رمان هیاهو پارت ۱۰
رمان هیاهو
پارت ده
انقدری از ظهر پا برداشته بود که حتی نفهمید
کجاست؟
و چقدر بد بود برای یک دختری به این سن که اینطور در افکارش غرق باشد…
با تنه ای که به کتفش اصابت کرد دست از افکارش از برداشت و نگاهش افتاد به سنگ فرش و درخت های رشیدِ خیابانی که در آن ایستاده بود
نام این خیابان را نمی دانست ولی حس خوبی از همه چیزش دریافت می کرد .
از آن مردی که با کلاه افتابی بادکنک های رنگاوارنگش را می فروخت .
و بچه هایی که هر کدام طلب یک چیز می کردند …
یکی بستنی، یکی اسباب بازی و یکی هم بادکنک های مرد را …
روی صندلی کنار خیابان نشست تا بهتر همه چیز را بنگرد ..
می شنید دغدغه های مردم را،
یکی از پول کم دم می زد و یکی از نبودن دوستش در سرقرار ، یکی هم با هنذفری قدم می زد..
دلش می خواست اسمِ این خیابان پر شور که بافتِ معماری خوبی هم داشت بداند ولی فعلا اسمی دستیگرش نشده بود
_ آره آره من تو ارمم . روی یکی از همون صندلی ها نشستم فقط زود بیا!
نیم نگاهی به دخترِ مو بنفشی که کنارش جا گرفته بود انداخت . مقنعه مشکی رنگش دورِ گردنش افتاده بود و گوشیِ مشکی رنگش را در دستش می فشرد…
از صحبت های دخترکِ مو بنفش فهمیده بود اینجا خیابان “ارم” است و چه زیبا بود این محله از شهرِ راز
*******
_ مامان بیا یه چیزی بخور حداقل ! رنگ به رو نداری !
رقیه بی توجه به نگرانی دخترش ، زیر لب هیوا را نفرین می کرد و یکدفعه از جا می پرید و بلند بلند می گریست ..
گهگداری هم برای ماهسان لعنت و نفرین می فرستاد …
جامه ی مشکیش پر از ردِ اشک بود . اشک از سرنوشتِ شومی که پیش رویش بود …
_ دایی از صبح هی حالش بد میشه و گریه می کنه
انگار رقیه نمیخواست نبودنِ طلا ها و اموالش را باور کند .انگار شمشیر بسته بود از قانع شدن
_ رقیه ! رقیه
انقدر رقیه رقیه در فضا پیچید که تحملِ رحیم هم به مرزش رسید و دستش روی گونهِ خواهرش نشست . و صدای مهیبِ سیلی در فضای خانه پژواک شد ..
_ رقیه به خودت بیا زن . الان اون کثافت پولاتو و برده مهم نیست . مهم اینه که الان پیداش کنی تا با اردلان ازدواج کنه ! چون بعد از ازدواج اونا بالاخره اون اموالت گیرت میاد . حتی بیشترش..
رحیم راست میگفت..
الان باید بر می خاست و مو به موی این روستا و اطرافش را به دنبالِ هیوا می گشت …
این درستش بود…
ولی میبینین چه نویسنده ی خوبیم؟😂
بهتون گفتم هفته ی یه پارت ولی الان کلی پارت دادم😂😂🥰
چقدر حمایتا زیاده واقعا :(!!!
خییلییی
ویو ها که اصلا عالی!
بی نظیر اصلاا
اگه فردا پارت بدم گاوم😑
اوووللییننن
ایول😍
یعنی آشغال تر از رقیه گاو تر از رقیه تو زندگیممم ندیدم من🤬
آرامش را پیشه کن خواهرم🤣🤣
دم بازدم😂😂
سعی میکنم😂🤬
آفرین🤣
چقدر رو مخن همه تو رمانت ضحی😂🤦♀️🤬
الهی🤣
حالا یه سوپرایز دارم براتون اصلا هم رو مخ نیست🤣😂
لیلا روی اسمش کراش زده🤣🤣🤣
روی همون اسمی که با هم انتخاب کردیم؟😂🤣
ها همون 🤣🤣
راستی دست پسرت اوف شد پانسمان کردی براش؟🤣🤣🤣🤣
بله معلومه😂
برو ماچش کن بگو بزرگ شدی یادت میره🤣
یکی هم بزن تو دهنش از طرف من
چطور جرئت می کنی به پسر من چنین چیز هایی بگویی ای رعیت🤣🤣🤣🤣🤣
برووو بابااا پسرت نهایت واکس کفشمه😏😏🤣
سرباز ها حملهههه🤣🤣
بیا جلو با لشکرت همه رو جوری گاز میگیرم🤣😂😏
نوشمک هم انقدر وحشی؟😂😂😂
نوشمک دقیقا همین قدر وحشی🤣😂😂
بخوام گاز بگیرم به هیچ کس رحم نمیکنم🤣🤣
یا خدا🤣🤣
میشه بیایی تایید کنیییی
حالا ی روز زودتر پارت دادما🤣🥺
همین بیست مین پیش دادی ک😂😂
خستهنباشی موچتری الان دستم بنده بعد میخونم نظرمو میگم
مرسی لیلای عزیزم😍
باشه هر طور راحتی🥰
عالی بودش بزه خودم 😘💜
خسته نباشی😍😘
مرسی تارایی😍
زنیکه عفریته حیف اسم مادر که روش باشه😑😤
🤣🤣🤣
ارام باش لیلایی😁
حالم از رقیه بهم میخوره😡🤢
زنیکه بیشعوررررر🤬
بیچاره هیوا دلم واسش میسوزه😥🥺
عالی بوددددد✨️🤍😃
خداروشکر همه از رقیه بدشون میاد🤣
اره هیوا خیلی گناه داره🥲
فدااااا😍
زیبا بود خسته نباشی
قربونتتت🥰🥰
سلام
نویسنده عزیز لطفا عکس آپلود نکنید همون عکس اول گذاشته میشه
چشم😊