدم ترن.
بعد صندلی رو براش جابه جا کرد تا اول اون بشینه.
بعد که نشست منم نشستم .
گارسون سمت مون اومد.
_چی سفارش می دید؟
منو روی میز بود .منو رو باز کردم و یک چای و کیک میوه ای سفارش دادم.
نازلی هم یک قهوه لاته و کیک شکلاتی سفارش داد.
_آقا شاهین .من نازلی عضدی هستم .از دیدار باشما خوشبختم.
_من شاهین نجاریان هستم . خوشبختم خانم.انگار با من کاری داشتید؟
_آها …بله .من میخواستم درباره یک موضوع مهم باهاتون صحبت کنم.
_بگید خانم .میشنوم.
_یه دختره هست به اسم حلما یکتا.میگن شما قبلاً می شناختینش ؟
_می شناختم خانم.دیگه کسی به اسم حلما یکتا توی زندگیم وجود نداره.
_این حلما یکتا اومده با پسردایی من روزبه مقدم ازدواج کرده.
_خب خانم .این حرفا چه ربطی به من داره.
_قبل از اومدن حلما به زندگی روزبه قرار بود من با روزبه ازدواج کنم که این حلما خانم گندزد به همه چیز و باعث سکته کردن عمه ام شد.
_خب خانم که چی؟توقع داری من چیکار کنم؟
_آقا شاهین .ماهردو زخم خورده ایم.ماهردومون از حلما زخم خوردیم.من به شما قول میدم اگه شما کمکم کنید میتونم زندگیم رو پس بگیرم.
_من باید چیکار کنم؟
_شما باید به من اعتماد کنید و کنارم باشید.شما باید چندماه همسرمن باشید تا بتونید به من کمک کنید.من و شما باید همسر موقت هم باشیم .
چی؟من و این دختر.درسته که دیگه حلما برام مهم نبود اما قصد من کمک به این دختر بود.ای تف به اون ذات خرابت حلما که با زندگی یه دختر بازی کردی .
_آقا شاهین.کارت ملی تون همراه تونه؟
_بله .برای چی نازلی خانم؟
_میخوام قرار صیغه رو بذارم محضر برای نیم ساعت دیگه .پیشنهادم رو قبول می کنید ؟
_بله.
_خوبه.
یک لبخند دلنشین زد و کمی از قهوه اش رو نوشید.این دختر عجیب جذاب بود حتی جذابتر از حلما .
هردو سوار ماشین نازلی شدیم و به سمت محضر راه افتادیم .
خیلی طول نکشید که به محضر رسیدیم.
محضر دار یک مرد جوان و خوشتیپ بود و به گرمی باهامون سلام و احوال پرسی کرد.
_بله برای عقد موقت تشریف آوردید.بفرمایید .
من و نازلی روی صندلی کنارهم نشستیم و محضر دار روبه روی ما.
_مدت صیغه چقدر باشه نازلی خانم؟
_۹۹ساله باشه.
محضر دار صیغه رو جاری کرد:
زَوَّجتُ مُوکِّلَتی (نازلی) مُوَکَّلی (شاهین) فِی المُدَّۀِ المَعلُومَۀِ عَلَی المَهر المَعلُوم» نازلی گفت:۲۷شاخه گل مریم مهریه خوبه دیگه؟
به تایید سری تکان دادم . سپس محضر دار از من پرسید: «قَبِلتُ التَّزویجَ لِمُوَکِّلی (شاهین)
نازلی بله داد و بعد پشت سرش منم یک بله گفتم و زیرکاغذ صیغه رو امضا کردیم.
بعد هردو از محضر بیرون اومدیم و سوار ماشین نازلی شدیم.
_میبرمت خونه خودم.از این به بعد باهم زندگی می کنیم.
_خب من جواب ننه مو چی بدم نازلی خانم؟
_نازلی خانم نه نازلی.ما دیگه زن و شوهر شدیم .جواب ننتم بامن .خوبه؟
_خوبه .بریم.
بعد نازلی راه افتاد.بعد از مدتی جلوی یک خانه شیک و زیبا در بالا شهر ایستاد.
_پیاده شو عشقم.
_باشه .
ساعت حدوداً ۶بعدازظهر بود.
از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه نازلی رفتیم .
نه خونه قشنگی بود .انگار دختره خیلی خوش سلیقه بود.
من و نازلی به در سالن که رسیدیم من گفتم:اول شما بفرمایید نازلی خانم.
