رمان کاوه پارت ۳۹
از عصبانیت می لرزیدم
کاش می توانستم کیارش را تکه تکه کنم
قطره اشکی که از چشمانم پایین آمد رد سردی از خودش به جا گذاشت
قطره های هم پشت سرش آمدند
به خواب رفتم و چند ساعتی نگذشت که صدای اذان بلند شد
یک ساعت بعد ورزش صبحگاهی بود
همه را به خط کردند
پشت سر هم می دویدیم
نگاهی به آفتاب که تازه طلوع می کرد انداختم
طلوع حقیقت زندگی من کی بود؟
این سوال را باید از چند نفر می پرسیدم؟
چند نفر برای زندگی ام تصمیم گرفته بودند ؟
شیخ؟
جلال؟
اخگر؟
سیروس؟
روی سکو نشسته و بطری آب را تا نصفه سر کشیدم
_ خیالت راحت شد؟
مخاطبم کیارشی بود که دقیقا کنارم نشسته بود
پوزخندی زد و گفت:
_ منو دست کم گرفتی؟فک کردی دفترچه رو بهش دادم؟
_ ندادی؟
کیارشی _ خیلی دلم میخواست بدم اما نه ..ندادم
_ بدش
کیارش _ نگفتم که به تو میدم گفتم؟
نفس پر حرصی و صداداری کشیدم
_ کیا بده حوصله ندارم
دستش را کف دستم که به سمتش دراز بود زده و لبخندی رو لبش نقش بست
_ جوک نگفتم
کیارش _ میدونی امروز قراره توالت بشوریم ؟ هم من هم تو بخاطر دیشب دفعه بعدی خواستی ابراز احساسات کنی تن لشتو روم ننداز
و رفت
رو به آسمان کردم
_ یا اینو به مرگ طبیعی می بری یا خودم ترتیبشو میدم
از سکو پایین پریده و برای صبحانه داخل سلف شدم
شلوغی صف بماند بوی عرق مستم کرد !
دندان های زرد قباد برای کور کردن اشتهایم کافی بود
فقط چشم بستم تا دستان پر کثافت جمشید که از داخل دهانش درآورده قالب پنیر می گذاشت را نبینم
صدای کیانوش توجهم را جلب کرد
دستی به معنای بیا تکان داد
به محض دیدن صبحانه اضافه ای که دستش بود خیالم راحت شده و روی صندلی نشستم
_ کی گذاشت ؟
همانطور که لقمه بزرگی داخل دهانش می برد گفت :
_ خودم گذاشتم بخور
اولین لقمه را خواستم بخورم صندلی کنارم کشیده شده و نگاهم به سمت چپم کشیده شد
هامون _ چطوری چش قشنگ؟
بی توجه لقمه را جویده و نگاهم را معطوف به سمت راستم کردم
با کشیدن لپم با تعجب خیره هامون شدم
این حرکت بشدت روی مخم بود
کشیدن لپ تنها چیزی بود که اعصابم را بهم می ریخت
دستم را دور لیوان کاغذی چای سفت کردم
نگاهم هنوز به هامون بود
قبل از آن که بفهمد لیوان را در صورتش پاشیدم
چشم بست
قطرات چای از پیشانی تا چانه اش به سرعت سر خورده و پایین می آمد
با پایان زمان صبحانه همگی به سمت کلاس هایشان رفتند
زندان آن طور هم که فکر می کردم آزاد و راحت نبود
به قدری رس آدم را می کشیدند تا دوباره گذرت به زندان افتاد رعشه تن و بدنت را بلرزاند
بعد از تمام شدن کلاس زندانبان جلوی منو کیارش را گرفته و به سمت توالت هدایت کرد
جلوی در توالت ایستادیم
_ میگن تلقین خیلی تاثیر داره
کیارش _ بوی جیگر میاد
_ نه بوی کله پاچس
کیانوش _ بو کله جیگر میاد
دو سطل وایتکس را گذاشت و لبخندی زد :
