نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان پسر خوب

رمان پسر خوب – پارت ۴

4.6
(35)

می‌دانستم دختر دور و بر سپهر زیاد است. درآوردن آمارش کاری نداشت. یک اکانت فیک می‌خواست و همراهی حنانه و پریا، که وارد پیجش شده و کمی با خودش و زندگی اش آشنا شویم.
نصف محتوای پست‌هایش عکس‌های خودش بود در باشگاه، یا در مهمانی، یا در باغی جایی مشغول کباب باد زدن و در همه‌ام لبخند دندان‌نمایش را میزد. زیر پست‌ها پر بود از نظرات تعداد زیادی دختر که قربان صدقه‌اش می‌رفتند و سپهر هم با قلبی گشوده جواب همه را می‌داد. گاهی هم سر و کله دخترها در استوری ها پیدا میشد. دو سه تا دختر که دور و برش میرقصیدند و او فیلم میگرفت. یا با دختری در بغلش، لیوان مشروب به دست، وسط پارتی جایی. عکس با چندتا دختر در دشت و دمن و استخر و غیره و ذلک. زندگی من آن مدلی نبود. مثل همان پدر خدا بیامرزم، ساده و سر به زیر زندگی میکردم.
حنانه میگفت: «بعضی پسرا اینطوری‌ان. تفریحشون با دخترای این مدلیه، تهش دختر خونگی میخوان مثل تو»
پرسیدم: «دختر خونگی دیگه چیه؟ مگه من سگ و گربه ام؟»
حنانه: «منظورم اینه که اهل خونه موندنی، اهل مهمونی و اینجور روابط نیستی. میشی دختر خوب و مورد تایید از نظر مادر پسرها! طرف رفته عشق و حالشو کرده، حالا برای راضی کردن دل مامان جونش میخواد تو رو بگیره. تو از نظرش میشی زن زندگی‌، میشینی خونه بچشو بزرگ می‌کنی»
حرفش را تکمیل کردم: «اونم باز میره دنبال عشق و حالش»
حنانه: «آفرین. اینطوری هم خودش راضی، هم مادرش. ببین یعنی خیلی خری اگه جواب بله بدی.»
من: «خودم می‌دونم. اصلا امکان نداره. تو که منو می‌شناسی، میگم نه یعنی نه»
حنانه مرا می‌شناخت، اما سپهر نه. دست برنمیداشت.
مشکل بزرگ این بود که سپهر دوست برادرم مهرداد بود. دوست که نه، بیشتر یک همکار. می‌دانستم چند وقت پیش کمک‌هایی به کار مهرداد کرده، که خب البته کار مهرداد نگرفت و کمکش بی فایده بود. اصلا سر همین کار لعنتی سپهر مرا دید. یک روز که از کلاسم برمی‌گشتم، دم در خانه داشت با مهرداد حرف می‌زد. من سلام کوتاهی کرده و رفته بودم داخل خانه. یک بار هم آمده بود تولد برادرزاده‌ام مهرسام.
نه تنها من، زن داداشم مریم هم از سپهر خوشش نمی‌آمد. بعد از همان تولد به مهرداد گفته بود دیگر او را به خانه نیاورد. خوشبختانه مهرداد به حرف همسرش گوش می‌داد، وگرنه همین را کم داشتم که سپهر توی راه پله‌های خانه خودمان مزاحمم شود.
یکی دو ماه بعد مهرداد گفته بود که سپهر می‌خواهد به خواستگاری من بیاید. گفته بودم: «کی؟ همون یارو که تو تولد مهرسام بود؟ با اون ریخت و قیافه‌ش! هرگز!»
خودم و مریم به این حرف خندیدیم، اما مهرداد با جدیت گفت که سپهر پسر خوبی است و اوضاع مالی خوبی هم دارد. تنها پسر خانواده‌اش است و برایش به خوبی خرج می‌کنند. یک هفته‌ای روی اعصابم رفته بود تا بالاخره برای ساکت کردنش راضی شدم یک روز با سپهر بروم کافه و حرف بزنیم. که کاش قلم پایم می‌شکست و نمی‌رفتم.
همان اول که نشستم گفت: «من دلم نمی‌خواد کار کنی. دوست دارم زنم به خونه زندگی برسه. خودم هرچی پول خواستی می‌ریزم تو حسابت.»
خیلی محکم جواب دادم: «ولی من دوست دارم کار کنم»
از این حرفم خوشش نیامد: «نه دیگه، زن بره سرکار تکلیف کارای خونه و بچه چی میشه؟ کار رو بذار برای مرد. همین مادر و خواهر خود من، مگه کار میکنن؟ بهترین زندگی رو هم دارن»
از همان اول خودش تنهایی فکر همه جا را کرده بود. خواستم بگویم ما با هم به نتیجه نمی‌رسیم و بهتر است خداحافظی کنیم، که سپهر بحث دیگری را آغاز کرده بود.
