نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان چشم‌ های وحشی

رمان چشم های وحشی پارت ۴۰

4.3
(272)

# پارت ۴۰

با جنیفر به سمت خروجی کالج راه می‌رفتیم.

_ گلچهره ؟

_ جنی لطفا دوباره شروع نکن کامیار اجازه نمی‌ده.

_ یه اردو ساده این همه جنجال نداره. خب بهش بگو شاید قبول کرد.

کیفم را روی دوشم جا به جا کردم.

_ عمراً اجازه بده.

_ من بدون تو بهم خوش نمی‌گذره.

_ تو که راست میگی.

به بازویم کوبید.

_ دروغم کجا بود.

به خروجی کالج رسیده بودیم.

_ من می‌رسونمت بیا بریم.

_ نه ممنون، کامیار قراره بیاد دنبالم.

_ باشه پس مراقب خودت باش. اگه شد باهاش حرف بزن راضیش کن.

_ قولی نمی‌دم؛ اما باشه.

_ بای.

_ بای.

از جنیفر جدا شدم و کنار خیابان منتظر شدم.

نگاهم به ساعت دوخته بودم یک ربعی می‌شد که منتظر مانده بودم.

مرسدس بنز مشکی کنارم توقف کرد.

شیشه سمت شاگرد پایین رفت.

_ سلام، چرا این‌جا وایستادی ؟ سوار شو می‌رسونتم

شروین بود و نمی دانستم چرا دلم یک باره شور افتاد.

_ سلام خیلی ممنون، کامیار قراره بیاد دنبالم.

_ واقعا؟

صدای بوق و ترمز ماشینی پشت شروین آمد.

_ بله ، مثل این‌که خودشه، اومد فعلا خداحافظ.

_ خداحافظ.

از شروین جدا شدم و فوری سوار ماشین کامیار شدم

شروین هم حرکت کرد و از ما دور شد.

_ سلام عشق من.

کامیار عینک دودی‌اش را برداشت.

_ سلام خانم خانوما، خسته نباشی.

_ مرسی عزیزم.

ماشین را روشن کرد و شروع به حرکت کرد.

_ می‌گم گلچهره، اون ماشین کی بود که داشتی با راننده‌اش حرف می‌زدی؟

مکث کردم و نمی‌دانستم باید حقیقت را می‌گفتم یا نه.

_ هیچی مهم نبود.

_ قرار شد چیزی رو از هم مخفی نکنیم.

کمی روی صندلی‌ جابه جا شدم.

_ عصبی نشیا، شروین بود می‌خواست برسونتم.

مشتش را محکم روی فرمان کوبید.

_ کامی جونم گفتم که مهم نبود .

_ چرا این پسره سیریش ول کن تو نمی‌شه.

_ منظور بدی نداشت که. می‌خواست فقط لطف کنه.

_ بیخود کرده، من نخواهم به زنم لطف شه باید چی‌کار کنم ؟

ضبظ را روشن کردم.

_ به موقع بیا دنبالم .

_ همش تقصیر عمو که نزاشت کسی از ازدواج مون چیزی بفهمه. اون وقت این پسره جرعت نمی‌کرد سمتت بیاد.

دستم روی پایش گذاشتم.

_ حرص نخور فدات شم. حالا چرا دیر اومدی دنبالم؟ باهات قهر کنم.

_ بنزین ماشین تموم شد.

_ کامیار .

_ جانم.

_ می‌گم قراره دانشگاه اردو بزاره.

_ خب .

_ اگه بشه ، یعنی تو اجازه…

_ نخیر، اجازه نمی‌دم.

اخم کردم.

_ چرا اون وقت ؟

_ خودت می‌دونی.

_ نمی‌دونم.

_ اول این‌که دلم برات تنگ میشه

_ خب.

_ دوم این‌که، چطور دلت میاد بدون من بری تفریح؟

سوم این‌که، دلم نمی خواد چند روز با اون پسره تو یک مکان باشی.

_ اول اینکه من دلم نمیاد بدون تو تفریح کنم و این یه اردو درسیه
دومم، از کجا معلوم شروین هم تو اردو شرکت کنه.

_ من حرفم رو اول زدم.

_ یعنی من حق ندارم هیچ جا برم دیگه.

رویم را با قهر از او برگردانندم.

_ قهر نکن، باهم می‌ریم اصلا. هر جا که خواستی.

_ نمی‌خواهم.

_ باهام می‌ریم خوشگله. رو حرف آقاتون که نباید حرف بزنی ضعیفه.

حرصم گرفته بود. مشت ظریفم را به بازویش کوبیدم.

_ ضعیفه ؟ با کی بودی.

_ شوخی کردم بابا، شما تاج سری.

_ آفرین همیشه به اشتباهاتت اعتراف کن.

_ بچه پرو.

لبخندی زدم و صدای آهنگ را زیاد کردم.

………..

کنار پیانو ایستاده بودم و به قطعه‌ای که نواخته می‌شد گوش سپرده بودم. بعد از تمام شدن قطعه شروع به تشویق کردن آنی کردم.

_ دختر خیلی زیبا بود. از کجا یاد گرفتی این‌قدر قشنگ پیانو بزنی؟

آنی لبخند ملیحی زد.

_ اون قدر ها هم خوب نبود خانم.

_ من با هیچ کس تعارف ندارم. خیلی خوب بودی.

_ ممنونم گلچهره جون.

_ نگفتی از کجا یاد گرفتی ؟

آنی سرش را پایین انداخت و مشغول بازی با انگشتانش شد.

_ پیتر بهم یاد داد.

_ خوبه حداقل یه نفعی بهت رسونده.

_هیچ وقت دلم نمی‌خواد دیگه پیانو بزنم.

