نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان قَراوُل

رمان قَراوُل پارت ۱۳

4.7
(32)

درست از جایی که آشوب می گذشت، شاهرخ عبور کرد و دیدش و آشوبِ بیچاره پا به فرار گذاشت بلکه دنبالش نیاید
اخم های البرز در هم می روند
– شاهرخ؟ … اون ریقو ترس داره که اینجوری می لرزی؟آروم باش!
آشوب کم مانده گریه اش بگیرد
ناله می کند
– لطفا ولم کن الان می رسههه!
صدای صدا زدن های بلند شاهرخ نزدیک می شود
– آشوب … آشووووب … بیا دختر کاریت ندارم ای بابا!
اخم های البرز این بار ترسناک تر در هم می روند … نمی داند چه حس مزخرفی است اما … هیچ خوش ندارد کسی غیر از خودش این گربه ی ترسو را اذیت کند
دست از دور کمرش باز می کند … دو طرف پهلو هایش قرار می دهد و بدنِ ظریفِ دخترکی که چشم هایش کم کم پر می شوند را پشت هیکل درشتش می کشد
– پشت سرم وایسا!
آشوب بغض کرده سرش را تکان می دهد که آویزهای نقابش جیرینگ جیرینگ صدا می دهند
– نمی خوام،می خوام برم … دستمو ول کن تروخدا
ترسیده و ترسش باعث شده البرز را اول شخص خطاب قرار دهد
باز هم یک کمربند زنجیری نازک دور کمرش بسته و باریکی اش را به نمایش گذاشته است … یک عبای مشکی رنگ منجق دوزی شده که بیش از حد به صورت سفیدش می آید
البرز جدی و محکم دستور می دهد
– گفتم پشت سرم وایسا … نترس حرف برات در نمیارن پرنسس معلوم نیستی پشت من … فقط حرف نزن و سرتو تکون نده … آویزای اونی که زدی به صورتت صداشون میاد!
با شنیدن صدای شاهرخ از نزدیک آشوب مخالفت را کنار می گذارد و با استرس خودش را پشت البرز پنهان می کند … آشوب زیادی قد کوتاه نبود … نه زیادی کوتاه بود نه زیادی بلند … اما سرش تا زیر کتف های مرد می رسد
شاهرخ با دیدن البرز می ایستد و دهانش بسته می شود
بر و بر نگاه می کند … دختر لعنتی کجا غیبش زد؟
– نرفتی خونه شاهرخ؟ … تو کار و بار نداری ول می چرخی دختر خفت می کنی؟
شاهرخ دندان قروچه ای می کند و دستانش مشت می شوند … هیچکس در این ده حق ندارد به شاهرخ غیر از (ارباب چشم) بگوید آن وقت این مردکِ شهریِ تازه از راه رسیده هرچه دلش می خواهد بارش می کند
البرز منتظر و ترسناک نگاه می دوزد به شاهرخ
شاهرخ اما این بار جواب می دهد
– باید از شما اجازه بگیرم؟
البرز صدای نفس های تند دختر را از پشت می شنود … آشوبِ ساده در این فکر غرق شده که شاهرخ خانزاده است … اگر بخواهد می تواند مردی که پشتش پناه گرفته را سر به نیست کند … بعد هم آشوب را با رسوایی عقد کند و بعد هم حتما دی آشوب سکته می کند!
او البرز را نمی شناسد … نمی داند پشت این ظاهر طبیعی و شوخی های مسخره و کل کل هایش چه شخصیتی خوابیده!
– بگیر … از این ببعد اجازه بگیر … من همیشه انقدر صبور نیستم شاهرخ … برگرد و برو و بِچِپ خونه ی خان! … اون از تو عاقل تره … تو کله ات زیادی باد داره
نفس های شاهرخ محکم می شود و آشوب چنان می ترسد که پیراهنِ مشکی البرز را بی اختیار از پشت در چنگ می گیرد
بد گفت … خیلی بد گفت … با خانزاده درافتاد … تحقیرش کرد!
شاهرخ این پا و آن پا می کند … آشوب پیراهن البرز را بین مشت کوچکش مچاله می کند ‌… و البرز … دست های دخترک پیراهنش را گرفته … لبخند بی اختیاری روی لب هایش می نشیند … گربه ی ترسو!
شاهرخ با چشمانش خط و نشان می کشد … بر می گردد و عزم رفتن می کند … در افتادن با البرزِ مالک کار درستی نیست … لااقل در این زمان و مکان نه!
البرز پوزخندی می زند … با همه ی دخترها بله با گربه ی البرز هم بله؟ نمیشد که!
آشوب گیج همان پشت ایستاده و حتی دستانش هم از پیراهن او جدا نمی شود
شاهرخ ناپدید می شود و البرز کمی سر می چرخاند تا پشتش را ببیند
– رفت … می تونی چنگاتو از رو لباسم بکشی عقب
آشوب هول کرده پیراهنش را رها می کند و از خجالت سرخ می شود
-ب.‌ببخشید
فکرش پیرامون مردِ مر موز می چرخد …حتی ذره ای از شاهرخ نترسید … درست است هیکل درشتی دارد اما شاهرخ خانزاده است!
به یاد ندارد کسی در ده غیر از چشم به آن پسرکِ اعصاب خورد کن گفته باشد اما او … به بدترین شکل تحقیرش کرد!
البرز می چرخد سمت دخترک و با دیدن صورت سرخ زیر نقابش خنده اش میگیرد
– ترس نداره در رفت دیگه!
آشوب سر پایین می اندازد و لب هایش را به درون دهان می کشد
– ممنونم … خیلی ممنونم!
البرز کمی نزدیک تر می شود و این بار جدی تر … این دختر برای این ده زیادی است … برای مردم کوته بینش این همه زیبایی زیادی است
– سرتو بلند کن
آشوب بر می گردد تا برود … هنوز نچرخیده که البرز نرم مچ دستش را می گیرد و برش می گرداند
– گفتم سرتو بلند کن … نگفتم برو! … سرتو بلند کن
آشوب بی طاقت و درمانده سرش را بلند می کند که نگاهِ آبی اش دوخته می شود در سیاهی های مرد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 32

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Setareh Sh
Setareh.sh
6 ساعت قبل

نگا استیل گنگو😎 نگا ترکیب و رنگو 🤤نگا استیل البرزو😍
جون کراش العالمین خوب رید به هیکل شاهرخ😂🤣
دمش گرم😎💪
این آشوب خانومم خوب کوه البرزی پیدا کرده ها😂🤭
دمت گرم دختر😎 خسته نباشی 😍🙏.

مائده بالانی
6 ساعت قبل

پارت منم تایید بزنید

خواننده رمان
خواننده رمان
5 ساعت قبل

تا الان آشوب براش جنبه سرگرمی داشت ولی این دفعه عشق آغاز شد😂
ممنون ساحل جان خسته نباشی

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ساعت قبل

آشوب رو باید میزاشتی مظلوووومممم😂💔

Setareh Sh
Setareh.sh
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ساعت قبل

منم باهات موافقم نرگسی 😍😂👍.

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x