نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان سیب سرخ حوا

رمان سیب سرخ حوا «پارت9»

4.3
(53)

*روزبه
به سمت حلما که رفتم بی حال بهم سلام کرد و ناگهان غش کرد.
نمی‌دونم چی شد که ناخواسته حلما رو بغل کردم و به سمت ماشین بردم و روی صندلی عقب خوابوندم.
تمام طول خیابون رو مث دیوونه ها رانندگی می کرد و خودم رو به نزدیک ترین بیمارستان رسوندم .
سریع از ماشین پیاده شدم و حلما رو بغل کردم .
_کسی هست به من کمک کنه؟حلما .حلما خانم.حلما جانم.
نمی‌دونم چم شده بود.تا حالا هیچوقت همچین احساسی به هیچکس نداشتم.هیچوقت هیچ دختری به چشمم نمی‌اومد .نمی‌دونم جدیداً در کنار حلما که بودم حالم جور دیگری می شد.
سریع به سمت پذیرش رفتم.
_سلام .خانم توروخدا بهم کمک کنید .حالش خوب نیست.
_چی شده ؟مریضی شون چیه؟
_نمیدونم یهو حالش بد شد .غش کرد.
_برید مریض تون رو بخوابونید روی برانکارد ببریدشون بخش اورژانس.
_ممنون.
سریع دنبال یک برانکارد گشتم و حلما رو روی آن گذاشتم.
راستی بخش اورژانس کجا بود؟ناچار سمت پذیرش رفتم.
_ببخشید خانم.
مسئول پذیرش سمتم برگشت .
_بفرمایید.
_بخش اورژانس تون کجاست.
_مستقیم برید راهرو کنار داروخانه سمت چپ.
_ممنون.
سریع همون مسیری که دختره گفت رفتم .
برانکارد رو توی بخش گذاشتم .یک خانم دکترجوان سمت ما اومد.
_مشکل مریض تون چیه؟
_راستش غش کرده.
_سابقه داشته تا حالا.
_نمیدونم.نه.
_خیلی خب چندتا آزمایش براش مینویسم.چیزیش نیست.فشارش افتاده .
_ممنون.
دکتر یک سرم قندی نمکی به حلما وصل کرد.منم رفتم بوفه بیمارستان تا برای حلما کیک و آبمیوه بخرم . دکتر راست می گفت.شاید دختر بیچاره فشارش افتاده بود .
نمیدانم چرا نگران حال این دختر بودم .نمیدانم چرا حال حلما برای مهم بود.یه مدت بود که بیخودی عذاب وجدان داشتم و احساس گناه می کردم .انگار چیزی مانند خوره داشت درونم را می خورد.
از بوفه بیمارستان یک تیتاب و رانی هلویی گرفتم .
به سمت اورژانس رفتم و بالای سر حلما نشستم .هنوز به هوش نیومده بود.
دکتر با به سمتم اومد.
_میخوام درباره یه موضوعی با شما صحبت کنم.
_بفرمایید خانم دکتر.چیزی شده؟ برای حلما جان اتفاقی افتاده؟
_شما چه نسبتی باهاشون دارید؟همسرشون هستید؟
نمی‌دونستم چی بگم .ناچار شدم بگم شوهر حلمام.
_بله .همسرشونم.
_بهتون تبریک میگم خانم تون باردارن.
شوکه شدم .حامله؟کی ؟حلما؟باورم نمیشد.حلما که مجرد بود.
_حلما …بارداره.
_بله .ایشون رو باید یک سونوگرافی ببرید .من براشون یه سونوی اورژانسی مینویسم.حتما انجام بدن.
_بله خانم دکتر.
برگه ی نسخه رو از دست دکتر گرفتم.
دکتر رفت.من گیج و سردرگم به برگه نگاه کردم .اصلا باورم نمیشد.
حلما کم کم به هوش اومد.
_من…کجام.
_تو بیمارستانی حلما خانم .
_واسه چی؟
_غش کردی منم رسوندمت بیمارستان.
بی حال نگام کرد .کم کم دلم داشت براش ریش میشد.خیلی ضعیف و رنجور شده بود.
بسته کیک و دررانی رو باز کردم و طرف حلما گرفتم.
_بخور .خیلی ضعیف شدی.
قوطی رانی رو از دستم گرفت.کمی از رانی رو خورد.
آروم لب زد:ممنون.
_تشکر لازم نیست .بیا بریم ببرمت سونو مامان کوچولو.
یه لحظه از حرفم تعجب کرد و زد زیر گریه.
_تو از کجا فهمیدی روزبه.خودم میخواستم بهت بگم .
_دکتر بهم گفت.
_روزبه…توروخدا حرفامو گوش کن باید یه موضوع مهمی رو بهت بگم.
_موضوع مهم؟ موضوع مهمی مونده که به من نگفته باشی بانو.
حلما نشست و تمام قضیه رو تعریف کرد .گفت که بچه مال منه و من اون شب که مست بودم بهش تجاوز کردم .خانواده اش تا موضوع بارداریش رو فهمیدن طردش کردن و همه اینا تقصیر منه.
باورم نمیشد.شوکه شده بودم.من چه جوری می‌تونستم همچین کاری کرده باشم آخه چه جوری؟
_من…من…
آروم کنار تخت یه گوشه از اتاق نشستم و گریه کردم.
همیشه از بچگی بهمون گفته بودن مرد که گریه نمیکنه ولی من کردم.باورم نمی شد که به به دختر تجاوز کردم و الان پدر یک بچه ام.بچه ی من توی شکم حلما نفس می کشید. در زندگی من دو دختر بود .حلما و نازلی. دو دختر با دو جغرافیای متفاوت.حلمای مظلوم و محجبه کجا و نازلی عشوه ای و چیتان پیتان کجا؟
اصلا حلما که به من نمیخورد؟وای خدایا سردرنمیارم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 53

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Setareh Sh

یک آن شد این عاشق شدن ❤️ دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود ❤️...
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راحیل
راحیل
8 روز قبل

خیلی گلی عزیزم ممنونم بابت پارگذاری به موقع و استعداد ذهنت همه چی تموم هست ایشالله شادی باشه دیگه ناراحتی پر بکشه

Setareh Sh
Setareh.sh
پاسخ به  راحیل
8 روز قبل

ممنون عزیزم 😍❤️🌹 ان شاء الله روزگار خوش حلما و روزبه هم میرسه عزیزم 💋🌹❤️ ممنونم راحیل جون بابت نظرات خوبت 🙏❤️😍

آخرین ویرایش 8 روز قبل توسط Setareh Sh
Setareh Sh
Setareh.sh
7 روز قبل

سلام بچه ها❤️فردا پارت ندارم.
ان شاء الله شنبه پارت جدید میدم🌸🩷🍃.

delaram Arsham
delaram Arsham
پاسخ به  Setareh.sh
6 روز قبل

سلام به روی ماهتون بانو چه بد شد.
انشاالله گلم پیش میاد بی صبرانه منتظرم فقط خواهشن پارتنون کم نباشه 💖

delaram Arsham
delaram Arsham
پاسخ به  Setareh Sh
6 روز قبل

خیلی گلی ممنونم

دکمه بازگشت به بالا
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x