نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان قَراوُل

رمان قَراوُل پارت ۳۶

4.5
(54)

نگاه حیرانم می چرخد سمت سیاوش … او هم رنگ به رخسار ندارد … چه شد؟
– خیلی خب … می تونی بری!
به درک … هرچه شده باشد،به درک … یک پا دارم و ۱۰ تای دیگر قرض می گیرم و با آخرین سرعت می دوم … دامن عبای مشکی ام را بالا گرفته ام و می دوم
نکند بلایی سر البرز بیاورد؟ … البرز!
از کی برایم اول شخص شده؟ … نامش را صدا می زنم … درباره اش نگرانم … گمانم درونم آتشفشانی دارد فوران می کند … آتشفشانی به نام احمقی آمیخته با بی حیایی
او که نمی ترسید … دیگر آنقدر می شناسمش که بدانم از مظفرخان نمی ترسد … او حتی نزدیک بود شاهرخ را درون حوض خفه کند … دوباره یادش می افتم و میانِ این ترسیدن ها اکلیل از چشمانم تراوش می شود … ایهاالناس خب جذاب است کارهایش … نیست؟
کاش یکی پشت کله ام می زد و می گفت دخترکِ خل کم مانده بود جلوی خان سکته ی مغزی کنی … چمیدانم اصلا کوکب بی آبرویت کرد … تو داری به جذاب بودنِ آن بیخیالِ عالم فکر می کنی؟
با نفس نفس درب خانه ی خاله صغری را می کوبم … صدای جیغ و داد هایش می آید
– ممد ایقد زهرا رو اذیت نکو … بخدا با ای دمپایی سیاه و کبودت می کنُم
بیشتر می کوبم و محکم تر … دب گشوده می شود و قامتِ چادر به کمر بسته اش نمایان
– اومدُممم اومدُم … آشوب … سلام عزیزُم … بیا تو
عرق روی پیشانی ام را پاک می کنم و پا داخل می گذارم
– وایسا ببینُم … گریه کردی؟
مگر میشد این چشمانی که رگه های قرمزش فریادِ گریه می دهند را ساکت کرد؟
– خاله بیو داخل … سیت(برات)میگُم
درب را روی هم می گذارد و ترسیده نزدیکم می شود … روی سکوی ایوان می نشینم
– همه فهمیدن خاله … امرو کوکب توی اسکله سی(برای)همه گفت … خان اومد ساکتش کرد … خیلی زن بی وجودیه خاله … اصلا مو یه کاری هم کردُم او دید … چطور می تونه ایقد راحت آبروی یه نفرِ ببره؟
تمام حرف های دلم را خالی می کنم … کنار خاله صغری بودم … او همیشه پشتم بود … نهایتِ اعتراضم به هرچیزی میشد چوقولی کردن نزد عزیزانم
کنارم روی سکو می نشیند و متفکر چانه اش را می خارد
– که اینطو …
مغموم سری تکان می کنم … خدا لعنتت ک … نکند البرز!
کاش سر خودم را محکم به سکو بکوبم … بمیرم از این خفت … من جدی جدی از آن لعنتی داشت خوشم می آمد!
ناگهانی خاله صغری بلند می شود
– آشوب بلن شو … بلن شو
چادر را از دور کمر باز می کند و آن را سر می کند
– چه کار می خوای بکنی خاله؟
دستم را سریع می کشد که به دنبالش راه می افتم
– میریم خونه ی صنم
خانه ی صنم برای چه؟ … کاش برای من هم توضیح دهد
– صنم خونه اش نیست … تو اسکله بود
– حالا دیگه رسیده خونه اش … تند تر بیو دختر
زن فرز و بسیار چابکی بود … آنقدر که من نمی توانم پا به پایش بدوم
– چرا خو؟ … سی موهم(برای منم)بگو
تند تر می دود و من هم ناچار سرعتم را بیشتر می کنم … چشمم می افتد به صنمی که از رو به رو می آید … خوش شانس بودیم؟
خاله صغری می ایستد و لبخند پر از ابهامی بر لب دارد
– شانسِ ببین … خودش داره میا بیفته توی تور … گوش کن چشم آبی … صنم کیه؟ … کلاغ خبرچین … اگر او بفهمه که تو و البرز محرمین یعنی چه؟
مات می مانم و زمزمه ای از لبم در می رود
– یعنی کل ده می فهمن!
بشکنی جلوی صورتم می زند و لبخندش عمیق تر می شود … ترسناک شده بود
– آفرین … لبخند بزن رسید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 54

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
19 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پریزاد
پریزاد
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 روز قبل

گلم من تلگرام ندارم وبنابه دلایلی نمی تونم نصبش کنم ،خیلی هم ناراحتم😭😞😞 چون نمی تونم رمان جدیدت رو دنبال کنم ای کاش تواین سایت پارت گزاری می کردیش

sahar
sahar
پاسخ به  پریزاد
2 روز قبل

دقیقا

پریزاد
پریزاد
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 روز قبل

الهی فدات شم 🥰😘😘😘😘😘

sahar
sahar
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 روز قبل

قربونت برم که انقد ماهی😍🤗🤍

جانآ
3 روز قبل

موفق باشی قشنگم

sahar
sahar
2 روز قبل

عجب بلبشویی شد 🤕

sahar
sahar
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 روز قبل

فک به البرز هم باید کافور بدن 😂

sahar
sahar
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 روز قبل

نه بابا آقامون جنتلمنه😂😎😈

خواننده رمان
خواننده رمان
2 روز قبل

وای وای صغری چه اعجوبه ای بوده فکر کردم فقط بلده کافور به خورد شوهرش بده😂

رونا
رونا
2 روز قبل

خیلی زیبا با کلمات بازی میکنی ساحل جان

دکمه بازگشت به بالا
19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x