رمان چشم های وحشی پارت ۴۶
# پارت ۴۶
کلافه بود، لب پنجره اتاقش ایستاده بود و سیگار میکشید.
به طرفش قدم برداشتم.
_ به چی فکر میکنی ؟
کام عمیقی از سیگارش گرفت.
_ به خودم به تو به آینده.
سیگار را از گوشه لبش برداشتم و در جا سیگاری گذاشتم.
_ فکر کردن به آینده خیلی خوبه ؛ اما چی باعث شده که امشب سیگار رو پشت سیگار دود کنی؟
چشم هایش را بست.
_ میترسم گلچهره، میترسم که از دستت بدم.
_ تو و ترس ؟ از کی تا حالا.
_ میخواهم بدونی هیچ زنی رو تو زندگیام به اندازه تو هیچ وقت نخواستم و نمیخواهم. هیچ وقت به دوست داشتنم شک نکن.
_ داری میترسونیم.
_ مست بودم گلی، بخدا که هنوزم فکر میکنم دارم خواب میبینم.
اشک از گوشه چشم هایم شروع به غلتیدن کرد.
_ پس حقیقت داره.
به طرفم برگشت.
_ چی حقیقت داره ؟
بغض دستهایش را روی گلویم گذاشته بود.
من شیرین کدام فرهاد بودم که قرار بود این کوه غصه را از سر راه فردای آرزوهایم بردارد؟
من کدام شیرینم که به دنبال کسی میگردم تلخی قصه ام را ساده ببخشد. این قلب راه را سد خواهد کرد. هیچ تیشهای راه گشا نخواهد بود.
_ این که داری پدر میشی؟
_ گل چهره.
تلخ خندیدم.
_ مانلیا همه چیز رو بهم گفت. فکر نمیکردم راست باشه.
دستهای سردم را در دستانش گرفت.
_ مست بودم، بخدا نفهمیدم.
_ بهت گفته بودم از زندگیمون پاکش کن؛ اما تو تعلل کردی کامیار.
_ نمیدونستم این دختر مریض چه نقشهای برام چیده.
صورتم خیس اشک شد.
_ پدر شدنت بهت میاد. هیچ وقت فکر نمیکردم پدر بچهای باشی که من مادرش نیستم.
آنی بهم گفت زندگیت رو راحت به یک زن دیگه نباز.
من به مانلیا نباختم کامیار به تو باختم.
از زندگیت میرم بیرون چون حالا پای یک بچه وسطه، طفل معصومی که هم پدر می خواد هم مادر. میرم تا باعث نابودی زندگی یک آدم بیگناه نشم. میبینی من اون قدر عاشقتم که حتی بخاطر خوشبختی بچهات ، خوشبختی و عشق خودم رو قربانی کردم.
فریاد کشید.
_ نمیزارم تو زن منی میفهمی.
_ جدایی از من تاوانی که بهش محکومی.
قلبم شکسته بود و احساساتم به بازی گرفته شده بود.
دلم میخواست فریاد بزنم باور كنى يا نكنى،
من ديگر آن آدم سابق نيستم.
آن زمان كه من براى با تو بودن با زمين و زمان میجنگيدم،
تو با كولهبارى از احساس من دورهايت را میزدی.
دير آمدى.
چشمهى احساسم خشكيده و
ديگر آن آدم سابق لعنتى نيستم.
تو بايد بفهمى دير شدنهايى هست كه
ماهى نيستند هروقت از آب بگيرى تازه باشند،
گلى هستند در گلدان
كه از تشنگى مرگ را در آغوش میگیرند.
_ هرچی هم که بشه من تو رو از دست نمیدم.
تلخ خندیدم.
_ مثل این سیگارت بودم، بی گناه آتیشم زدی کامیار.
فراموشم کن، فراموش کن گلچهرهای وجود داشته که حاضر بود بخاطرت جون بده. فراموشم کن چون من این قلب لعنتی ام رو که مفت به کسی نمیفروشم بی معرفت.
هق هق گریه هایم اوج گرفت.
منتظر عکس العملش نشدم و بی مهابا از اتاقش بیرون آمدم.
در اتاقم را بستم و روی زمین افتادم. چه آسان شکسته بودم.
