نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مرد مشکی من

رمان مرد مشکی من part. 24

4.3
(30)

با دستای که رو پاهام نشست به خودم اومدم سرمو برگردوندم خیره به نیم رخ امیر شدم

+سرتو بیار تو بچه سرمامیخوری

نمیچه لبخندی زدم شیشه رو بالا کشیدم سرمو رو شونه امیر گذاشتم

دستمو رو صورتش گذاتشم ناز کردم
_تموم زیبایی های جهان

مکثی کردم همینجور که رانندگی میکرد نگاهی بهم کرد لب زد
+تموم زیبایی ها
خندیدم سرمو از رو شونش برداشتم دوباره حواسشو به رانندگیش داد

ابرومو بالا انداختم مثل بچه ها پاهامو زمین کوبوندم
_برام کیک بخر تا بقییشو بگم

پشت چراغ قرمز ایستاد زل زد تو چشمام خط صاف لباش تبدیل به لبخند شد لپمو کشید
+شما جون بخواه

خندیدم چشمامو ریز کردم دستمو رو ظبط گذاشتم همینجور که آهنگارو بالا پایین میکردم لب زدم
_کیک تولد میخاماا از اون پر خامه ها با کلی اسمارتیز روشم یه دونه گیلاس باشه که بخورم

با حرفای که از کیک زدم امیر به خنده افتاد صداشو بچگونه کرد
+چشم مامانی من برای شما کیک میخرم شمام عروسک

پقی زدم زیر خنده بیخیال آهنگ خوب شدم خودمو کنار کشیدم
_خیلی دیوونه ایی امیر

هومی کشدار گفت چشماشو رو صورتم چرخوند لب باز کرد حرفی بزنه که آهنگ بی کلامی پخش شد
پلکی زدم با صدای بوق ماشین به خودمون اومدیم خیلی وقت بود چراغ سبز شده بود
امیر دهن باز کرد فحشی بهشون بده که خندیدم دستمو رو دهنش گذاشتم
_بچه نشسته

چشم غره ایی بهم رفت پاشو رو پدال گذاشت دستمو از رو لباش برداشتم چسبیدم به صندلی
دستمو خیره نگاه کردم داغ بود نفس های امیر حتی بعد از چند ثانیه هم رو دستام بود

+ببرمت بزرگ ترین شیرینی فروشی

خیره نگاش کردم بدون اینکه برگرده سمتم ادامه داد
+نظرت با مسافرت چیه

ابروم بالا پرید دلم یه مسافرت میخواست ولی امتحانامون شروع شده بود نمیتونستم آهی با ناراحتی کشیدم
_وسط امتحانا بریم مسافرت؟

ثانیه ایی زل زد بهم بی خیال شونشو بالا انداخت
+امتحانات که دو هفته دیگه تمومه

بیشتر ازخودم از چیزام خبر داشت لبامو تو دهنم کردم
_بد فکری هم نیست.. حالو هوام عوض میشه

با حرفی که زد با اخم بهش نگاه کردم
+با آرمین حرف میزنم اوکی کنم بریم

با حرص دستمو رو پاهام فشردم بی اختیار لب زدم
_چی بین تو آرمینه که یک شبه از دشمن خونی تبدیل شدین به رفیق جون جونی

ماشینو نگه داشت گوشیش برداشت همزمان لب زد
+ناراحتی از این

به مسخره خندیدم معلومه که ناراحت نبودم ولی تو مخم نمی گنجید که اینا باهم اوکی بشن یه روز شاید اگه یکی اینو بهم میگفت خنده دارترین جک بود برام

سرشو از گوشی بلند کرذ دستی تو موهاش کشید
+هوم؟ ناراحتی

_معلومه که نیستم ولی آرمین از تو بدش می اومد اگه تو رو با من میدید

با اخم پرید وسط حرفم
+اون مال قبلا بود.. مغنعتو جلو بکش پیاده شو

با حرص نفسمو بیرون دادم زودتر از خودش از ماشین پیاده شدم بعد از چند ثانبه امیر پیاده شد قفل ماشینو زد
نزدیکم شد گوشیش زنگ خورد بدون مکث جواب داد
بی اهمیت زل زدم به اطراف با دیدن شیرینی فروشی بزرگی که رو به رومون بود چشام برق زد ولی سعی کردم چیزی بروز ندم
امیر دستمو گرفت از خیابون رد شدیم با شنیدن حرفاش گوشام تیز کردم

