نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان قَراوُل

رمان قَراوُل پارت ۲۳

4.1
(39)

تنها چیزی که پشت در می بینم سیاهی است و بس!
رفت … چه انتظاری داشتی آشوب؟ … اویی که دم از مردانگی می زند بماند کنار یک دختر تنها؟
این من هستم که دچار بی حیایی عمیقی شده ام
با ناامیدی درب را می بندم و همانجا می نشینم
او شوخی می کند … کمک می کند … جلوی شاهرخ می ایستد اما همه اش بی منظور است
من چکار کنم که خوشم می آید آخر؟ … باید به خودم برگردم
کارهایش من را از آشوب قبلی فاصله می دهد … آشوبی که هدف داشت … می خواست به شهر برود و درس بخواند و کسی شود برای خودش
باید به خودم برگردم!
_______________________

راوی:
خان عصا بر زمین کوبد و سمت اتاقی که آن زن نامرد آنجا خوابیده می رود
رهایش کرد و خان ده پست از چهل و اندی سال هنوز بی نهایت می خواهدش … یک پیرزنِ پر از چین و چروک،با کمر خمیده را دوست می دارد هنوزهم … به اندازه همان زن جذاب و دلربای گذشته
پشت درب اتاق بیمارستان می ایستد و نگاه می دوزد به جسه ی نحیف دی آشوب!
ذهن پیرش هنوز به یاد دارد گذشته را
(- مظفر … مظفر میفتُم بخدا نکو … مو نخوام اسب سواری یاد بگیرُم باید کی رو ببینُم؟
– افسارشِ بگیر و نترس … مو اینجا هستُم بیفتی می گیرمُت)
چشم پیرمرد از گذشتن صحنه های کهن از جلوی چشمانش بسته می شود و قلب ضعیفش رنج می برد
(- نمی خوام … بیارُم پایین
– شرط داره!)
اکنون می تواند برایش شرط بگذارد؟ … وقتی زن کس دیگری شده بود؟ … زن مصیب! … صدیقه اش بود
(- چه شرطی؟ … وای بگیرش توروخدا الان میفتُم
– میارُمت پایین در عوضش او لپای سرختِ می بوسُم!)
لبخندِ تلخی لب هایش را می پوشاند … تمام دارایی اش را بدهد بر می گردد به گذشته؟ … به همان جوانی های پر از شور و شوقشان؟
(- خاک عالم به سرُم … نمی خوام اصلا
– خب پس افسارِ اسبِ بگیر تا مو ولش کُنُم
– نه نه نه … باشه هرچی بگی فقط مونه(منو) از سر ای حیوون بیار پایین … بخدا دارُم پشیمون میشُم که قبول کردُم زنت بشُم!)
اشکی از چشم پیرمرد می چکد … و چه حال غریبی است زمانی که یک مرد می گرید … خان روستا برای یک زن می گرید … زنی که گذشته ای ملال آور را کنج دل خان به جا گذاشته
سکته کرده صدیقه ی مظفر؟ … قلبش ضعیف شده؟
دست گیره ی درب را پایین می برد که جیر جیر صدا می کند
– خانم پرستار … مو نگرانِ دخترُمُم … کی مرخص میشُم پس؟
فقط نگران آن دخترک چشم آبی اش است … هرکاری می کند برای نوه اش … نوه ای که از مصیب است!
سال ها خودش را به زنجیر کشیده تا نفرت عمیقش دامن آشوب و صغری را نگیرد … آنهارا به جرم دختر و نوه ی مصیب و صدیقه بودن نکشد
(- کسی می بینه مو بدبخت میشُم تو که پسر خانی کسی کارت نداره … مو بی آبرو میشُم
– شرط کردیم صدیقه نزن زیرش … کسی نیست اینجا دختر)
شاید آن بوسه روی گونه ی این زن … زیبا ترین و لذت بخش ترین صحنه ی زندگی اش بود!
سالها گذشته و لذتش را فراموش نکرده … کاش آن غرور خان بودنش اجازه می‌داد بگوید چقدر دلتنگش است
صدای پرستار نمی آید و دی آشوب برای دیدن شخصی که وارد اتاق شده چشم باز می کند
پیرمردی مغرور … با عصایی در دست … لباس هایی فاخر و … چشمانی غمگین!
فقط می تواند لقبش را لب بزند
– خان!
– جانُم!
جانم خرج زنی می کند که ترکش کرده بود … خانزاده را ترک کرد و زن یک مزرعه دارِ پاپتی شد
دی آشوب رو می چرخاند سمت دیگر … احساس می کند مصیب از آن دنیا می بیند … خجالت می کشد از او
– اومدی اینجا چه کنی؟ … که دردُمِ ببینی؟ … دیدی … حالا برو
زن تلاش می کند که نگوید مسبب این حال خودتی … می خواستی آشوبم را به زور به عقد شاهرخ دربیاوری و من از تهدید آن شبت سکته کردم! … نگوید و خودش را خار تر نکند
– اومدُم پیشت باشُم … مو مثل تو بی وفا نیسُم(نیستم)
دی آشوب بیشتر و بیشتر خجالت می کشد … آن دنیا چگونه جواب مصیب را بدهد؟
– وقتی شنیدُم سکته کردی … داشتُم می مردُم صدیقه!
– دی آشوب … اسمُم دی آشوبه … برو از اینجا … مو آبرو دارُم … ایقد دسعی نکو آبروی مونه (منو) ببری
خان مکث می کند … دو دستش را با وقار همیشگی اش روی عصا قرار داده … برعکس او شاهرخ ذره ای وجناتِ خان بودن را نداشت
– همش آشوب … کاش بفهمی چقدر سخته که وقتی ایقد نوه ی مصیبِ دوست داری،زنده بذارُمش … کاش بفهمی صدیقه
او نمی فهمد قلب دی آشوب ضعیف شده؟ … چرا دوباره اینجاست؟ … چرا دست از سرش بر نمی دارد؟
این چه دوست داشتنی است آخر؟ … این چه نوعش است؟
– اگر می خوای حالُم خوب بشه … از اینجا برو خان … نمی خوام ببینُمت!
قلب نازک شده ی پیرمرد را می شکند بازهم … همانند گذشته
خان برای دیدن حال خوبش آمده بود نه برای کوچک کردن دوباره ی خودش … بر می گردد و قصد رفتن می کند … حرف پایانی اش،دی آشوب را تا مرز یک سکته ی دیگر می برد!
– خوب که شدی … میام خواستگاری آشوب … سی (برای) شاهرخ
_______________________

