رمان چشم های وحشی فصل دوم پارت 13
# پارت ۱۳
( کارن)
کنار آپارتمان دایان منتظرش ایستاده بودم که بلاخره از ساختمان بیرون آمد و در ماشین را باز کرد.
بوی عطرش به سرعت تمام فضا را پر کرد.
_ ببخشید که معطل شدی.
_ اختیار داری خانم مهندس.
خندید.
ماشین را روشن کردم و حرکت کردیم.
_ مطمئنی که اومدنم زشت نیست؟
_ چرا زشت باشه، خاله تینا خودش دعوتت کرده.
چیزی نگفت و نگاهش را به پنجره دوخت.
با رسیدن به مقصد ماشین را پارک کردم و هردو به سمت ورودی خانه خاله تینا حرکت کردیم.
به محض ورودمان نگاهم با نگاه تانیا گره خورد.
حق با مامان بود واقعا در طی این چند سال حسابی تغییر کرده بود .
با صدای دایان به خودمم آمدم.
_ کارن حواست کجاست
_ جانم عزیزم
تانیا به طرف مان آمد و مقابل مان ایستاد.
تانیا: وای کارن ، چقدر عوض شدی . خوشحالم که میبینمت.
من: ببین کی به کی میگه، خودت هم خیلی تغییر کردی خاله سوسکه.
تانیا بلند خندید.
تانیا: هنوز هم مثل گذشته بدجنسی.
زیر چشمی همهی حواسش را به دایان دوخته بود.
دایان لبخندی زد و دسته گلی که برای تانیا آورده بود را به طرفش گرفت.
دایان: من دایان هستم ، از آشنایی باهاتون خیلی خوشحالم.
تانیا دسته گل را گرفت و گرم دایان را در آغوش کشید.
تانیا: ممنون عزیزم ، خیلی مشتاق بودم ببینم اونی که دل کارن رو برده کیه.
مامان: بچه ها اومدید؟
تانیا به مامان چشمک زد.
تانیا: خاله گلی، داره کمکم حسوديم میشه عروست از عکسش هم خوشگل تره.
مامان: وروجک بیا برو کم آتیش بسوزون
دایان مامان را درآغوش کشید و باهم مشغول احوال پرسی شدند.
مامان: تانیا جان میشه دایان رو تا اتاقت راهنمایی کنی لباسش رو عوض کنه؟
مامانت دست تنها است و گرنه خودم باهاش میرفتم
تانیا: البته خاله جون.
من: پس من هم میرم پیش آرتان و بچه ها.
دایان: باشه بعدا میبینمت.
تانیا و دایان همراه هم به طبقه بالا رفتند و مامان هم به آشپزخونه رفت تا کمک خاله تینا کنه.
من هم به سمت بچه ها راه افتادم.
……………….
( دایان)
همراه تانیا وارد اتاقش شدم.
_ خب عزیزم راحت باش، من میرم که با خیال راحت لباست رو عوض کنی.
_ ممنون تانیا جون.
بعد از رفتن تانیا، پالتو ام را درآوردم و به کمی از عطرم را روی نبضم زدم.
موهایم را مرتب کردم و بنظر خوب و موجه بنظر میرسیدم.
یک پیراهن بلند بادمجونی رنگ به تن کرده بود که آستین های بلندی داشت و قسمت بالاتنه لباس سنگ دوزی شده بود.
از اتاق تانیا بیرون آمدم و با قامت هومان مواجهه شدم.
_ اوه سلام الهه خانم.
متوجه کنایه در کلامش شدم.
_ سلام جناب مهندس.
_ چرا اینطوری نگاهم میکنی؟
_ داشتم باخودم فکر میکردم که چقدر شبیه یکی از شخصیت های کارتونی هستید.
به دیوار تکیه زد و با لبخند بهم چشم دوخت.
_ خب کدوم شخصیت؟
چشم هایم در چشم هایش دوختم.
_ سرآشپز اسکینر تو موش سرآشپز.
خنده اش به سرفه تبدیل شد و صورتش از زور حرص به قرمزی میزد.
پوزخندی زدم و از کنارش رد شدم.
_ بلاخره که رازت رو بر ملا میکنم خانم موشه.
چیزی نگفتم و از پله ها پایین رفتم.
سالن شلوغ بود و آهنگ در حال پخش بود و همگی حسابی مشغول بودند.
_ دنبال کی می گشتی خوشگل خانم؟
دستم را روی قلبم گذاشتم.
_ اوه کارن من رو ترسوندی
دستم را کشید و به میان جمعیت رفتیم.
بالاجبار شروع به رقصیدن کردم.
_ مودبانه تر بود اگه قبلش ازم درخواست میکردی.
پهلویم را کمی فشرد.
_ در خواست برای سوسول هاست. مرد که از واسه رقصیدن با عشقش نباید اجازه بگیره.
خودم را نرم با آهنگ تکان دادم.
سفت در آغوشم کشید.
_ چیکار میکنی کارن؟
_ دارم میام سر جام.
_ جات کجاست اون وقت؟
_ معلومه، تو بغلت.
مستانه خندیدم و با سرانگشتانم گونه اش را لمس کردم.
_ قول بده تا آخر مجلس از کنارم تکون نخوری.
_ چرا ؟
_ زیادی خوشگل کردی، این جا هم خوشگل ها رو هوا میزنن.
چشمکی زدم.
_ در خوشگل بودنم که شکی نیست و تا وقتی که بادیگاردی مثل تو کنارمه کسی جرعت نمیکنه بیاد سمتم.
_ خوشگل خانم پس حرف گوش کن باش و از کنارم تکون نخور.
_ هرچی شما امر کنید قربان.