+اره اومدیم دور بزنیم با مبینا

+…

+حواسم به کلاساش بود دوتا استادش جبرانی میزارن

پوکر چشمامو جمع کردم آره چه دوری هم زدیم تهش داشت ختم میشد به دادن من
آمار لحظه ایی هم میده یادم به چند ماه پیش افتاد همون موقع ایی که رو پاهای امیر بودم آرمین تو چه وضعیتی منو دید
با فکر بهش هم موبه تنم سبخ میشد اگه آرمین بازم منو اونجوری ببینه آمپر میچسوبه یعنی؟ این اولین سوالی بود که تو ذهنم اومد

***

با ذوق کیکمو داخل یخچال گذاشتم همون چیزی بود که میخواستم
سمت میز رفتم یدونه نون خامه ایی برداشتم با ولع خوردم بقییشو تو یخچال گذاشتم آرمین امیر هم با همه دوستن خوبه دوستیشون باعث شده کلی کیک بخورم خندیدم دستمو رو شکمم گذاشتم عجیب دلم درد نمیکرد

_امیر معلوم نیست سرش کجا گرمه یادش رفته خانومیش پریوده

خانومیش؟ نیشخندی زدم اگه خانومیش بودم زیرش نمیرفتم درجا محضر بودیم
از فکرو خیالاتم محکم سرمو تکون دادم سمت مبل رفتم کتاب دفترام برداشتم مشغول خوندن شدم
با غار غور کشمم به خودم اومدم
با نوتیف گوشیم خم شدم رو میز با دیدن پیامک امیر چشام برق زد

+جوجو غذا سفارش دادم سرو وضعت درست کن برای تحویلش

با لبخند گوشیمو برداشتم براش تایپ کردم
_چشم عزیزم مرسی برای غذا خیلی ذوق زده شدم

براش فرستادم از بین ایموجی هام قلب پیدا کردم فرستادم
به سرعت آنلاین شد لبخندمو غورت دادم با دیدن پیامش خندم گرفت

+سرکارم عزیزم شب که اومدم پیشت ذوقتو نشون بده برام

با صدای در فوری گوشیو خاموش کردم چقد سریع غذا آوردن با گرسنگی سمت در دوییدم درو باز کردم
با دیدن پسر صاحبخونه لبخندم پاک شد
با هیزی از بالا تا پایینمو آنالیز کرد تازه به خودم اومدم سوتیین دامن کوتاهی تنم بود
اخمی کردم اومدم درو ببندم که پاشو جلو در گذاشت خودشو جلو کشید
+زور من از تو بیشتره فسقلی

_چه غلطی میکنی احمق

محکم درو هل داد نتونستم تعادلمو حفظ کنم نزدیکم بود رو زمین بیوفتم که فورا داخل اومد دستشو رو کمرم گذاشت نزاشت
با نفس نفس خیرش شدم اگه می افتادم استخونام خورد میشد

+مثل همیشه سکسی

چپ چپ نگاش کردم اومدم از بغلش بیرون بیام که دستشو رو باسنم گذاشت مالوند
پامو بالا بردم بکوبم وسط پاش که فهمید دستمو محکم گرفت چسبوندم به دیوار
قفسه سینم از هیجان بالا پایین میشد
_عوضی به من دست نزن ولم کن اشغ..

با لباش که رو لبام نشست حرفم نصفه موند وولی خوردم اومدم عقب بکشم که بهم چسبید نزاشت دستشو وسوسه انگیر از گردنم تا نافم کشید
پایین تنم شروع کرد به نبض زدن با گازی که از لبام گرفت باهاش همراهی کردم شهوت عقلمو از دست داده بود خودمو مالوندم بهش چشمای عسلیش برق زد با نفس نفس ازش جدا شدم

+دلم میخاد انقد بکنمت از درد جیغ بزنی

خندیدم که جون کشداری گفت دامنو بالا زد فورا دستشو گرفتم با شهوت نگام کرد
_پریودم

بی خیال دستموکنارزد تا به خودم بیام رو پارکتا پهنم کرد از سردی هینی کشیدم اومدم بلند شم که نزاشت روم خیمه زد

_سرده

گازی از لاله گوشم گرفت صدای آخم با جون گفتنش ترکیب شد

سوتیینمو پایین زد با دیدن سینه هام اوف کشیداری گفت
+کی دلش اومده این هولوها رو کبو نکنه سکسی

خندیدم با ناز دستمو دور گردنش گذاشتم
_تو بهشون نه نگو

چشم کشداری گفت نوک سینمو وارد دهنش کرد با برخورد زبونش نالم بلند شد یکیش تو دهنش گذاشته بود اون یکی رو فشار میداد طوری که میترسیدم هر عان گوشتم کنده شده