_ عزیزم حتما یاد خاطراتت می افتی.

_ هر چیزی که مربوط به اون دوران میشه من رو عذاب می ده.

دستم را زیر چانه ام گذاشتم.

_ می‌گم آنی، هرچی باشه تو یک والبرگی چرا دنبال حق و حقوقت نمی‌ری؟

آنی آهی کشید.

_ کدوم والبرگ؟ هیچ کسی من رو به عنوان یک والبرگ قبول نداره. و اون ها من رو اصلا نمی‌خواهند.

_ خب راه های زیادی برای اثبات نسب وجود داره مثل آزمایش دی ان ای.

_ نه خانم از والبرگ‌ها چیزی جز دردسر سهم آدم نمی‌شه.

_ شاید پدرت پشیمون شده باشه. اصلا باهاش حرف زدی؟

آنی بغض کرد و به صورتم نگاهی انداخت.

_ اگه من رو می‌خواست همون موقع نگه‌ام می‌داشت.

دستش را در دستانم گرفتم.

_ شاید پشیمون شده باشه.

_ من دیگه دلم نمی‌خواد به جایی برگردم که نابود شدم.

_ می‌دونم چه حسی داری ؛ اما به این فکر کن که اون ثروت حق توام هست. چرا باید مال تنها پیتر بشه.

یا اصلا تا حالا به این فکر کردی که اگه تو جایگاه اصلی خودت بودی و پیتر می‌دونست که تو واقعا از خون تام والبرگی به خودش اجازه می‌داد که با تو چنین کاری کنه.

_ راستش من…

_ فقط کافیه خودت بخوای؟ اون وقت منم کمکت می‌کنم.

_ اگه پدرم مثل گذشته من رو نخواست چی ؟

_ خب امتحانش که ضرری نداره، اگه نخواست که تصمیم با خودت ؛ اما اگه خواست نوبت تو هست که بازیت رو شروع کنی.

_ چطور از این قضیه مطمعن بشیم ؟

_ نمی‌دونم باید فکر کنم.

………..

توی سالن در حال قدم زدم بودم و فکرم حسابی مشغول بود.

_ راهی وجود نداره گلی.

_ حتماً باید یک راهی باشه.

نفسم را فوت کردم و به دیوار تکیه کردم.

بابا تلوزیون را خاموش کرد.

بابا: تنها راه این‌که به تام والبرگ باید نزدیک شد.

کامیار: خب چطوری؟

بابا: باید یک قرار ملاقات باهاش بزاریم

من : خب به چه بهانه‌ای باهاش ملاقات کنیم؟

بابا: بهانه اش مهم نیست، یک راهی پیدا می‌شه.

کامیار: کی بره ملاقاتش؟

من: چطوره من برم ؟

کامیار دستی در موهای خوش حالتش کشید.

کامیار: چرا تو اون وقت ؟

تای ابرویم را بالا دادم.

من: خب من کم‌تر جلب توجه می‌کنم. و می‌تونم بگم از دخترش خبر دارم یا دوست دخترش هستم.

کامیار: من از اول هم با این فکر تو مشکل داشتم. آخه به ما ربطی نداره اصلا.

نگاه دلخورم را به کامیار دوختم.

من: این چه حرفیه که می‌زنی؟ آنی مثل خواهرم می‌مونه.

بابا: حق با گلچهره است. این دختر غیر ما کسی رو نداره، منم موافقم که هر کاری می‌تونیم برای او انجام بدیم.

قدر شناسانه به بابا لبخند زدم.

بابا: یک دوستی دارم که شاید بتونه کمکتون کنه و از طریق اون بشه با والبرگ ملاقات کرد.

دست هایم را بهم کوبیدم.

من: وای چه عالی، پس لطفا زودتر باهاش صحبت کنید.

بابا خنده ای کرد و از روی کاناپه بلند شد.

بابا: چشم دخترم.‌ می‌رم اتاقم تا باهاش تماس بگیرم.

من: ممنون بابا.

( مهربون ها کامنت یادتون نره، اگه همگی نظراتتون بگید خوشحال میشم. ❤️)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 272

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
23 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
1 سال قبل

ستی جون
هستی منمممم میخوام پارت بدم

saeid ..
1 سال قبل

اددددمینننن
فقط چند دقیقه دیر کردم خب 🥺

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

😂😂😂

لیلا ✍️
1 سال قبل

خیلی قشنگ و پرمفهوم بود… کامیار خیلی حساسه واقعا و این مطمئنا به زندگیشون لطمه میزنه

saeid ..
1 سال قبل

ممنون بابت پارت طولانی
خیلی قشنگ بووود

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط saeid ..
sety ღ
1 سال قبل

فشنگ بودش مائده جون❤️❤️❤️
کامیار خر قطعا یه گندی میزنه دوباره😂🤦‍♀️

Fateme
1 سال قبل

به نظرم حساسیت کامیار به زندگیشون لطمه میزنه
عالی بود عزیزم خسته نباشی

Newshaaa ♡
1 سال قبل

خسته نباشی عزیز دلم😍🫂

نسرین احمدی
نسرین احمدی
1 سال قبل

خیلی زیبا بود ،👌بود دیالوگ ها خیلی زیبا بود موفق باشی.🥰

Tina&Nika
1 سال قبل

زیبا بود 💙💙

Tina&Nika
1 سال قبل

اخرسر کامیار زندگیشون خراب میکنه با این حساسیت های بیجاش

مهدیه
مهدیه
1 سال قبل

خیلی زیبا بود عزیزم.
خسته نباشی

هانیه
هانیه
1 سال قبل

خسته نباشی عزیزم

هانیه
هانیه
1 سال قبل

❤️❤️❤️❤️

دکمه بازگشت به بالا
23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x