رمان مرد مشکی من part. 23
مبینا
غم زده به دریا زل زدم نمیدونم چم شده بود بخاطر پریودی بود یا یه چیزی دیگه
فقط میدونستم دلم خیلی گرفته ساعت از ده شب رد شده بود هوای سرد لرزه به تنم وار میکرد
دورم هیچ کس نبود ترسی تو دالم افتاد ولی اونقدر نبود که برم خونه خودمو کوشوندم سمت دریا موج ها که به پاهام میخورد خنکی به پوستم وارد میشد
و کاش زندگی انقدر زلال شفاف بود همه چیز از همون اول معلوم بود نه برای گشتن دنبال یه حرف یا یه رفتار سال ها تیکه های پازلو بچینی تجربه های بد تو دهنت حک بشه
دوست داشتم بخابم دیگه بیدارنشم حالم دیگه باهیچی خوب نمیشد حوصله هیچ چیزو نداشتم از آدمای تکراری حرفای تکراری همشون متنفر بودم
با ویبره گوشیم به خودم اومدم گوشیمو از جیبم بیرون آوردم با دیدن اسم امیر بی حوصله گوشیمو خاموش کردم
نیاز داشتم تنها باشم بدون هیچ چیزو هیچ کس
یکساعتی بود زل زده بودم به دریا دل دردم تازه داشت شروع میشد از جام بلند شدم کفشمو پوشیدم اطرافم مثل فیلم های ترسناک شده مخوف تاریک بود
دستامو توجیب پالتوم کردم با قدم های محکم راه خونه رو پیش گرفتم از سرما کل بدنم یخ کرده بود
***
صدای آهنگو کم کردم خم شدم تو کمد با پیدا نکردنش خسته نشستم هرچی فکر میکردم یادم نمی اومد گردنبندی که آرمین برام گرفته کجا گذاشتم
_کم دغدغه داشتم حالا باید شور اینم بزنم
کوبیدم تو سرم باید یکم تمرکز میکردم کجا گذاشتمش
با جرقه ایی که توذهنم خورد فوری نگاه به ساعت کردم ۱شب بود امروز شنبه بود معمولا آرمین بیشتر شبا خونه نمی اومد ولو بود تو پارتی ها
آب دهنمو غورت دادم آخرین بار شاید خونه آرمین از گردنم افتاده
از جام بلند شدم پالتوی بلندی رو تاپم پوشیدم شلوارمو با شلوار لی عوض کردم شالی رو سرم انداحتم با برداشتن گوشی کلید پول از خونه بیرون زدم
نود و نه درصد باید الان خونه نباشه آخ امان از اون یه درصد اسنپی گرفتم سمت خونشون
دستامو بغل گرفتم کوچه خالی از هر آدمی بود قشنگ میشد آدم انداخت تو گونی فرار کرد با فکری که به ذهنم رسید خندمو غورت دادم با صدای بوق از جا پریدم عصبی زل زدم به راننده
+خانوم شما اسنپ گرفته بودین
چشم غره ایی بهش رفتم نه ننت گرفته این شبی
درو باز کردم محکم کوبیدم نشستم راننده چپ چپ نگام کرد بی تفاوت نگاه ازش گرفتم
***
با کمترین صدای ممکن کلیدو تو در چرخوندم آب دهنمو غورت دادم یواش درو باز کردم
لامپا روشن بود آروم از راه رو گذشتم عجیب بود پذیرایی تمیز بود غارو غور شکمم بلند شد
دودول به آشپزخونه نگاه کردم آخر کار باید یه سری به یخچال میزدم
یواش پامو رو پله ها گذاشتم یکی یکی بالا رفتم