+آه ولم کن نمیتونم.. آروم تر

برعکث حرفم محکم تر میخورد خودشو مبمالوند بهم از لذت چشمام بازو بسته میشد
دامنو بالا زدم که ازم جدا شد شورتمو پایین کشیدم با لذت به بهشتم خیره شد

+پرده داری

با شهوت سرتکون دادم با لوندی دستمو رو سینم کشیدم که دردی تو بدنم پیچید اخمام توهم رفت

_کیرتو رو بهشتم بزار نازم کن

خندید لبامو به دندون گرفت دستمو به عضوش رسوندم مالوندم به خودم
چشماش از خماری قرمز بود با زنگ در متعجب نگام کرد
+ منتظر کسی بودی

بی جون گیج نگاش کردم لب زدم
_پیکه.. غذاآورده

ازم جدا شد سمت در رفت خودمو عقب کشیدم درو نصفه باز کرد
بعد ازچند ثانیه داخل اومد غذارو گوشه گذاشت بالا یرم ایستاد شلوار شرتش درآورد با دیدن عضو بزرگش هینی کشیدم
با خنده روم خیمه زد کیرشو رو بهشتم گذاشتم مالوندم

از لذت جیغی کشیدم وول خوردم
_آی تندتر

حرکتش تندتر کرد بعد از چند ثانیه دست هاشو رو سینم گذاشت مالوند
همزمان سرشو تو گردنم فرو کرد شروع کرد گاز گرفتن مکیدن جای جای گردن
از لذت دلم میخواست جیغ بزنم نالمو خفه کردم زیرش وول میخوردم سرشو بالا آورد لباشو رو لبام گذاشت نزدیک به ارضاشدنم بود از لذت چشام بازو بسته میشد لبامو از لبش فاصله دادم

_تندتر لعنتی دارم میام

گازی از لبم گرفت بعد از چند ثانیه ارضا شدم آبم رو پایین تنش ریخت بی جون چشمامو بستم
نفس های داغش به پوست تنم میخورد
تازه به خودم اومدم من چه غلطی کرده بودم با فشاری که به سینم آورد فورا چشمامو باز کردم با اخم نگاش کردم

با شهوت اومد خودشو بماله بهم
_برو اون ور حوصلتو ندارم

نیشخندی زد لبامو بوسید دستشو نوازش وار رو بهشت خیسم گذاشت
+ارضام کن برم اون ور توله

نفسمو حرصی بیرون دادم دستاشو با خشم پس زدم
_گم میشی اون ور یا یکاری کنم بابات بیاد جمت کنه

گازی از شونم گرفت اخم در اومد
+توله رامت میکنم

لباشو رو گردنم گذاشت خیره شدم به اطرافم با دیدن گلدون کنارم بلندش کردم محکم کوبیدم تو سرش
صدای دادش بلند شد به سرعت کنارش زدم
بلند شدم سرو وضعم مرتب کردم بی جون لخت پایین افتاده بود از دستش رو سرش گذاشته بود

فورا چادرمو برداشتم اومدم از در بیرون برم که مچ پاهامو گرفت
+فکر کردی میزارم همینجوری در بری عوضی انقد میکنمت صدای داد زدتن هفت ساختمون بالاتر بره

برگشتم با خشم پامو کوبوندم تو دستش فریادی زد از فرصت سو استفاده کردم از در بیرون رفتم

با بیرون رفتنم مرد زنی از آسانسور بیرون اومدن با ترس ساختگی نزدیکشون شدم
_کمکم کنین یه پسر بزور وارد خونم شده نمیدونم چیکار کنم

شوهر زنه با تعجب نگام کرد قیافه شوهرش به این مردای لات میخورد هیکلش دوبرابر پسر صاحبخونه بود
تا به خودم بیام سمت خونم رفت

زنش با ترحم نزدیکم شد
+عزیزم خوبی دست که بهت نزد

تو دلم خندیدم چادرمو محکم گرفتم نیوفته رسواشم با خوشحالی غم لب زدم
_نه نتونست فورا فرار کردم

با مهربونی بغلم کرد دستشو پشتم گذاشت
+عزیزم جوونی تو.. تنهایی زندگی کردنم اینارو داره

اخمامو توهم کردم الان تو رو بخوان بکنن شوهرت خونه نباشه تو چه غلطی میتونی بکنی

برخلاف درونم خجول لبخند زدم دستمو پشتش گذاشتم
_اره پسرای پست فطرت همه جا هستن باید مواظب باشم

