رمان هیاهو پارت ۱۴
رمان هیاهو
پارت ۱۴
********
اشک؛
اشک ، اشک که حالا مهمان چشمان قهوه ای رنگ هانا شده بود .
نگاهش را غم در برگرفته بود و قلبش را درد.
دردی که گواه از بی کسی اش بود .
بی کسی که اجازه میداند هر رهگذری نوای سیلی را در گوشش پخش کند.
اجازه داده بود تا دانه های مرواریدی بریزد . اجازه داده بود تا قلبش رنگ و بوی آرامش بگیرد اما انگار ناکام از میدان بیرون امده بود که هر چه سکسکه از دهانش خارج می شد ، تاثیری نداشت .
پشیزی برایش اهمیت نداشت که مردم در مورد دختر مچاله شده ی کنار پارک که او بود چه فکر می کنند .
کل زندگیش با اهمیت به همین حرف و حدیث ها از هم پاشیده شده بود …
_ خدایا حق من اینه؟ نه خدا جونم حق من اینه؟ خدایاااا
فریاد هایش خراشی بودند بر گونه ی آسمان.
_خدایا! خدایا!!
بغضش قوی تر از قدرت تکلمش واقع شده بود و اجازه حرف زدن نمی داد . ولی قطعا خدا که دل خونین رنگ دخترک را می دید . و می دید ناجی اش را می فرستاد .
ناجی!!!
******
_دخترم! دخترم پاشو ؛ پاشو سردت میشه ها
چشمان هایش هنوز طلب خواب می کرد ولی صدای زنانه ی بالای سرش اجازه پلک بستن را نمی داد
_ بله؟
_ دخترم! داره بارون میاد گفتم بلندت کنم که یکدفعه تو این بارون سرمایی چیزی نخوری.
کیفش را دستانش فشرد و نگاهی به ابر های در حال بارش اطرافش کرد و بعد نگاهش را به سمت آن خانمی که از خواب بیدارش کرده بود دوخت
_مرسی
_ جایی رو داری بری دخترم؟
تک به تک کلمات زن بوی کنجکاوی می داد و نخواست که او را بی جواب بذارد
_ بله . ولی نمیدونستم کجاست!
ابرو های نازک خانم سیاهپوش یک مرتبه بالا گرفت . احتمال اینکه به جای کنجکاوی ، تعجب در ذهنش نقش بسته باشد زیاد بود
_ یعنی چی دخترم؟ اگه نمیدونی کجاست بیا تا حداقل بریم تا جایی که من کار میکنم . بعد وقتی بارون بند اومد برو خونت
همانطور که دستش را به طرف چشمش برده بود تا کمی مالشش دهد و از خستگی خواب بکاهد ” ممنون” زیر لبی گفت .
_بفرمایید دخترم ..
پس این خانم میانسالِ سیاهپوش در این رستوارن شیک و مجلل خرج زندگیش را در می آورد …
رستورانی که کاش به اسم و رسمش هم توجه کرده بود .
البته ای کاش…
******
سلام عزیزان😻
به نظرتون منظور از دو جمله ی آخر چیه؟!!!
چه حدسی میزنید🤑
عزیزان بنظرتون اسم رستاک بهتره یا رایا؟
رستاک
مرسی که نظرت و گفتی💜
رستاک بهتره اما حسم میگه یکم تکراریه حالا برای چی میخوای؟
برای رمان جدیدم میخوام🙃
اوه اوه حساس شد حساس شددد😂😂🥲
عالللییی عشقممم💋😘❤
بابا زودتر پارت بذاررر دلم تنگ میشه😂🥲
😂😂
مرسی نیوشی❣️
ببینیم چی میشه شاید زودتر فرستادم🤗
آفرین دختر گلم❤🥲😂😂😂
شاید منظورش این باشه که بعد از وارد شدن اتفاق های جدیدی برایش میفته
یا اینکه اصلا اون رستوران مال اون پسره ی .. باشه
هوم…شاید اینطوری باشه👀
ممنون از نظرت گلم😘
حمایت🌹
مرسی💝
تو واقعاً خوب مینویسی، فقط حیف که دیر به دیر پارت میذاری!! همیشه باش ضحیجونی
نظر لطفته لیلایی😍.هی چی بگم سعیمو میکنم زودتر پار بذارم😇
لیلا تو تنها کسی هستی که از همون اولین رمانم من رو همراهی کردی و اشکالاتم رو بهم گفتی🥰
مرسی از کمک هات😘😘
لیلا راستی اکانتِ تلگرامت رو زیر یکی از پست های رمان من دیدم😁😁
البته اون موقع عکس خودت بود
و چه خوب که روز به روز پیشرفت میکنی👌🏻
خب بالاخره پارت جدید اومد
جتی یادم نبست پارت قبل چی بود 🥲
تند تند پارت بده مرسییی🩷🩷
هعی😀.