با تمام شدن آهنگ از جمعیت فاصله گرفتیم و پیش گلچهره جون و کامیار خان رفتیم.
گلچهره : خوش میگذره؟
کارن کمی مرا به خودش چسباند
کارن: بله
کامیار : اگه اجازه بدی من برای چند دقیقه دایان رو ازت قرض بگیرم.
کارن : اتفاقی افتاده؟
کامیار: نه چیزی نیست.
گل چهره : تا یک دور با مادرت برقصی صحبت پدرت هم تموم شده.
کارن: باشه.
گلچهره جون و کارن به وسط رفتند .
من و کامیار خان تنها شدیم.
_ چیزی شده ؟
_ نه دخترم ، میخواستم در مورد یک مسله ای باهات صحبت کنم.
_ بفرمایید در خدمتم.
_ همون طور که میدونی و از علاقه کارن نسبت به خودت خبر داری ، من و گل چهره مایل بودیم که بیشتر با تو و خانواده ات آشنا بشیم.
_این طبیعی هست که شما نگران آینده تنها پسرتون باشید ؛ ولی …
_ مشکل چیه؟
_ من قبلا هم به گلچهره جون گفتم، پدر من کانادا زندگی میکنه و همه زندگی اش اون جاست. ما حتی سر اومدن من به لندن هم خیلی باهم اختلاف نظر داشتیم.
شما خودتون پدر هستید ، من نمیخواهم پدرم حس کنه که من سر کلاه خود اینجا هرکاری دلم خواسته کردم و نمیخواهم حس کنه که بین اون و آیندم یاید یکی رو انتخاب کنم.
_ درکت میکنم ؛ خودت نظرت چیه؟
_میشه ازتون خواهش کنم یکم بهم فرصت بدید تا پدرم رو آماده کنم.
_ چرا که نه ، تا هر وقت که لازم باشه صبر میکنیم
_ ممنون از لطفتون.
_ خواهش میکنم، من برم زنم رو از این پسر پس بگیرم.
لبخند زدم و کامیار خان به طرف کارن و گلچهره جون رفت.
کمی بعد کارن کنارم قرار گرفت.
_ بابا چی کارت داشت؟
_ چیز مهمی نبود.
کمی ابرویش را بالا داد.
_ که اینطور.
_ میتونم به یک دور رقص دعوتتون کنم مادمازل؟
صدای هومان بود که جنتلمنانه کنارمان ایستاده بود.
در همان حین هم تانیا به ما ملحق شد.
تانیا: چرا نمی یابید وسط؟
تک خندهای کردم.
من: اتفاقا قبل از اینکه شما بیای آقا هومان داشت میگفت خیلی دلش میخواهد یک دور رقص شما رو مهمون کنه.
هومان چپچپ نگاهم کرد.
تانیا: واقعا؟ تو که خجالتی نبودی هومان خب زودتر میگفتی.
دست هومان را کشید و او را با خودش به طرف سن رقص برد.
بعد از رفتن هر دو بلند خندیدیم.
_ از دست تو، هومان کم مونده بود منفجر بشه.
_ خیلی هم دلش بخواد تانیا به این خوشگلی.
_ خوشگل که هست ؛ اما نه به جذابیت و قشنگی تو.
لبخند زدم و کمی از محتویات گیلاسی که رو میز گذاشته بودم را نوشیدم.
تو برایِ من چیزی هستی شبیه دریا!
بر من چیره میشوی
مجذوبم میکنی
شیفتهام میکنی
حتی در عین حال ترس در دلم مینشانی
از بیحدیات
عجیب
واهمه دارم…
( کامنت بزارید حتما)
این کارن دست به رقصش خوبه ها 😅بگو بیاد یه دور تو مدوان برقصه من ببینم😂
فقط کامیارو عشقش به گلچهره قشنگ معلومه😍
ممنون نرگس جان.
پیشنهاد میکنم فصل اوا رمان رو اکه دوست داشته بخونی. داستان خود کامیار و گل چهره هم جذابه❤️
در قشنگ بودن قلمت که شکی نیست👌🏻✨ ای من به قربون هومان جونم برم که انقدر باشعوره😊 به شدت منتظرم چهره واقعی این عفریته خانوم رو برملا کنه، حالم ازش بهم میخوره خاک تو سر کارن😑
حرص نخور خواهری جان😉
دایان ذاتا بد جنس نیست فقط شرایط باعث شده که بدجنس بنظر بیاد.
ممنون که همراهی گلم🌹❤️
در هر صورت هیچجوره نمیتونم حس خوبی نسبت بهش داشته باشم😑 دختره سیریشِ عجوزه😤🤬 همه رو افسون و جادو کرده، از کامیار بعیده اینقدر بهش زود اعتماد کنه
فعلا بهش اعتماد دارن چون چیز مشکوکی ازش ندیدن
اما خب باید دید در آینده هم این اعتماد میتونه پا برجا باشه یا نه
ممنون 👌🙏
سپاس از شما عزیزم💗❤️
عالی خسته نباشید
خوشحالم که دوست داشتید🌹
مثل همیشه عالیی خسته نباشی❤❤
فدات مهربون❤️😍
دستت در د نکنه خانم بالانی عزیز.کاش دست این دختر زودتر رو بشه.کارن گناه داره😐چقدر پسته که با احساسش داره بازی میکنه و کلاه سرش میزاره😒
ممنون کاملیا جان.
فعلا باید صبور بود.
کارن اونقدر دلبسته دایان شده که چیزی جز عشق دایان رو نمیبینه
اخیی تانیا چقد خوبه اسم من تو رمامت هست تینا🥰🥰
❤️❤️❤️
ممنون عزیزم 🥰
سپاس از شما که همراهی🌹