اتاق آرمین روشن بود ولی صدایی نمی اومد دستمو رو دستگیره گذاشتم دلم برای اتاقم تنگ شده بود آروم درو باز کردم با دیدن صحنه روبه روم خون تو رگام یخ بست نفسام به شمارش افتادیهو آرمین برگشت سمتم ترسیده فوری پا به فرار گذاشتم پله هارو دوتا یکی پایین رفتم کاش منو ندیده باشه چند بار نزدیک بود سکندری بخورم به سختی جلو خودم گرفتم یهو دستم از پشت محکم کشیده شد تو آغوشش رفتم بوی عطر تلخ آرمین زیر بینیم پیچید دستای یخ زدمو رو بدن لختش گذاشتم با نفس نفس تو چشماش زل زدم
سرد نگام میکرد یهو به خودم اومدم فوری از بغلش بیرون اومدم با دیدن تیغ تو دستاش خشک شده سرجام وایسادم
+چرا اومدی اینجا
با صداش خیره نگاش کردم این آرمینی که جلوم بود رو نمیشناختم
+با تو هستم
آب دهنمو غورت دادم سعی کردم از استرس درونم کم کنم
_یچیزی گم کردم اومدم دنبالش
یتای ابروش بالا رفت نیشخندی زد
+خراب هاش هم این ساعت نمیان دنبال وسایل گمشدشون
چند ثانیه طول کشید تا حرفشو درک کنم دهن باز کردم حرفی بزنم که صدای زنگ موبایلم بلند شدم گوشیمو بالا اوردم امیر بود این وقت شب چرا زنگ میزد با استرس جواب دادم
_الو
+سلام خانوم.. کجای
از صدای آرومش اب دهنمو غورت دادم یادم رفته بود آرمین جلوم ایستاده نفس راحتی کشیدم
_ سلام عزیزم خونه هستم
+بیام پیشت
_نه فردا بیا دیگه الان شبه
بی صدا آروم خندید باشه ایی گفت با خداحافظی فوری گوشیو قط کردم نفس آرومی کشیدم
تمام مدت آرمین با نیشخند نگام میکرد بدون محل گذاشتن بهش خواستم از پله ها بالا برم که پالتومو کشید مجبور شدم عقب برم
+وایسا بعد از چند دقیقه برو تو اتاق
چیزی نگفتم سمت مبل رفتم نشستم با یاد چیزی که دیدم دستام دوباره یخ زد آرمین خم شده بود رو یه دختره که بدنش زخمی بود.. فوری سرتکون دادم نمیخواستم اون صحنه ها رو به یاد بیارم
یا صدای محکم کوبیده شدن اتاقا به خودم اومدم پوزخندی زدم حتمی دختره رو برده تو اون اتاق
با پاهای خسته دوباره از پله ها بالا رفتم وارد اتاقم شدم درو محکم کوبیدم با دلتنگی زل زدم به اطراف خاطراتم یکی یکی از جلو چشمم رد شد
نفسمو عاح مانند بیرون دادم نزدیک تخت شدم با دیدن تخت خیس
بوی که زیر بینیم پیچید عقی زدم دستمو رو دهنم گذاشتم فورا ملافه ها با چندش رو رمین پرت کردم ادکلنو برداشتم به کل اتاق زدم بعد از چند دقیقه نفس عمیقی کشیدم دستمو از رو دماغم برداشتم
_گوه بازیاشو نمیتونه رو تخت خودش بکنه
پوزخندی زدم انگار این اتاق برای من بود! معلوم نیست چند تا دخترو تاحالا آورده رو این تخت کرده
سمت کشو رفتم یکی یکی لباسارو کنار زدم چیز کوچیکی که نبوده اگه گردنبند اینحا بود حداقل یه برقی میزد
خم شدم زیر تخت هیچی نبود پوفی کشیدم در کمدو باز کردم با دیدن لباس هام با ذوق بهشون خیره شدم همشونو آرمین برام گرفته بود با ناراحتی دستمو رو لباس خواب ها کشیدم یکیشونو برداشتم تاحالا نپوشیده بودم یه تیکه پارچه بود فقط قسمت های خصوصی یه خورده پوشونده شده بود