سعیمو میکنم😁😘
#حمایت
خسته نباشی
مرسی الماس جان🥰
بچهها راستش من یع کانال میخام تو روبیک بزنم برای فکت های نویسندگی و ایده پردازی و فلان و اینا و رمان خدمم اونجا میزارم، میخواستم بگم اگه شماهاهم اگر دوست دارین لینک بدم بیاین پارت های رمانتون و اونجاهم قرار بدین، دسترسی میدم بهتون اینطوری زودتر هم قرار داده میشه و بچه ها زودتر میبینن و البتع اگر یک تجربه های درباره نویسندگی دارین اونجا میتونین برای بقیع به اشتراک بزارین
و چیزای مفیدی درباره نویسندگی اونجا قرار داده میشه هرکی دوست داره بگه و البته اگر نویسنده رمان هیاهو هم راضیع لینک رو اینجا قرار بدم
*البته لیلا تو حتمن بیایی
من خودم روبیکا ندارم وگرنه حتما میومدم😅.
و اپ های ایرانی هم در حال حاضر فقط ایتا دارم🥲.
خواستی میتونی لینک رو اینجا بذاری مشکلی نداره عزیز 🙂
من میخوام
لطفا بفرست عضو شم
writing_almas@دختر ایرانی
من عضو شدم
اسمت چبه بگو دسترسی بدم بت،
ایموجی گذاشتم 🤦🏻♀️
پروفایل گربه
ممنون✨
یع ایموجی سیگار بود درسته؟
دسترسی دادم عزیزم
اره درسته
ممنون
من ی کانال دارم
لینک کانالت رو میزارم اونجا شاید چند نفر اومدن
مرسی
🌷
با معرفی کتاب که مشکلی نداری؟
منم عضو شدم
خیای عالیه، روبیکا دارم ولی هر کاری میکنم عضو نمیشم😑
لینک داده مگه؟!
لیلا حتمن باید بیایی😐
ولی اگه اونجا پارت بفرستیم دیگه کسی اینجا نمیخونه!!
اول اینجا بفرست بعد اونجا 😂🤦🏻♀️
که اگر کسایی هستن که اینجا عضو نیستن بخونن🤣
لیلا تازه زدمش خوب اگ دوست نداری اونجا نزار فقط بیا ایده برای بقیع و چیزای که به نویسندگی مربوطه بزار
بابا میگم به روبیکا وصل نمیشم بذار سعیمو میکنم تا فردا شب همگی بخیر
با اجازه ی شما میخوام داستان های کوتاهی که قبلا اینجا گذاشتم رو بزارم
هرچی دوست داری بزار البته تا فردا صبر کن عضو ها زیاد بشه
باشه
همین کار رو میکنم
خسته نباشی ضحی جان
زودتر پارت بزاری بهتره 😄
مرسی سعیدی😉🥰
هوم….
فقط تونستم نتیجه گیری کنم پارت کم میدی
راستی آیینه شکسته رو ادامه نمیدی؟
😅😅
نه اینجا نمیدم😊
ع کانال زدی؟ لینک میدی؟
اشتباه ریپلای کردی
الماس زده
لینک بالا تر فرستاده
خسته نباشی ضحی جونم❤️😘
ولی من قبولم نیستا خیلی دیر به دیر پارت میدی 🥺❤️
مرسی تارای عزیزم😍
پارت فرستادم😁
بمیرم واسه دل خون هانا😥🥺
حس میکنم رستوران مال امیرعلیه
یا شایدم به اردلان مربوط میشه🤷♀️
عالی بود ضحیییییی🤍🥰✨️
خدانکنه🥲😘.
هوم باید ببینیم چی میشه😛
فداا🥰