نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مرد مشکی من

رمان مرد مشکی من part. 5

4.1
(68)

خنده شیطانی کردم خم شدم تو کمد از بین لباس خوابا باز ترینشو برداشتم تنم کردم
موهامو باز کردم دورم ریختم خیره شدم به خودم تو آینه
اولین بار بود اینو میپوشیدم عجیب بهم میومد در میز کنسولو باز کردم فلفل قرمزو برداشتم
عاشق چیزای تند بودم یعنی هرچی که میخوردم باید تند باشه وگرنه غذا به دلم نمی نشست
تندی سمت اتاق آرمین رفتم وارد حمومش شدم نگاهی گذارا کردم
کنارم ی کمد بود که وسایل شخصیشو گذاشته بود چند متر جلوتر تر ی دوش بزرگ بود  وان بزرگی گوشه حموم بود روبه روش آینه که دورش نگین کاری شده بود جون میداد برا عکس گرفتن

نزدیک وان رفتم بی حوصله نگاهمو اطراف چرخوندم قفسه ایی بالای وان بود که پر بود از شامپو و لوسیون بدن و صابون.. آهی کشیدم

_الان من چیکار کنم

اگه دیر میرفتم معلوم نبود با چه صحنه ایی مواجه میشدم از فکرش هم مو به تنم سیخ میشد
نگاه دیگه ایی انداختم با دیدن ظرف شیشه ایی پشت وان چشام برق زد تندی برداشتمش توش گل رز قرمز بود
این آرمین هم چه فانتزی هایی داره ها!!
گل ها رو تو وان ریختم ظرفو رو کمد گذاشتم فلفل قرمزو توش ریختم بعد هم لب تا لب پر از آب سرد ریختم داخلش لبخندی زدم

+خارش چیه قراره کونت پاره شده

از تصرف این که هر ثانیه بدنشو بخارونه پقی خندیدم تندی از اتاق بیرون رفتم پاورچین پاورچین سمتشون رفتم

نفس عمیقی کشیدم هنوزم تو همون پوزیشن درحال بوسیدن بودن منو نمیدیدن نزدیکشون شدم
عاحای دختره بد رو مخم بود انگار داشت میکردش کلشون چنان توهم بود بجز خودشون چیزیو نمیدیدن

آرمین: کردم توت عاح میکشی

نیشخندی زدم تو نقشم فرو رفتم موهای دختره رو از پشت کشیدم که فریادی زد چون انتظار نداشت افتاد رو زمین فضا تو سکوت فرو رفت ارمین با تعجب نگام میکرد دختره دستشو گذاشته بود رو موهاش اونم کم از ارمین نداشت تو بهت رفته بود ظرفو رو بدنش ریختم که هینی کشید بعدم تندی موهاشو کشیدم ناخونامو رو صورتش کشیدم