لباسمو درآوردم لباس خوابو تنم کردم دور خودم چرخیدم روبه رو آینه ایستادم بنفش اکلیلی بود از دور برق میزد خندیدم گوشیمو برداشتم آخرین باری که با این جور لباسا عکس گرفتم نتیجش شده بود چند ماه سرویس دادن به امیر
ژستی گرفتم تو آیینه عکس گرفتم داگی نشستم رو زمین گوشی رو جلوی صورتم گرفتم دومین عکس سکسی هم گرفتم با ذوق خیره شدم به عکسا عالی شده بودند
+بیناموس دوست دختر من پیش تو چیکار میکنه
با صدای دادو بیداد فوری از اتاق بیرون رفتم با دیدن امیر آرمین که یقه همو گرفته بودن هینی کشیدم سمتشون رفتم
_چخبرتونه شما
امیر سمتم برگشت با دیدن وضعم با خشم یقه آرمینو ول کرد سمتم اومد
+چه غلطی میکنی اینجا
ترسیده عقب رفتم که دستش بالا رفت بغض کرده نگاش کردم که از پشت کشیده شد
آرمین: زورت به این رسیده بی غیرت انگشتاتو میشکونم دستت بهش بخوره
امیر: گمشو اون ور آشغال هرچیه از گور تو لعنتی بلند میشه
با سنگینی نگاهی زل زدم به بالای پله ها به دختری که ملافه دورش پیچیده بود
دقیق شدم تو صورتش آشنا بود قبلا دیده بودمش.. ساناز بود پوزخندی زدم پس زیر خواب جدید آرمین این بود با دیدن نگاهم اخمی کرد نگاهشو ازم گرفت
امیر: بنال دوست دختر من این موقع شب اینجا چیکار میکنه بفهمم هرز رفته مرد نیستم به تخمم حسابش کنم
از صداش لرزه ایی یه تنم وارد شد دوتاشون از اعصبانیت صورتاشون قرمز بود مثل دشمن خونی بهم زل زده بودن
یهو آرمین دست امیر گرفت سمت راه رو کشوند دهن باز کردم حرفی بزنم ولی جز آوای نامفهوم چیزی بیرون نیومد
رو زمین نشستم پاهامو بغل گرفتم زل زدم به یک گوشه پارکتا سرد بود لباس منم لخت بود حوصلم نمیشد تا بالا برم عوض کنم چشمامو بستم
***
با دستای که دورم پیچیده شد چشمامو باز کردم تو بغل گرمی رفتم دستامو دور شونه امیر حلقه کردم بعد از چند دقیقه منو رو تخت گذاشت خوابالود نگاش کردم خواست بره که دستشو گرفتم
_بمون پیشم
خیره نگام کرد کنارم دراز کشید خودمو کشوندم تو بغلش دستامو دورش حلقه کردم موهامو بوسید دوباره به خواب رفتم
~~~
آرمین
با خستگی وارد اتاق شدم ساناز جنین وار تو خودش جمع شده بود
لامپ خاموش کردم تیشرتمو در آوردم
خودمو رو تخت پرت کردم تکونی به خودش داد چیزی نگفت پاهامو رو پاش انداختم چشمامو بستم عطر موهاش زیر بینیم پیچید
+باز رابطتت درست شد با این دختره
چشمامو باز کردم فشاری به دستش دادم آخی از درد گفت سرد لب زد زدم
_تو چیزی که بهت مربوط نیست دخالت نکن
دندون قرچه ایی کرد خواست برگرده سمتم که دستمو دور سرش گذاشتم نزاشتم
گازی از لاله گوشش گرفتم
_فهمیدی یا باز تکرارش کنم برات
صدای نفس های حرصیش بلند شد با پوزخند لب زد
+منم هرشب زیر یه نفر بودم بایدم طرف…
با لگدی که تو کمرش زدم حرفش نصفه موند
_گمشو پایین کپه مرگتو بزار که خودم جنازتو اینجا پهن میکنم