نازلی وارد خونه شد و پشت سرش من وارد خونه شدم .
_از این طرف شاهین جون.اتاق ما دوتا طبقه بالاست.
پشت سر نازلی رفتم طبقه بالا.
یک اتاق بود با تم قرمز.یک تخت دونفره چوبی و کمد چوبی مشکی و بقیه لوازم اتاق به رنگ قرمز.
_شاهین جون.صبرکن برات لباس راحتی پیدا کنم.بابام اینجا یه مشتی لباس داشت.
توی کمد دیواری کنار اتاق دنبال لباس گشت .تا اینکه یه رکابی و شلوارک مشکی برام پیدا کرد .
_خوبه؟واسه شماست آقا.
_ممنون.
_قربونت.
خودشم توی کمدش یک تاپ و شورتک بنفش بیرون کشید و پوشید و از اتاق بیرون رفت.
منم سریع لباس پوشیدم و به سالن رفتم و روی کاناپه قرمز رنگ نشستم .
نازلی از آشپزخونه با یک بشقاب میوه پوست کنده سیب و خیار و موز بیرون اومدو کنارم روی کاناپه نشست.
_شاهین جون میوه نمیخوری؟
مات حرکات نازلیم بودم.برای شبیه یک رویا بود.چقدر این دختر شیرین و دوست داشتنی بود.
_بله مگه میشه نازلیم میوه بیاره و من نخورم.
_شاهییییین.
_جون شاهین .
_ما ازاین به بعد زن و شوهریم.من دیگه به جز تو کسی رو ندارم.
_عزیزم.
من میوه دهن نازلی میذاشتم و نازلی میوه دهن من .عین این زن و شوهر هایی که به ماه عسل رفته بودند شده بودیم .
بعداز اینکه میوه خوردن مون تمام شد .نازلی سر روی شونه ام گذاشت و باهم نشستیم سریال های ترکی تلویزیون رو نگاه کردیم .
ساعت حدود ۹شب بود .نازلی بلند شد و به آشپزخونه رفت و شام درست کرد.شام سیب زمینی سرخ کرده و مرغ سوخاری درست کرده بود.
عجب عطری ،عجب بویی راه انداخت بود این دختر.کم کم داشت دلم رو مالش می داد.
_شاهییییین.
_جونم.
_بیا عزیزم .سرمیز بشینیم .شام حاضره.
_اومدم عسلم.
واقعا نازلی برام مث عسل شیرین بود.واقعا همچین خونه و زندگی رو به خواب نمی دیدم.
دستم رو شستم و سرمیز نشستم .
کمی به سیب زمینی های سرمیز ناخونک زدم.واقعا دست پختش خوب بود.
_قشنگ میشه خودت و این شام رو باهم خورد.
از حرفم خندید.
چقدر خنده هاش قشنگ بود.شیرین و دلبر.چون داشت از من بی جنبه دل میبرد.
_برات بکشم عزیزم.
_بکش نازلیم.
_آفرین این شد.
برام غذا کشید و بعد برای خودش غذا کشید .دست پخت خوشمزه نازلی رو خوردم.
_دستت طلا خانومم.
_نوش جونت عشقم.
نازلی مشغول جمع کردن میز و شستن ظرف ها شد .منم روی کاناپه دراز کشیدم و خوابم برد.
_شاهین جون.
از خواب بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم.ساعت ۱۱شب بود.
_عزیزم بیا بالا روی تخت بخواب .کمرت درد میگیره.
نگاهی به سر و روی نازلی انداختم .آرایش ملیحی کرده بود و لباس خواب بادی گیپور قرمز رنگی پوشیده بود و تمام اندامش رو با سخاوت در معرض دیدم گذاشته بود.خیلی سکسی شده بود و این لباس به تنش نشسته بود.
هردو با نازلی به سمت اتاق رفتیم.
قلب بی جنبه ام در سینه ام بنای کوبش گذاشته بود.تمام تنم گر گرفته بود.
رکابی را از تنم درآوردم و نازلی رو با یک حرکت روی تخت خواباندم و رویش خیمه زدم.
اون لب های قرمز رنگ لعنتی اش نفسم را بند آورده بود.نازلی درست شبیه آهویی زیبا بود درچنگال یک گرگ گرسنه.
تندتندلب های گوشتی و قرمز رنگش را میبوسیدم.نازلی با انگشتش چونه ام رو نوازش می کرد.