ازش جدا شدم لبخند مهربونی بهم زدحرفمو تایید کرد
کم کم با سرو صداها مدیر ساختمون اومد
ابعد از اون صاحبخونه.. نزدیک بود پسرشو به قتل برسونه کلی ازم عذر خواهی کرد در عوض هرچی فحش ناسزا بود به پسرش داد
پسرش هم طوری با کینه نگام میکرد که باعث خندم میشد از درد سرشو پایین انداخته بود بابای سادش هم فکر میکرد داره خجالت میکشه
تصمیم گرفتم از این ساختمون برم بعد از گندی که اتفاق افتاده بود موندن جایز نبود
ولی رفتن به کجارو نمیدونستم درو بستم با ضغف به غذا نگاه کردم چادرمو گوشه پرت کرد ظرف غذارو برداشتم نمیدونستم کحا باید برم جایی نداشتم همین خونه هم بزور کلی گشتن مامانم پیدا شد
غذارو میز گذاشتم بوی کباب مستم میکرد با ولع پلاستکو باز کردم چند لقمه خوردم دل دردم شروع شده بود نیاز به حموم داشتم غذای نصفه رو تو یخچال گذاشتم
دوش چند دقیقه ایی گرفتم حولمو تنم کردم روبه رو آینه ایستادم نفسمو بیرون دادم

_حالا من این لعنتی هارو چجور از امیر پنهون کنم

پامو رو زمین کوبوندم تنها راه پوشوندن خودم بود اصلا نباید کاری میکردم کارمون به دیدن تنم من برسه
حولمو باز کردم با دیدن خودم تو آیینه وحشت کردم از گردنم تا نافم کبود بود کاری ازازم بر نمی اومد
نزدیک کمد رفتم تاپ یقه اسکی شلوار جین پوشیدم موهامو با کیلیپس تو هم جم کردم رو تخت نشستم با این همه وسایل کجا میرفتم
اصلا کجارو داشتم برم تنها گزینه خونه آرمین بود نمیدونستم امیر واکنشش چی باشه اصلا مگه اون مهمه
گوشیمو برداشتم شماره امیر گرفتم با بوق دوم صدای بشاشش تو گوشم پیچید

+سلام عشق من

لبخندی زدم پامو رو پام انداختم لوس لب زدم
_از احوالپرسی های شما بنده خوبم

خندید صداش دو رگه کرد
+توله من که همیشه پیگیرتم

هوم کشداری گفتم سمت میز کنسول رفتم همینطور که رژ میزدم لب زدم
_یه مشکل برام پیش اومده نمیتونم دیگه تو این خونه بمونم

صدای نگرانش تو گوشم پیچید
+چی شده

پوزخندی زدم دروغی سرهم کردم هرکس دیگه بود جا امیر باور میکرد
_آبگرم کن تنظیمات برق ریخته بهم خراب شده از آب نمیتونم استفاده کنم.. خونه هم نمیتونم عوض کنم مامانم بهم گیر میده تازه تمدیدش کردم تعمیرکارم اومده میگه کارش اساسیه چند ماه طول میکشه درست بشه

نفسشو حرصی بیرون داد
+گفتم چی شده حالا خودت خوبی

خندیدم رژمو رو میز گذاشتم یکی از عطرامو برداشتم
_خودم که خوبم.. مکثی کردم لب زدم.. مجبورم این چند ماه برم خونه آرمین جایی ن..

+وقتی خونه من هست لازم نیست بری خونه آرمین وسایلات جم کن الان میام دنبالت بریم پیش من تا بیست دقیقه دیگه پیشتم

بعدم با خداحافطی فورا گوشی قط کرد با دهن باز مونده خیره گوشی شدم صداش هم عصبی بود هم آروم
حتمی به رگ غیرتش برخورده میخام برم خونه اون هرچند خونه آرمین راحت ترم
_یعنی من هیچی از امیر نمیدونم نه خبر دارم کارش چیه نه خونش کجاس اصلا این کی خونه مجردی گرفت

سمت چمدونم رفتم مشغول جمع کردن وسایلام شدم باید به مامان اینا خبر میدادم حوصله غرغرهای مامان نداشتم باید میگفتم دارم میرم خابگاه

ادامه دارد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 30

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

selvina

‌ ‌ ‌اینکه بدونی کجا باید رها کنی،هنر بزرگیه. ‌️
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x