ترسیده از درد لباشو گاز گرفت از رو تخت بلند شد ملافه از دورتنش افتاد نگاه از تنش گرفتم
_میخاری باز تنتو سیاه کنم
+جرعتشو نداری فکر کردی
با بلند شدنم هینی کشید حوفشو خورد
با یه قدم خودمو بهش رسوندم دستمو دور گلوش پیچیوندم از ترس چشماش گشاد شد فشاری به گلوش دادم شروع کرد به تقلا کردن
_ارزش گاییده شدنم نداری فقط باید کبود شی میفهمی
با نفس های عصبی ولش کردم شروع کرد به سرفه کردن کوبیدم تو عسلی پارچ با صدای بدی افتاد شکست
صدای هق هق ساناز بلند شد
_ببر صداتو تا نبستمش
به سرعت جلوی دهنشو گرفت چشم های قرمزش تو تاریکی هم پیدا بود تیکه شیشه رو برداشتم سمتش پرت کردم
_ساناز وای به حالت گوه اضافه بخوری جوری میگامت اسمت یادت بره فهمیدی
با هق هق سرتکون داد دادی زم که به خودش لرزید
_نشنیدم
+فهمیدم
از صداش که جز درد ناتوانی نبود نیشخندی زدم خودمو رو تخت پرت کردم
***
نیشگونی از پای ساناز گرفتم متعجب سرشو بلند کرد نگام کرد چشم غره ایی بهش رفتم قلوپی از قهوه خوردم
مبینا با اخم به میز صبحونه زل زده بود
امیر آهسته روبه مبینا لب زد
+چیزی شده عزیزم
مبینا به مسخره خندید شونشو بالا انداخت نگاهشو رو من ساناز چرخوند رو ساناز مکث کرد لب زد
+نه چه چیزی باید بشه.. خیلی خوشخالم
امیر ابروایی بالا انداخت سرمو پایین انداختم لقمه کره مربا گرفتم
امیر: ازچی خوشحالی
مبینا: از اینکه با زیرخواب رفیقم خود رفیقم و رلم سر یه میزم خیلی خوشحالم
سرمو بلند کردم ساناز بهت زده نگام کرد منتظر عکس العملی از من بود خونسرد لقمو خوردم امیر اخمی کرد خواست حرفی بزنه که ساناز عصبی بلند شد
+زیر خواب منم یا تو که هر روز زیر یه..
مبینا عصبی خواست یورش ببره سمت ساناز که امیر از پشت محکم گرفتش
امیر: بس کن مبینا زهرمارمون کردی
ساناز با نفس های حرصی به مبینا نگاه میکرد
مبینا: نمیبینی چی میگی دختره هرزه زیرخواب هم زبون باز کرده
ساناز: خفه شو
لیوانمو محکم کوبوندم وسط میز
_بس کنید مثل سگ گربه پرید به جون هم
نگاه هر سه شون بهم جلب شد مبینا عصبی از بغل امیر بیرون رفت
خواست از کنار میز بره که فورا گرفتمش با اخم زل زد بهم امیر پشت میز نشست زیرچشمی بهم زل زد
_بشین صبحونتو بخور
مبینا: سیر شدم لطفا دفعه بعد که ابنجا بودم زیرخوابت با ما تو جمع نباشه
ساناز خواست حرفی بزنه که لب زدم
_دهنتو ببند ساناز.. روبه مبینا لب زدم برو بشین صبحونتو بخور
چشم غره ایی بهم رفت پشت میز نشست
~~~
مبینا
با اخم های درهم پشت میز نشستم عصبی لقمه بزرگی از املت گرفتم گاز بزرگ زدم ساناز با سر پایین افتاده با چاییش بازی میکرد اشک تو چشماش جمع شدبود
پوزخندی به حالش زدم کیف کردم آرمین طرف منو گرفت
با تموم شدن ظرف املت به خودم اومدم فقط خودم سر میز بودم وقتی عصبی میشدم دوست داشتم انقدر غذا بخورم که رو دل کنم
+بلند شو بچه الان دیرمون میشه