_ موفق باشید
کیارش با تی دنبالش کرده و از دسشویی خارجش کرده
روسری هارا دور سر بسته و دو ماسک روی صورت زدیم
پاچه هارا تا زانو بالا زدیم
چکمه های پلاستیکی آبی را پا کردیم
دستکش هارا دست کرده و وارد شدیم
در اولین دسشویی را باز کرده و نالیدم:
_ کیااااا
صدای کیا از داخل دسشویی بلند شد:
_ مرگ کیااااا
اصلا دلم نمی آمد از اکسیژن محیط استفاده کنم ولی مجبور شدم
خوانندگی کیارش موهای سرم را تیخ تیخ کرده بود
_ کیا ببند خفه بمیری ببند دهنتو
چیزی نگذشت که موج آبی از زیر در افشان شد
در را سفت گرفتم که داخل نشود
اما از بالای سرم باران ریخت
کنار رفتم و در باز شد
کیارش با خباثت تمام سرتا پایم را شست
چش قشنگ؟
این کلمم مصیبتی شدهها😂
ولیییی
🤣🤣🤣🤣🤣تلقینشو خوب گفتی🤣🤣
نخیرم اینو من قبلم رو کاوه گذاشته بودم😂
آلبالوی جان گوشت به من باشه :
هر روز صدبار مینویسی نرگس چش قشنگ
وگرنه روزی سه وعده یک کیلو خاککک
چَشم چِشمقشنگ😂
آورین😌❤
خندم بند نمیاد پارت عالیییی بود یعنی اینا واقعا ابول عجايبن فقط جایی که میگه یا اینو با مرگ طبیعی می بری یا من ترتیبشو میدم خیلی خوب بود یا بوی توالتو و تریکیبشون 🤣🤣🤣🤣میگم نرگسی قرص چشم قشنگ خوردی یا ویار میکنی یعنی آلباتروسو به غلط انداختی برا این کلمه ورجک 😂😂😂😂😂😂😂😂
هرچی تو در پرتوی چشمانت به گریتون ميندازم اینجا جبران میکنم😂😂😂
نمیدونم تو مغزم چی میگذره وقتی دارم واسه رمان کاوه پارت مینویسم🤣🤣
باورکن تقصیر خود خودشه از دستی نمیگه که حرص من دربیاد هی بگم چرا نگفتی چرااا نگفتی😂😅
واقعا همینطوره اونجا اشک ریختم اومد اینجا اومد همه رو با خنده جبران کردم😁😄
هرچی میگذره خیلی عالیه 😅😅
یعنی حالا تو بی گناهی وآتیشا از اونه😇🤣🤣🤣🤣
#انا-المظلومممم
ها همی ققنوس صدای منو درمیاره🥺
اخییییی عزیزدلم باشه باشه تو چشم قشنگی اصلا همش تقصیر آلبا جون تو بیگناه فقط اشک نریز که سیل میاد مدوانو به غرق میکنه همه رو به فنا میبره اوکی عزیزم من اصلا پشتتم 🫠😅😅
آلباتتتتتتتتتتروسسسسسس😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝
ویژژژژ ویژژژژژژ من امدمممم
ای خداااا این کاوه رو بدین ماچش کنممم😂
فقق اونجا ک میگ یا به مرگ طبیعی ببرش یا ترتیبشو میدم ویییی🤣خدایی خیلییی خسته نباشیدد❤😂
Your welcome 😝
چشم من هماهنگی های لازم رو انجام میدم نتیجه رو به شما اعلام میکنم🤣
البته الانم میشه از دسشویی دراومد بوسش کن🤣🤣🤣
مرسی عزیزم🤩❤
این پارت فقط میتونم بگم حالم به هم خورد🤢🤮 یعنی خودت موقع نوشتن چندشت نشد؟😂 حقته آقاکاوه، بچش😁
حالا بازم هوس زندان میکنی؟😂😂😂
خودم که چرا از همه شما بیشتر چندشم شد🤣🤣🤣
بچه رو آزاد میکنم ازین لجن زار😂🤣
چشم قشنگ
چشم قشنگترین
قشنگترین چشم
چشمای منه😃
و اما چشم قشنگ تو منممممم😎☕