رمان چشمهای لال پارت 11
بیشتر و بیشتر به صحنه زل زدم. خدای من! محال بود! محال ممکن بود! حتما الکی بود…میخواستند اذیتم کنند. حتما این فیلم دستکاری شده بود. باز هم به آن شخص زل زدم. شخصی که به نظر میآمد قاتل باشد. خدایا…باورم نمیشد…به هیچوجه! چشمهایم محو تماشای شخصی شده بودند که مهر قاتل روی صورتش خورده بود و آن شخص…آن شخص لعنتی…من بودم!
بلافاصله چنگی به صندلی زدم و غریدم:
ـ تو! توی لعنتی یه فیلم ساختگی رو داری به من نشون میدی نه؟! که من زدم خواهر خودمو کشتم؟! آخه با چه رویی…تو…این فیلم… .
زبانم ماند چه بگوید! تمام ذهنم پر شده بود از سوال. اگر واقعا فیلم ساختگی نباشد چه؟ اگر واقعا من طناز را کشته باشم؟! نه…محال بود! «ولی طنین تو مست بودی…بد هم مست بودی. از کجا میدونی از فرط عصبانیت نزدی طنازو بکشی؟» دستی درون موهایم فرو بردم و سرم را تکان دادم:
ـ نه…دروغه! شماها منو دست انداختین…اذیتم میکنین…دروغه!
با وحشت به پوزخند آن مردی که روی صندلی لم داده بود و نخ دومش را میکشید، زل زدم. به سمتش هجوم برده و دو شانهاش را از جلو اسیر کردم:
ـ چی از جون من میخوای که این فیلمو ترتیب دادی عوضی؟! نکنه اون پیام دیشب هم از تو بود؟! آره؟! دهنتو باز کن حرف بزن! مرتیکهی خراب! بیشعور! بازی با زندگی مردم برات خیلی لذتبخشه نه؟! این سیگار کوفتی رو بنداز اون ور حرف بزن!
دستم را به سمت سیگار کوفتیاش بردم تا از دهانش بیرون بکشم که مچم را اسیر کرد. در آن لحظه آنقدر در شوک فرو رفته بودم که اصلا برایم مهم نبود اگر حتی همان جا و همان لحظه مچ دستم را با فشار زیادی که داشت وارد میکرد، میشکست. حتی نمیدانستم من کیستم؟ یک قاتل؟ یا بدبختی که در دام چندین آدم قهار افتاده؟! به راستی که من که بودم؟!
ـ حرف دهنتو بفهم. من رفیقت نیستم که هرچی از دهنت دراومد بگی منم کاریت نداشته باشم. خواستی قاتل خواهرتو ببینی…دیدی! خودت زدی کشتیش. حالا هم گورتو گم کن.
اخم کرده بود و صورتش جدی بود؛ خیلی جدی! و من با تمام وجود حس میکردم اصلا برایش مهم نیست که یک قاتل راستراست در خانهاش راه میرود. اگر آن فیلم واقعی بود چه؟ اگر واقعا در اوج مستی، وقتی حواسم نبود چیزی به خوردش داده بودم چه؟ چه کار میکردم؟ خودم را به پلیس معرفی میکردم و حکم اعدام را به جان میخریدم؟ یا مثل فراریهای روانی از کشور خارج میشدم و با عذاب وجدان ابدی زندگی میکردم؟! من قرار بود با خودم، با زندگی خودم چه کار کنم؟ اگر کس دیگری این فیلم را میدید چهطور قرار بود ثابت کنم من طناز را نکشتهام؟ وقتی خیلی واضح صورتم، حتی همان آرایش دیشبم، لباسم و اندامم به طور واضح درون فیلم معلوم بود؟ چشمم را از صورتش گرفته و به مانیتور زل زدم. فیلم روی جنازهی طناز متوقف شده بود و دلم را بیشتر به درد میآورد. خیلی سریع گفتم:
ـ بقیهی فیلما رو بیار…از جاهای دیگه…سالن، حیاط از هر کوفت و زهرماری میتونی فیلم بیار…من مطمئنم این کارو نکردم!
خیلی جدی غرید:
ـ زدی دوربینهای مداربسته رو خراب کردی بعد میگی فیلمای دیگه رو هم بیار؟! خیلی تازه کاری که نزدی دوربین اتاقه رو هم خراب کنی.
سریع به سمتش چرخیده و با خشم گفتم:
ـ میگم من نکشتمتش! این فیلمه الکیه! دروغه! من حتی نمیدونم توی این فیلمه چی به خورد طناز دادم…میفهمی؟! یه حرفو چند بار بگم؟!
ناگهان از سر جایش پرید. به تندی روبهرویم ایستاد و من ناخودآگاه چند قدم عقب رفتم. تنش را به تنم چسپاند و درون چشمهایم زل زد. با اعصابی خورد خطاب به من گفت:
ـ فکر کردی چه کوفتی هستی که من بشینم برای تو فیلم فیک بسازم؟! زدی خواهرتو کشتی الآن طلبکار هم هستی؟! گمشو از خونهم بیرون تا زنگ نزدم پلیس بیان جمعت کنن…بیرون!