با صدای امیر به خودم اومدم گیج نگاش کردم
آرمین به مسخره خندید زد رو شونه امیر
آرمین: ولش کن گرسنشه هنوز
امیر خندید ولی از خندش جز سردی چیزی حس نکردم سردیش برای من بود تو نگاهش یه خشمی بود که نمیفهمیدم انگار به من میرسید خشمش فووران میکرد
از جام بلند شدم خواستم ظرفارو جمع کنم که آرمین لب زد
+ول کن ظرفارو سمیه میاد جمع میکنه
_این دختره فقط بلده بده کار دیگه بلد نیست نه
آرمین چشم غره ایی بهم رفت همینجور که سمت راه رو میرفت لب زد
+سربه سرش نزار
پوزخندی زدم چیزی نگفتم نزدیک امیرشدم که خیره نگام مکیرد
لبخندی بهش زدم خواستم دستاشو بگیرم که خودشو عقب کشید
چشام از تعجب بالا پرید
امیر: تو ماشین منتظرتم
پوکر به رفتنش نگاه کردم از دیشب با آرمین چفت شده بود انگار نه انگار دشمن خونی بودن نمیدونستم دیشب چی بهم گفتن که اینطوری چفت شدن
با سنگینی نگاهی زل زدم به ساناز بالای پله ها ایستاده بود
نگاه خریدارانه ایی بهش کردم که نگاه ازم گرفت
***
نگاهی به دست امیر که رو دنده بود کردم دستمو رو دستش گذاشتم چیزی نگفت حتی به روی خودش هم نیاورد که برگرده نگام کنه
با اخم رانندگی میکرد آب دهنمو غورت دادم مغنعمو روشونم انداختم موهامو بالا بستم خداروشکر شیشه هاش دودی بود
رگ خواب امیر دستم بود با شیطنت خم شدم سمتش دستمو رو زیپ شلوارش گذاشتم تا بخواد به خودش بیاد پایین کشیدمش سرمو بلند کردم بازم هیچ واکنشی نشون نداد شرتشو کنار زدم با دیدن پایین تنش زبنمو دور دهنم کشیدم
دستمو نوازش وار روش کشیدم بوسی رو کلاهکش زدم به وضوح شل شدنشو حس کردم دستمو رو کیرش بالا پایین کردم
لیس پر از تفی بهش زدم باهاش بازی کردم از سرعت رانندگیش کم کرد
صدای نفس های عمیقش تو فضا پیچید بهشتم شروع به نبض زدن کرد
کلاهکشو وارد دهنم کردم مث آبنبات لیسش زدم تودهنم عقب جلوش کردم
یهو ماشینو نگه داشت دستش به سرعت دور موهام جم شد
+اخ تند تر بخور
لبخندی زدم که یهو تا ته دهنم فشار داد خواستم عقب بکشم که محکم موهامو کشید دستمو رو پاش مشت کردم تو دهنم شروع کرد تلمبه زدن عقی زدم
دلم میخواست هرچی خوردم بیارم بالا قیافه امیر نمیدیدم ولی میدونستم از لذت تو ابراس یهو پایین تنش تو دهنم بزگ بزرگ تر شد تو دهنم خالی کرد موهامو ول کرد خودمو عقب کشیدم
خواستم محتویات دهنمو بالا بیارم که عصبی لب زد
+تا قطره آخرشو میخوری وگرنه جوری میگامت گوه کاریت یادت بره
ناچار فورا کل آبشو قورت دادم مزه ترشی تلخی میداد شروع کردم به سرفه کردن امیر بی توجه بهم شلوارشو بالا کشید سرشو به صندلی تکیه داد
دستمو دور دهنم کشیدم
_چته تو یجوری باهام رفتارمیکنی انگار کاری کردم
چیزی نگفت عصبی نگاش کردم بدم می اومد نادیدم میگرفت پوزخندی بهش زدم
_باشه امیرخان اینطوری کن فکر کردی با این اخلاقت کارات یک دقیقه تو این رابطه..
