رمان چشم های وحشی فصل دوم پارت 21
# پارت ۲۱
( دایان)
از روی صندلی بلند شدم و به چهره مضطرب تمامی افرادی که نگاه شان را به من دوخته بودند خیره شدم.
دهانم خشک شده بود و قلبم به شدت در سینه محکم میکوبید.
برای یک لحظه احساس کردم با مرگ فاصله ای نخواهم داشت.
باید دوام میآوردم.
دوام میآوردم
حتی اگر طنابِ طاقتم به باریک ترین رشته اش می رسید.
حتی اگر از زمین و زمانه بریده بودم
حتی اگر به بدترین شکلِ ممکن ، کم آورده بودم.
در ذهنم مرور میکردم
تمامِ آن لحظه هایی که فکر می کردم پایانِ راه است ، اما نبود .
باید دوام میآوردم.
خیلی نگذشته بود که بابا وارد سالن شد و به چهره متعجب همگی خیره شده بود.
بابا: دایانا
انگار حرف در دهانم ماسیده بود، نفس هایم به سختی بالا میآمد.
کارن عصبانی بهم چشم دوخته بود.
دستم را روی قلبم گذاشتم.
من: توضیح میدم.
کامیار خان درحالی که نگاهش به پدرم بود به حرف آمد.
کامیار: این آقا پدرته؟
همهی نگاه ها به من دوخته شده بود.
با فریاد کارن چشم هایم را بستم و قطره اشک آرام روی گونهام شروع به غلتیدن کرد.
با خشم در صورتم خیره شده بود.
غرید:
کارن: مگه کری؟ با تو بودم اینجا چخبره؟
بابا عصایش را به زمین کوبید و با تحکم خاص خودش عصایش را به طرف کارن نشانه گرفت.
بابا: هی پسر، به چه جرعتی سر دختر من داد میزنی.
کارن عصبی فریاد کشید.
کارن: دختر شما باید جواب پس بده.
بابا نگاهش را به گلچهره جون دوخت
بابا: شازده پسرت اصلا به خودت نرفته گلچهره.
گل چهره جون با گیجی به بابا نگاه کرد.
با عجز نالیدم.
من: بابا خواهش میکنم، الان وقتش نیست.
بابا پوزخند زد.
بابا: تو فعلا ساکت باش که الان موقع تسویه حساب ما نیست، نمیشناسمت دایانا، این همه دروغ بخاطر چی؟ خیال کردی من از کارهات خبر دار نمیشم. تو دختر منی؟ من اینجوری بزرگت نکردم دایانا.
نفسم به شماره افتاده بود و خون در رگ هایم یخ بسته بود.
ته مانده جانم را به سختی جمع کردم.
من: بابا جون دایان
بابا: ساکت شو ، بهت گفته بودم این خانواده خط قرمز منه؛ اما بد قولی کردی.
کارن: شما کی هستید؟
بابا: من شروین سعادت هستم و پدر و مادرت به خوبی من رو میشناسند
نگاهش را به گلچهره جون دوخت
بابا: درست نمیگم بانو جان؟ حق داری نشناسی زیادی پیر شدم.
گل چهره جون دستش را به دیوار تکیه داد تا مانع افتادنش شود.
گلچهره: شروین، خودتی!
احساس میکردم تمام دنیا دور سرم میچرخد
تمام نقشه هایم نقش بر آب شده بود.
سرم گیج خورد و جسم بی رمقم روی زمین افتاد.
…………………
(کارن)
عصبی بودم و تا انفجار فاصلهای نداشتم.
به محض خروج پرستار از اتاق در را باز کردم و وارد اتاقش شدم
معصوم ومثل فرشته ها روی تخت افتاده بود.
بالای سرش ایستادم و نفسم را فوت کردم.
_ میدونم بیداری و صدام رو میشنوی. اگه الان این جاهستم نه نگرانت هستم نه دلم برات میسوزه. فقط اومدم ازت بپرسم چرا؟
چطور تونستی از اعتماد کسی که واقعا عاشقت شده بود سواستفاده کنی؟
باید جواب بدی لعنتی. بخاطر تک تک زخم هایی که بهم زدی باید جواب پس بدی.
مژه هایش خیس اشک شد و چشم هایش را باز کرد.
فریاد کشیدم.
_ اشک تمساح نریز لعنتی، حنات دیگه رنگی نداره.
بریده بریده لب زد.
_ من هر کثافتی هم که باشم ؛ اما واقعا عاشقت شدم، دوستت داشتم.
_ ساکت شو ، ببر صداتو که تو کثافت حتی عشق رو هم به لجن کشیدی.
از تو و این عشقت متنفرم خانوم مشفق
هه ، میبینی فامیلی ات هم مثل همه ادعا ها و عاشقی ات قلابیه.
متنفرم ازت متنفر.
منتظر عکس العملش نشدم و فوری از اتاقش بیرون آمدم
كاش همان بارِ اول كه ديدمت
همان جا پيشانيات را ميبوسيدم
و از اين جملههاي معروف ميگفتم
عزيزِ من. ما به دردِ همديگر نميخوريم.
و تمام
اما ادامهات دادم.
و اشتباه هم ادامهات دادم.