فصلها را این چنین گم کرده ام ، در خزان برگ ریز به دنبال بهارم
خرداد را در تمام تابستان گم کرده ام
پاییز را در حسرت نداشتنت
به سوگ نشسته ام
در انزوای درون پلک میگشایم
دیده عریان میکنم، پر میکشم
در اوج داشته هایم رها میشوم
در نداشته هایم خموش افتاده ام
هق هق سکوت در پهنای وجودم
زوق زوق میکند به وقت دلتنگی
به وقت دیدار چون درخت بید
عطش به اشتیاق گیج میزند
لا به لای اجرهای زخمی دیوار
در پستوی اتاقم دنبال التیام
در حجم نبودنت به رسم دلتنگی
دو زانوی خود را در اغوش گرفته
و در غم نبودنت بارانی میشوم چهارچوب احساسم را میکوبم
تا گریزی از تو در خود بیابم.
( خوشگلا کامنت یادتون نره، وقتی داشتم این پارت رو مینوشتم حال خودم خیلی بد شد و راستش بیشتر نتونستم که بنویسم. تلخی این جدایی برای منم زهرآگین بود. شاید تا چند روز پارت ندم.
اما اگه مثل همیشه حمایتم کنید تجدید نظر کنم.
دوستتون دارم)
خیلی تلخ بودش🥺💔💔
با اینکه از کامیار بدم میاد و هر چی سرش بیاد حقشه اما دلم برای اونم سوخت💔🥺
برای گلچهره هم سوخت💔
ممنون عزیزم.
اره واقعا
خیلی پارت دردناکی شد😥
وای باورم نمیشه.
کامیار چطور تونست با گلچهره اینکارو کنه.
فردا هم پارت بده لطفا.
اره واقعا حق گلی این نبود.
اگه شد حتما.
ممنون که خوندی❤️
متن هایی که گذاشته بودی بیشتر غمگینش کرد 🥺
منتظر پارت بعدی هستیم مائده جان⭐
عالی بود و غمگین 🥺💐
ممنون که خوندی عزیزم.
❤️🌹
وای چه پارت قشنگی بود و اما تلخ😥 خستهنباشی عزیزم میفهمم واقعا نویسندگی سختیهای خودشو داره و اون پارتهای غمگین بدجور روی روان آدم تاثیر میذاره،دلم برای هردوشون میسوزه دلم نمیخواد کامیار از گلی جدا شه😔
ممنون لیلا جون.
اره واقعا.
منم دلم نمیخواست اما چه کنیم که نشد
چه تاسف برانگیز💔
این چه مکافاتیه واسه این زوج میباره😂
ممنون که خوندی.
البته قسمت شما جای تلخش شد😉
خیلی عالی بود کامیار که خیلی دوسش داشت پس این مانلیا دیگه چی بود! منتظر پارت بعدی هستیم ،👏👏🌹
ممنون نسرین جون.
اره گلچهره رو خیلی دوست داره اما خبراز قبل هم ارتباطاتی با مانلیا داشته و مانلی هم از قضا مریضه.
از جانب گلچهره هم احساس خطر کرده. پس با نقشه .کامیار رو مست کرده بهش نزدیک شده و بارداره.
اگه شد حتما پارت میدم
با امتیاز بالا موفق باشی ،❤️
❤️❤️❤️❤️
عزیزم خیلی با احساسی
❤️❤️❤️
واقعا خاک تو سر کامیار
بلانسبت عزیزان 🙃💙
ممنون گلم.
متشکرم که خوندی❤️
چرا اینقدر دردناک بود!😥😣😢😭اینقدر با احساس نوشتی که عمق دردش حس کردم.😭😭😭
ممنون که خوندی عزیزم
یه چیز بگم…مستی سطح هوشیاری آدمو پایین میاره,باعث میشه که به اتفاقات دیر واکنش بده,واینکه سر خوشی کاذب میاره, ولی دیگه جوری نیست که تشخیص ندی داری چه غلطی می کنی!😠😡اینو آدمای دله عوضی برای توجیه خوشگزراونیشون میگن😤.و توجیه علمی نداره و اینکه روی مرکز تعادل هم تاثیر داره,دیدید تو فیلما تلو تلو می خورن, واقعیت داره.همین نه اینکه یکی و حامله کنی(عجب کثافتین,هردوشون)بعدش بگی مسسسست یودی😡😡😡
حرفت واقعا درسته.
اما اجازه بده توضیحی ندم و تا پارت های آینده یکم صبوری کن
متوجه میشی که جریان چیه عزیزم.
❤️❤️❤️❤️❤️
چقدر دردناک بود😢💔
ممنون که خوندی گلم.
اره واقعا خیلی تلخ بود💔