رویش را برگرداند که در سیم ثانیه تمام جسارتم را جمع کردم. خیلی محکم در حالی که سعی میکردم بغضم را پنهان کنم، به او توپیدم:
ـ تویی که میدونستی من قاتلم چرا همون لحظه زنگ نزدی پلیس؟ الآن هم از دستم راحت بودی…اصلا چرا بهم گفتی بیام و خودمو ببینم درحالی که…درحالی که دارم به خواهرم یه چیز میخورونم تا بمیره؟!
سر جایش ایستاد. نسبت به چند لحظه پیش آرام شده بود:
ـ چون میدونستم یه جایی به دردم میخوری.
حتی نمیدانستم چه میگفت؛ هرچهقدر سعی میکردم تمرکز کنم، نمیشد. چشمم میچرخید روی مانیتور و حالم خرابتر میشد. واقعا آدم کشته بودم؟ آن هم طناز را؟ اصلا چه به خوردش داده بودم؟! از کجا آورده بودمش؟
به سمتم چرخید و چشم در چشم من گفت:
ـ اگه میگی نکشتیش…پس وقتی خواهرت مرد کجا بودی؟ اینی که توی تصویره کیه پس؟!
چشم از مانیتور گرفته و آب دهانم را فرو بردم. چنگی به موهایم زده و به سرامیکهای مشکی اتاق زل زدم. چشم بستم و آرام زمزمه کردم:
ـ نمیدونم…داشتم میرقصیدم.
ـ خب بعدش چی؟ چی کار کردی؟ کل تایمو داشتی میرقصیدی؟
سرم را تکان داده و با افسوس گفتم:
ـ من اون موقع خیلی…مست بودم. هیچی یادم نمیاد؛ حتی یه ذره! فقط یادمه دوستم کیان اومد خبرم کرد و منو برد توی اتاق پیش جنازه طناز.
کلافه دستی به موهای سیاهش کشید و باز روی صندلیاش لم داد. جلو رفتم و با عجز گفتم:
ـ باور کن من اگه هزار تا شات هم خورده باشم بازم همچین کاری به سرم نمیزنه!
سریع سرش را بالا آورد و گفت:
ـ حالا که زده…اینو ببین! فیلمو ببین. این تویی! تو زدی کشتیش. این مدرکیه که دست دادگاه برسه حکم اعدامتو سه سوته صادر میکنه.
صورتم رنگ غم گرفت. با بیچارگی زل زدم به چشمان کلافهی او. نفسی از سر تاسف کشیده و گفتم:
ـ ولی باور کن من این کارو نکردم. شاید یکی قیافهشو شکل من کرده باشه. نمیدونم…اصلا هیچی به ذهنم نمیرسه ولی…میدونم من هیچوقت همچین کاری نمیکنم. من طنازو از خودم بیشتر دوست داشتم!
دستی به صورتش کشید و گفت:
ـ خودمم وقتی فیلمو دیدم حس کردم مشکوکه. چهطور ممکنه همهی دوربینا به جز دوربین توی اتاق از کار افتاده باشن؟ مگر اینکه بخوای خودت، خودتو لو داده باشی. یا اینکه… .
چنگی به موهایش زد و گفت:
ـ یکی بخواد قاتل جلوهت داده باشه.
ته دلم کمی خوشحال شدم. اینکه واقعا خواهرم را نکشته باشم برایم یک دنیا ارزش داشت. میدانستم او را نکشتهام اما باز هم کسی ته دلم به من میگفت: «اگه واقعا خودت توی مستی کشته باشیش چی؟ اگه کار خودت باشه و هیچ شخص دیگهای در کار نباشه چی؟»
سریع جلو رفته و گفتم:
ـ آره! صد در صد یکی خواسته منو قاتل جلوه بده و زندگیمو خراب کنه. حالا میگی چی کار کنم؟
سرش را به سمتم چرخاند و گفت:
ـ این راز بین من و تو میمونه؛ حتی صمیمیترین آدم زندگیت هم نباید خبردار بشه. من کمکت میکنم سر و ته این قضیه رو در بیاری و در ازاش… .
به من زل زد و ادامه داد:
ـ تو هم باید برای من یه کاریو انجام بدی…و چهقدر شانس من خوبه که همچین قضیهای پیش اومد تا بتونم ازت توی این کار استفاده کنم…عالی شد!
شانست خوبه یا شانستو خوب جلوه میدی😏
هر پارتی که جلو میره داستان مبهمتر و هیجانیتر میشه فکر نمیکردم کسی بخواد طنینو قاتل جلوه بده هرچند ظاهرا تنها کسی که از این فیلم و مدارک سود میبره همون پسرس.
خسته نباشی بانو🧡🏵
وای خدا دارم از حرص میترکم😰😨 اینقدر خوب توصیف میکنی که غم طنین رو عمیقاً حس میکنم. کنجکاوم بدونم کار کی بوده😑 کلی سوال توی ذهنمه.
رمانت به شدت معماییه🙂 راستی وقت کردی سری به رمان منم بزن