خيلي از لباس ها
فقط توي اتاق پُرُو قشنگ اند.
نبايد انتخابشان كرد.
( تقدیم نگاه قشنگتون، کامنت فراموش نشه)
گفته بودم یه سر و سری با شروین داره😁 گذشته سیاه گلچهره حالا سراغ پسرش اومده، این پارت دلم فقط واسه کارن سوخت دو بار شکست عشقی خورده بیچاره🤒🤕 اون دختره عوضی هم حالا خوب عاشقم عاشقم راه انداخته! فکر کرده یادمون میره چهطور از کارن داشت سواری میگرفت😏😒
از این دو ایموجی متنفرم، دیگه ببین باهام چیکار کردی مائده😑 زودبهزود بذار من طاقت ندارم🤒
ممنون از نظرت لیلا جان.
باید دید واقعا عاشقش شده یا بلز هم الکی و نقشه ای داره.
فکر کنم تو این پارت یکم از اینکه دایان خراب شد آسوده خاطر شده باشی🌹💗
نه هنوز دلم خنک نشده😞 اصلاً خودم میرم واسه کارن زن میگیرم پنجه آفتاب😁 والا اون از دماغ فیل افتاده رو نبره، نمیشه؟!
وایی😂
معلومه هنوز دلت پره.
فکرکنم تا آخر داستان از دایان بدت بیاد😂
یعنی قراره تا آخر داستان تحملش کنم🤒😭 ای کاش من رو به عنوان خواهر کارن توی داستان قرار میدادی، بعد برعکس بقیه کلی این دختره نچسب رو میچزوندم، وگرنه به این سادگیها آروم نمیشم😂
اگه قرار بود خواهرش بشی که خواهر داستان می رفت رو هوا
از همون اول دایان رو در نطفه خفه میکردی و تمام😂😂😂
من به خدا دختر مهربونیم🤢 مشکل از این دایانهست؛ بهت تبریک میگم بابت خلق این شخصیت😁
ممنون عزیزم
خیلی توی داستان غرق شدم😂
😂❤️❤️
عاشقی بخوره توی سرش زنیکه بوزینه! (نمیدونم معنیش چیه) ای خدا، کاش میشد یه دختر ابرو کمون، چشم قهوهای ساده با موهای وزوزی عین سیم تلفن فرفری سر راه کارن ظاهر شه، ساده و بیشیلهپیله😂
خدا رو چه دیدی شاید سر راهش قرار گرفت.
البته اگه قسمتش باشه 😂
خودم سرکوچشون میرم آدرسو بفرست واسم😌
دایان رقیب سختی میشه
دختر چشم ابرو مشکی و فرفری هستم واسه کارن همسر طلبیدید؟😂😍
چه عروسی بهتر از شما😂 به عنوان خواهرشوهرت پسندیدمت
راستی چرا دیگه بقیه نیستند! سحر، ستی، تارا، غزاله، نیوشا…. بابا اشتباهی هم گذرتون به اینورا نمیخوره؟
هر وقت صداتون میکنم سروکلهاتون پیدا میشه😂 کجایی آناناس؟💓
درگیر هستن حتما
وری نایس 😍
دیلم برا کارن پر پر شد🥲چرا شکست عشقی میخوره بچه☹️
خسته نباشیددد🫂
مرسی ادا جان.
اره واقعا سخته💔
ااااا حدسم درست بود پدرش شروینه😁😁😁
ولی بیچاره کارن آخ چقدر دلم براش سوخت بیچاره لیاقتش این نبود 🥲🥲چقدر گناه داره
مرسی مائده جان پارت عالی بود
بله درست حدس زدی بتول جون.
واقعا کارن گناه داره
ممنون از شما که همراهی گلم🌹
اینکه دایان با نقشه اومد که کارش قشنگ نبود طبیعتا اما حس میکنمواقعنی عاشق کارن شده !
مائده یه کاری کن سهامو پس بگیره شکست عشقی که خورد بچه شکست مالی نخوره هرچند اون هومان عوضی از چنگش درمیاره
خسته نباشی گلی💕
شکستِ مالی رو خوب اومدی😂 ایتا جوابم رو دادی؟
باید دید واقعا عاشقشه یا نه.
در مورد سهام و بقیه داستان دیگه باید صبوری کنید
تازه کارن فهمیده دنیا دست کیه
سپاس از همراهی ات عزیزم
طفلک کارررن 🥲
خسته نباشی
ممنون فاطمه جان.🌹
بله واقعا گناه داره💔
خواهر کوچیکه احضار شدی به ایتا، میای یا به زور بیارمت؟⚔️
کی
با نرگسم😂
اها 🌹
دوستان توجه داشته باشین خبر شهادت منو شنیدین اولین مظنون ایشون هستن نزارین در بره😂
حنات رنگ نداره بیخودی دست و پا نزن😂
واییییی شرویننننننن اصبا تو مخیلم نمیگنجیددددد خداااااا
غافل گیر شدی🙃
ممنون مائده جاننن🥰
ممنون از همراهی شما عزیزم❤️
خسته نباشی عزیزم عالی بود😘🤩😍
فدات مهربون❤️❤️