+چیکار میکنی روانی ولم کن

پوزخندی زدم بیشتر موهاش کنده شده بود محکم تر کشیدم که اشک تو چشاش جمع شد آرمین هیچ کاری نمیکرد فقط خیره خیره نگام میکرد

~~~

آرمین

دلبریهاش تو خالی بود مثل مغزش لبام بی حرکت رو لباش بود اون با شدت میبوسید فشاری به کمرش دادم که عاحی تو دهنم کشید چشاشو بسته بود شدید تو حس رفته بود ازش جدا شدم

چشماشو باز کرد خمار نگام کرد
+میخامت آرمین

_هنوز خوب بلند نکردیش که میخایش

با شهوت خندید مشغول مک زدن گردنم شد همزمان لب زد
+سالار تو با من چپ افتاده تقصیر منه

بی اشتیاق دستمو رو کونش گذاشتم تا فردا هم عشوه میومد کیرم راست نمیشد بیش از حد بزرگ شده بودن اخمامو توهم کردم بدم میومد زیرخوابمو یکی دیگم استفاده کنه

سرشو محکم عقب کشیدم
_جنده فقط بفهمم با یکی دیگم هستی از کصت آویزونت میکنم

خنده ایی کرد چشاشو مظلوم کرد
+تا وقتی بزرگ تو توم هس کی سمت من میاد اخه!

سرد نگاهمو بهش دوختم که لباشو باز رو لبام گذاشت شاید ده دقیه ایی بود که ناز خرکی میومد

یهو باشدت عقب کشیده شد چشام خشک شد به مبینا لباس خواب آبی پوشیده بود که بیشتر به تور میخورد فقط جاهای ممنوعشو پوشونده بود موهاش شلاقی دورش ریخته بود

به عانی افتاد به جون الناز ظرفی که محتویاتشو نمیدیم ریخت رو الناز اخم وحشتناکی کردم چشمم بهش رفیق بود نه چیز دیگه ایی معنی کارهاشو نمیفهمیدم با اعصبانیت بلند شدم نشسته بود رو الناز موهاشو محکم میکشید الناز خیسو قرمز شده بود آرایشش به طرز فجیحی پخش شده بود

مبینا: جنده خونه خراب کن گوه میخوری نشسته بودی رو پای شوهرم.. میکمشت هرزه

الناز: موهامو ول کن عوضی آرمین خودش گفت بیام پیشت اصلا درحدی نیستی که بخوای زنش باشی

مبینا: گورتو از زندگی منو آرمینو بچمون بیرون کن وگرنه کاری میکنم که نباید بکنم

الناز با اینکه چهرش از درد توهم رفته بود پقی خندید
+بچه؟ آریمنو بچه؟ چرت نگو عوضی

تندی مبینا رو عقب کشیدم فریاد زدم
_گمشو بالا

جیغی زد خواست حرفی بزنه که عربده زدم
_تایک دقیه دیگه اینجا باشی تضمین نمیکنم جون سالم به در ببری

با اینکه ترسیده بود ولی پوزخند زد نگاهی به الناز کرد
+کارم هنوز باهات تموم نشده عوضی

بعدم تندی از پله ها بالا رفت

الناز خواست از جاش بلند بشه که بخاطر لیز بودن زمین افتاد رو پارکتا با جیغ پقی زد زیر گریه
+آرمین کمکم کن حالم خوب نیست

با اخم نگاش کردم بدنش متورم شده بود رو گونش جای خنج های مبینا بود نفس عمیقی کشیدم با صدای کنترل شده ایی لب زدم
_جم کن بساتتو اومدم اینجا نبینمت

با چشمای اشکی متعجب زل زدم بهم با تته پته گفت
+اون دختره.. اون عوضی منو زد بعد تو الان داری منو جای اون بیرون میکنی؟؟

پامو رو دستش گذاشتم فشار دادم جیغ گوش خراش کنی زد التماس میکرد پامو بردارم
_حرف دهنتو بفهم دفعه بعد اینجوری آروم نیستم

بعدم پامو برداشتم که با سختی نشست دستشو مالش داد با گریه گفت
+خیلی نامردی آرمین

_انگار آدم نشدی نه

خم شدم دستمو رو گونش فشردم دستو پا میزد سعی داشت جدام کنه فشار دستامو بیشتر کردم صورتش سرخ شده بود با لب خونی التماس میکرد ولش کنم

_جایگاهتو بدون

دستمو برداشتم که شروع کرد به سرفه کردن با بغض خیره شد بهم پوزخندی زدم نگاه ازش گرفتم

از پله ها بالا رفتم با رسیدن به اتاق مبینا درو محکم باز کردم که از ترس بالا پرید ولی زود اخم کرد
_چخبرته تویله نیستا مثل آدم در بزن

بی حس نگاش کردم داخل شدم درو محکم تر کوبیدم که اخماش شدید تر شد زل زدم بهش هنوز همون لباس مسخره تو تنش بود

_این چه نمایشی هست که راه انداختی؟ این لباس جنده ها چیه پوشیدی؟ اون گوه کاری که پایین کردی چی بود؟

با فریادم قدمی عقب رفت تو چشاش ترس موج میزد ولی ظاهرشو حفظ کرده بود موهاشو رو شونش ریخت با نیشخند لب زد

+حقته تا تو باشی گوه کاری نکنی.. لباس جنده؟؟ این لباسو دوست دختراتم میپوشن

دامن لباسو تو مشتم فشردم زل زدم به چشماش
_اینو زیر خوابام میپوشن نه دوست دخترام!

ادامه دارد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 68

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

selvina

‌ ‌ ‌اینکه بدونی کجا باید رها کنی،هنر بزرگیه. ‌️
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x