رمان چشم های وحشی پارت ۲
# پارت ۲
نزدیکهای ظهر بود و من همچنان تو اتاقم مونده بودم. شاید اگه اون حرفها رو نشنیده بودم، الآن اوضاعم خیلی فرق میکرد.
یعنی اون مرد از من چی میخواست؟
تو افکار خودم غرق بودم که در اتاقم باز شد و قامت عمه شکوه توی چهارچوب در نمایان شد. میدونستم اومدن عمه شکوه بی علت نیست و یک ربطی به اون مهمون ناخونده داره.
عمه با مهر لبخندی زد و گفت:
_ مهمون نمیخوای؟
لبخندی زدم و با خون سردی گفتم:
_ خوش اومدی عمه جان.
عمه روی تخت کنارم نشست. دلم رو به دریا زدم و گفتم:
_اینجا چه خبره عمه؟ میدونم که حضورتون این موقع روز اینجا دلیل دیگهای جز دلتنگی داره.
_ نمیدونم چرا همیشه هر وقت نوبت کارهای سخت میشه، من برای توضیح پیش قدم میشم.
_چی شده عمه؟ بهم بگو، بخدا دل تو دلم نیست.
عمه دستش رو روی طرهای از موهای فرم کشید و گفت:
_ امروز اون مردی که مهمون پدرت بود، بهادر بود.
با شنیدن اسم بهادر ناخودآگاه به یاد کامیار افتادم، قلبم دیوانهوار در سینه دوباره تپش گرفت.
_ بهادرخان! دوست قدیمی بابا؟
_بله همون بهادر خان.
_خب!
_ راستش، پدرت یک مدتی اوضاع خوبی نداشت، یعنی مجبور شد یک مبلغ سنگینی رو از بهادر قرض کنه و حالا اون… .
_ اونهم برگشته تا قرضش رو پس بگیره.
_ بله همین طوره؛ ولی همه ماجرا همین نیست. بهادر با پدرت شرط کرده بود که اگه تا تاریخ مشخص نتونه بدهیش رو پس بده، اون وقت تو رو… .
_ من رو چی؟
_ تو رو به عقدش دربیاره.
یخ کردم. قدرت تحلیل چیزهایی که شنیده بودم رو نداشتم، عمه دستم رو گرفت.
_ البته پدرت از بهادر وقت خواسته، تو نگران این چیزها نباش، انشاءالله درست میشه.
انگار قدرت تکلمم رو از دست داده بودم، شوکه بودم و نمیتونستم هیچ کاری کنم. بهادر جای پدر من بود و بابام چطور راضی شده بود که این شرط رو قبول کنه؟!
ذهنم پر شده از سوال و من مونده بودم و هجوم وحشتناک افکاری که ذره ذره داشت وجودم رو نشخوار می کرد.
کوتاه بود اما قشنگ بود
خسته نباشی
پارت طولانی رو تایید نمیکنن
مجبورم کوتاه بزارم
نه پارت کوتاه تایید نمیشه
پارت طولانی باید باشه 😊
من اون پارتی ک دوم فرستاده بودی رو تایید کردم نمیدونم کدومشون طولانی تره وگرنه کوتاه باشه تایید نمیشه مث اولش ک فقط مقدمه رو گذاشته بودید
ستی وقتی اینجوری حرف میزنی احساس میکنم شدیدا فاز گرفتت بابا خاکی باش چه لفظ قلم برای من حرف میزنه
خوب تازه وارده بنده خدا😂🤦♀️
میترسم یه چی بگم بگرخه بره😂😂😂
اینجوری بیشتر میگرخه که 🤦♀️
من هر چقددم سعی کنم لفظ قلم و با کلاس طور باشم یه جا گند میزنم لیلا🤣🤦♀️
اصلا تو خونم نیست جدی بودن🤦♀️🤦♀️🤦♀️
کلی خودمو کشتم. انقدر مودب کامنت دادم🤣🤣
من بخوام بشم واقعا خوب حرف میزنم یه جور کتابی حرف میزنم که نگو
خوش بحالت😥
ته کتابی من میشه اونی ک زدم تازه اونم سوگند کمکم کردش🤣🤦♀️
سوگند رو خیلی دوست دارم گوگولیه🤗
😂🤦♀️
من همچین حسی ندارم نسبت بهش ندارم😁😁😁
ندارم اولی رو نادیده بگیر
چرا ویرایشش کار نمیکنه؟🤦♀️🤦♀️🤦♀️
چمیدونم آخیی دلت میاد قدر خواهرتو بدون من بودم سفت بغلش میکردم اونم خواهر کوچیکتر
انقدرا هم دوست داشتنی نیستش😂🤦♀️
خداییش مهربونه ولی خیلی خوب رومخهههه😂😂
فکر کنم از اون همهچی دوناست که گیر زیاد میده حرصت میده نه؟
دقیقااااا
بعد فاز این بچه مثبتا رو در میاره مامان بابام کیف میکنن🤦♀️🤦♀️🤦♀️
وایی نظرم عوض شد تا میتونی بچزونش
خیلی قشنگه عزیزم قلمتو دوست دارم داستان جالبی به نظر میاد
متشکرم عزیزم
خیلی خوب بود منتظر پارتهای بعدیت هستم موفق باشی
ای ای بهادر کثافتتتت
از سنت خجالت بکش مرتیکه🤣
اصلا باباش چجوری روش میشه تو ۱چشای دخترش نگاه کنه🥲😂
😂😂😂
چه ابراز احساسات متفاوتی
ما اینیم دیگه🙆♀️😁
تازه هنوز خوب من و نشناختی مائده جون😂
عالی بود گلی❤️🔥ولی کاش پارت ها رو طولانی تر مینوشتی
منتظر پارت های بعدی رمانت هستم
نوشین جون یه سری هم به رمان من میزنی؟🙃
هیاهو پارت ۲
فک کنم گذاشته کامنت برات😊