با این حرکتش از خود بیخود تر شده بودم.دست از بوسیدن برداشتم.
به ناگاه دستم به سمت لباس خوابش رفت و لباس خواب را در تنش جر دادم .
با ناز و عشوه صدایم کرد.
_شاهیییییین .
_جونم جیگرم.
درست کنار گوشم بی نفس پچ زد .
_عاشقتم.
_من بیشتر خانومی.من بیشتر.
دستم به لباس زیرش که رسید که عجول قزن را باز کردم و سینه های خوش فرمش را در دست گرفتم و مالش دادم .صدای آخ ریزی از نازلی می آمد.
_جونم توله ام تو برام فقط آخ و اوخ کن .
بعد سر در گودی گردنش فرو بردم و گردنش را وحشیانه مکیدم که باعث شد آه و ناله های نازلی بیشتر شود .
بعد کمی پایین تر اومدم و سینه هایش رو کبود کردم و مکیدم.
خیلی دختر شیرین و خوشمزه ای بود.
کمی پایین تر آمدم و شکم نازلی را بوسه باران کرد.
_شاهیییییین.
_جوووووون شاهین.
_برام بمال .
_چشم توله ام.
بعد لای پاهاشو باز کرد و ک……صش رو مالش دادم .
بعد دست نازلی سمت شلوارم رفت و شلوار و لباس زیرم رو درآورد .من هم لباس زیر اون رو درآوردم .بعدک….رم رفت و مشغول مکیدن شد .
بعد منم ک……رم رو واردش کردم و داشت ناله می کرد و چشماش خمار تر می شد .
بعد از توش درآوردم.
برعکس خوابوندمشم و از عقب هم واردش کردم و گفت:اوف عشقم تندتر .
گفتم: چشم خانومم.
بعد که خوب ارضا شدم از توش درآوردم و گفتم دستت درد نکنه نازلیم خیلی بهم حال دادی.
بوس کوچکی روی لبم کاشت و گفت :عشقم باهم بریم حموم .
من هم که از خدا خواسته قبول کردم.
بعد که از حموم بیرون اومدیم خودم و نازلی رو خوب خشک کردم و هردو آروم روی تخت کنارهم خوابیدم.
امشب یکی از لذت بخش ترین شب های زندگیم بود.
سلام بچه ها😍❤️
کدوم شیپ شخصیت هارو بیشتر دوست دارید؟
شیپ روزبه حلما.شیپ شاهین و نازلی؟
با تشکر فراوان از ادمین عزیز بابت تایید پارت🙏❤️.
شاهین چندششششش
انگاری دیده نازلی بد مالی نیست😐 بنده خدا تا حالا به جز حلما تو عمرش دختر دیگه ای ندیده بود که دختر ندیده است شاهین😂🤦.
هه، آخرشم دیدیم کی هرزهست نازلی خانم😏
هی نازلی واسه رسیدن به هدفش هرکاری میکنه حتی خوابیدن با شاهین😑🤦.
رمانی چرت و فاقد ارزش. روزبه لهو عاشق شد حتما خمه چی رو فراموش کرد نازلی و شاهین هم… کلادچرته
روزبه عاشق نشد دلش سوخت به حال حلما 😐😑🤦.
نازلی و شاهین هم عاشق نیستن و فقط خودشون رو عاشق نشون میدن و عشق شون هوسه.اونا فقط به فکرانتقامن 😑.چون تو رمان من هیچکس واقعا عاشق نیست 😐😑🙁.
آقااااا مگه رمان مذهبی نبود چرا به اینجا رسیدیم استغفرالله 😂📿
رمان مذهبیه خواهر😂ولی نازلی خانم ما مذهبی نیستش که😂 بده رمان مذهبی موتفاوت مینویسم😂🤣🙁🤣
شاهین دیگه خیلی عفت کلامش رو از دست داد 😂😂
شاهین که کلا بی چاک و دهنه و خیلیم هوسباز😬🤦.نازلیم نقطه ظعف شاهین رو فهمیده داره ازش سواری میگیره😑🤦.
دچار شرم نیابتی شدم
تو چرا نرگسی؟😂😂😂😂😂😂😂.
کلا نازلی قطب مخالف حلماست خواهر🙂.
تنها چیزی که توی شخصیت نازلی تعبیه نشده شرم و حیاست😂🤦.
پارت جدید نداریم
پارت جدید فرستادم آقا امیر.منتظرم تا ادمین تایید کنه🥺.