رمان کاوه
رمان کاوه پارت 26
هامون _ باید بریم زودباش
از خانه خارج شدیم به سرکوچه که رسیدیم هامون زنگ زد به کسی تا دنبالمان بیاید
دست در موهایم کشیدم
با نبود ردیاب سرم را شخم زدم
خبری از ردیاب نبود
خواستم برگردم اما ماشین رسید و هامون بی توجه به حرف هایم طوری در ماشین هولم داد و در را بست که پهلوم تیر بدی کشید
نفهمیدم چه اتفاقی افتاد اما چشم باز کردم در اتاق سیاهی بودم که فقط نوری از پنجره بالای اتاق می تابید
لبان خشک شده را از هم فاصله دادم
_ ها..مون !
با دیدن لیوان آب کنارم دست لرزانم را دراز کردم
لیوان را گرفتم اما میانه راه از دستم افتاد
با ته مانده صدایم بلند هامون را صدا زدم
هیچ کس جوابم را نمی داد
درد داشتم
دیدم کم کم سیاه و سیاه تر شد
تا جایی که فقط سیاهی مطلق بود و…
چرا نصفس؟ بقیش چیشد؟😐😐😐😐😐😐
اونهمه فرستادم
آقاااااا اینو پاکش کنین نصفس😂
ادمین های گرامی این خرابه دوباره فرستادم لطف کنید اونو تائید کنید این حذف شه
نصفهست!!
منکامل دادم ولی انگار وسط راه مدوان به عنوان هدیه نصفشو خورده😂
عه کمه یا نصفه؟ 😐💔
نه این خرابه نخونش😂