سپهر: «من معمولا آخر هفته‌ها با دوستام میرم تفریح. گاهی خانماشون هم میان، تو هم بیا باهاشون آشنا شو. بقیه هفته‌ها می‌تونی بری خونه مامانم اینا»
او را همانجا متوقف کردم و گفتم: «ببخشید هنوز چیزی معلوم نیست که شما داری برای آخر هفته‌های منم تعیین تکلیف می‌کنی. اصلا معلوم نیست من به شما جواب بله بدم»
فکر می‌کردم از این حرف ناراحت شود. اما سپهر خندید: «می‌دونم، می‌دونم. شما دختری، غرور داری. اتفاقا من خوشم میاد. درسته، اگه نخواستی بری خونه مادرم میذارمت خونه برادرت»
گفتم: «اون وقت شما هر آخر هفته با دوستات کجا میری؟»
سپهر: «معمولا باغ یکی از بچه‌ها. بالاخره آدم تفریح نیاز داره که ذهنش آزاد بشه.»
گفتم: «من خیلی از اینجور جمع‌ها خوشم نمیاد. به نظرم مرد که ازدواج کرد باید بچسبه به زن و زندگیش، باید بیشتر با خانواده‌ش وقت بگذرونه تا دوست و رفیقاش. دوست دارم همسر آینده ام همراه خودم بیاد بریم تفریح.»
بالاخره ناراحتش کرده بودم. اخم و تخمی کرده و گفت: «دیگه من اینطوری عادت کردم. آدم به یه چیزی که عادت کرد، نمی‌تونه تغییرش بده.»
سپس شروع کرده بود به تعریف کردن از مادرش و اینکه اگر بروم و جمعه‌ها را پیش او و خواهرانش بگذرانم چقدر خوش خواهد گذشت: «مادرم خیلی مهربونه. خیلی به فکر زندگی من و خواهرامه. عکستم که دید خیلی خوشش اومد، گفت بیاد پیش خودم مثل دختر خودم همه کاری یادش میدم، خونه داری، آشپزی، بچه داری. اصلا غمت نباشه. البته برام خیلی مهمه که احترام مادرمو نگه داری.»
گفتم: «من تا وقتی دیگران بهم احترام بذارن، احترامشون رو نگه میدارم»
سپهر: «نه دیگه، مادر آدم فرق داره. شاید شما نمیدونی. من ازت احترام صد در صدی می‌خوام»
آن روز وقتی برگشتم خانه مستقیم به خانه مهرداد رفتم. خودش نبود. شروع کردم به غر زدن برای مریم: «پسره پررو! هیچی نشده واسه من تعیین تکلیف هم می‌کنه. بهم میگه نباید کار کنی»
مریم دوتا لیوان شربت درست کرد و آورد کنارم نشست: «چه حرفا. انقدر درس خوندی، کلی گشتی دنبال کار حالا به این راحتی ولش کنی؟»
من: «بهم گفت هر چقدر بخوای بهت پول میدم. انگار من گدای پولشم. کلی تاکید کرد که باید به مادرم احترام بذاری، حرفی هم بهت زد نباید جواب بدی. گفت چون تو مادر نداری نمیدونی احترام مادر واجبه»
مریم: «شوخی میکنی؟ من از اول به مهرداد گفتم این پسره به درد تو نمی‌خوره. خدایی حیف توعه اگه زن این آدم بشی ترانه»
من: «خودمم ازش خوشم نمیاد. مهرداد اومد بهش بگو، من جوابم منفیه»
مریم: «به نظرم تصمیمت درسته»
اما مهرداد مخالف بود. معتقد بود باید بیشتر سپهر را بشناسم. ولی من حاضر نشدم دیگر با او هم کلام شوم. این وسط مشکلم با فرداد بود.
فرداد می‌گفت: «نمی‌دونم. اگه داداش میگه پسر خوبیه، لابد هست. مهرداد که بد تو رو نمی‌خواد. میخوای بیشتر فکر کن»
می‌گفتم: «بهت میگم یارو این حرفا رو زد»
فرداد: «شاید بیشتر باهاش صحبت کنی کوتاه بیاد. بعضیا اولش سخت می‌گیرن»
اما من فکرهایم را کرده بود. جوابم نه بود. یک نه بزرگ و قاطعانه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 35

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

وانیا

خوب که بنگرند، رد عشقت را جای جای نوشته‌هایم می‌بینند.
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Novel
Novel
پاسخ به  وانیا
2 ماه قبل

سلام خوبه موفق باشید

راحیل
راحیل
2 ماه قبل

آره عزیزم واضح، منظم و به اندازه بسیار عالی ممنونم به نظرات ارزش قائلی ایشالله چاپ کتابت گلم

دکمه بازگشت به بالا
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x