عصبی پاهایش را تکان می دهد … دیگر جایی در این یک ذره روستا نمانده که نگشته باشد
انگار که رسول آب شده و زیر زمین رفته فقط هر ماه از زیر گل خارج می شود و مقاله ی زد شاه به چاپ می رساند
– بفرمایید؟
صدای ظریفی می آید که سر بلند می کند
– مسئول این خراب شده تویی؟
راحله با دیدن مرد شهری که تازه به روستا آمده گل از گلش می شکفد … از دور انقدر ها جذاب نبود که!
– به سلامتی لال شدی؟
راحله خودش را جمع و جور می کند
– بله بله … مسئول هاسپیتال منم … پرستارشم … ماهی یک بارم دکتر میاد
– خوبه … می خوام اسم هرکسی که تا الان اینجا اومده رو بهم بدی
راحله دست و پایش را گم کرده … چقدر جدی است مرد ‌… چقدر غیرقابل نفوذ!
– جسارتا … به چه دردتون می خوره؟
– می خوام بپوشمش … برو وردار بیار وقتمو هدر نده
آنقدر مشغله دارد که حوصله ی جواب پس دادن به این دخترک را دیگر ندارد … در این ده همه هم سرشار در کار هم بود
راحله که قبلا از آن دستور گرفته که هرچه این مرد می خواهد را فراهم کند، دفتر اسامی بیماران دستش می دهد
می گردد و می گردد … ورق می زند … هیچ نیست!
– می تونم کمکی بکنم؟
البرز دلش می خواهد حداقل این دخترک پر حرف را خفه کند … جای رسول همینجا یک کتک اساسی به او بزند تا انقدر فضولی نکند
– دفترتو بگیر حرفم نزن … تخم کفتر می خورین اینجا شما؟
راحله دفتر را بغل میگیرد و بُق کرده می ایستد … چرا انقدر بداخلاق بود؟
البرز کمی فکر می کند
– ببین منو … تا حالا رسول نامی به این بیمارستان نیومده؟ … قشنگ فکر کن رو هوا یه چیزی نگو ‌
راحله عمیق فکر می کند … بی شک اگر خواسته ی مرد را مهیا کند‌،رفتار بهتری با او خواهد داشت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 39

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
12 ساعت قبل

خسته نباشی ساحل جان.
کراش جدیدم البرزه😎

خواننده رمان
خواننده رمان
10 ساعت قبل

دلم واسه خان میسوزه هنوز نفهمیدم دی اشوب چرا جوابش کرده انگار اوایل باهم خوب بودن ممنون ساحل جان خسته نباشی

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
6 ساعت قبل

یعنی خان زن داشته بعد عاشق صدیقه شده؟یا مجبور شده برا خان شدن صدیقه رو ول کنه با یکی دیگه ازدواج کنه بعد نتونسته پا رو دلش بذاره باز اومده خواستگاریش زن دومش بشه

Setareh Sh
Setareh.sh
10 ساعت قبل

ای تف به این راحله نومزد دزد🤨😠.
پس راحله خانمم اومد تو خط البرز آره ؟

Setareh Sh
Setareh.sh
پاسخ به  Sahel Mehrad
7 ساعت قبل

من خیلی وقته تورخط البرزی خواهر😍❤️‌.
استیل البرزمه❤️🤤💋.

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
7 ساعت قبل

(برعکس او شاهرخ ذره ای وجناتِ خان بودن را نداشت)
چرا بچه رو تخریب کردیییی؟🤣🤣🤣🤣
اووووووو صدیقه چه نازی میاره
نگا نمیشه صدیقه زن خان بشه بعد آشوب زن شاهرخ نشه؟
ببین آشوبو شلوغش کن آدم از ترکیب شاهرخ و آشوب توقع یک زوج آتیش پاره داره که وقتی برن شهر مردم روستا بگن آخیششششش شر اینا کم شد🤣🤣🤣🤣🤣

دکمه بازگشت به بالا
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x