با لباش خفم کرد همه اینا تو یک ثانبه اتفاق افتاد محکم با خشونت لبامو میبوسید سینمو فشار میداد الان باید پسش میزدم
ولی داشتم تحریک میشدم با حس خفگی فشاری به بازوش دادم که عفب کشید
با نفس نفس بههش زل زدم
+یک بار دیکه چنین حرفی بزنی کاری که نباید میکنم
حرفشو نفهمیدم با شهوت خودمو سمتش کشیدم لباشو بوسبدم دستشو پشت کمرم گذاشت قفل سوتیینمو باز کرد
خندم گرفت که لبامو گاز گرفت خودشو عقب کشید
+بیا بریم پشت بشینیم
با چشمای خمار سرمو تکون دادم مغنعمو رو سرم مرتب کرد از ماشین پیاده شدیم تو یه کوچه خلوت بودیم
همزمان با امیر نشستم صندلی هارو جلو کشید اشاره کرد برم رو پاهاش
با شهوت شلوار شرتمو پایین کشیدم رو پاهاش نشستم
+وقتی یهو لباستو درمیاری صدبرابر جذاب تر میشی جوجه شهوتی
صورتشو قاب گرفتم با ولع لباشو بوسیدم کمرمو بالا گرفت یهو رو کیرش فرود اومدم با لذت روش بالا پایین شدم لبامو از لبای امیر جدا کردم
_عاییی.. دلم میخواست الان توم بودی.. محکم منو میکردی
با حرفام جری تر شد خودشو محکم به پشتم فشار داد
با سوزشی که پشتم حس کردم اشک تو چشمام جمع شد لذتم جاشو به درد داد خودمو عقب کشیدم
که فورا با شهوت لب زد
+نکردم توش توله گریه نکن
بغض کرده دستمو پشتم گذاشتم راست میگفت پایین تنش رو سوراخم بود ولی همین باعث میشد گریم بگیره
+از بس تنگی دردت میاد
بغض گلمو گرفت که محکم منو تو بغلش گرفت
_اصن نمیخام همون لاپایی هم دست خودت نیست که یهو بدبختم میکنی
باحرفم عصبی منو از بغلش بیرون کشید سوالی لب زد
+بامن بودن بدبختیه؟
_نه ولی با یه شناسنامه سفید باتو بودن آره.. بدبختیه
پوزخندی زد چیزی نگفت از رو پاش پایین اومدم شرتمو درآوردم پاهامو باهاش تمیز کردم
شلوارمو پوشیدم تموم مدت امیر با اخم نگام میکرد زودتر از ماشین پیاده شد نفس عمیقی کشیدم سر وضعم درست کردم
انگار اینقدر بچه هستم بخاطر یه لذت بزارم بدبختم کنه نباید بزارم دیگه دستشم بهم بخوره چشمامو رو هم فشردم
یکم دیگه شل میگرفتم الان از درد باید گشاد گشاد راه میرفتم
ازماشین پیاده شدم امیر با اخم تکیه داده بود بدون نگاه کردن بهش جلو نشستم منتظر نگاش کردم بعد از چند دقیقه سوار ماشین شد
خبری از اون اخم نبود عادی ماشینو روشن کرد
_به دانشگاه که نرسیدیم حداقل بریم دور بزنیم یکم
چیزی نگفت منم چیزی نگفتم پاشو رو پدال گذاشت صدای جیغ لاستیکا دراومد با سرعت رانندگی میکرد
شیشه رو پایین کشیدم نفس عمقی کشیدم
ادامه دارد..
ساناز ارمین دوست داره یا نه
امیر اخه ادمه که بهش میده
ارمین عاشق مبیناس