نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان کاوه

رمان کاوه part7

4.8
(13)

خواب بودم که احساس کردم کسی گونه ام را بوسید
چشمانم را باز نکردم
_ نکن آیناز
یکم بعد دوباره تکرار شد
_ آیناز نکن اعصابم سگ هست سگترش نکن
این دفعه بوسید و ول نکرد دیگر
چشمانم را باز کردم
متین ؟
_ کثافت برو گمشو اونور ببینم
هلش دادم و دست کشیدم روی گونه ام
شاهین فیلم میگرفت و متین قاه قاه می خندید
تن شاهین بدجور میخارید
شاهین _ متین در رو الان غرش میکنه
متین از خنده حرف نمی توانست بزند
بلند شدم
پارچ آب روی میز را برداشتم و سر کشیدم
پارچ را پایین آوردم و به شاهین نگاه کردم خواستم بکوبم به میز که..
کیا _ به به ببین کی اینجاس؟ سلطان مواد
این اینجا چه میکرد؟
نگاهش را از کیا به متین داد
متین _ آخرای مهمونی اومد
شاهین _ چرا سرپایین؟ بشینین خب
اول از همه خودش نشست بعد کیا و متین و خودم
شاهین از اوضاع خراب فروشش میگفت و کیا هم هرازگاهی تیکه بار من میکرد
بی اهمیت به همه پرتقال پوست میکردم و بویش پیچیده بود
کیا به پرتقال بد حساسیت داشت
اولین عطسه کیا لبخندی روی لبم نشاند
کیا _ مرده شورتو ببرن بسه خب چقدر پوست میکنی
_ به تو چه
متین _ زیاد نیس؟
_ نه
کیا _ کاش دیشبم همینجوری هاکانو‌ پوست میکردی خوبه شاهین تورو نجات داد وگرنه کارگر هاکان بودی الان ..
متین _ کیا !
کیا _ از بچه ها شنیدم دیشب بد گرخیده بودی
نیش خندی ادامه حرفش زد که باعث شد آتش عصبانیم شعله ور تر شود
کمی نگاهش کردم و بلند شدم و رفتم جلویش ایستادم
_ پاشو
کیا _ با همین کارد میوه خوری؟
خندید اما من جدی زل زده بودم
_ بهت میگم پاشو
کیا _ واقعا چی فک کردی با خودت؟ …حتما گفتی عاشق چشم ابروتن که جنسارو خریدن … اونا مشتریای من بودن گفتم بدونی
متین _ نه مشتریای پاشا بودن
کیا _ خودم به پاشا گفتم اینو بگه
_ پا‌نمیشی نه ؟
یقه اش را گرفتم و چون ناگهانی کار کردم نتوانست عکس العملی نشان دهد
چاقو را روی چانه اش زدم که از پشت عقب کشیده شدم
متین _ نکن روانی
پارچ را برداشتم و کوبیدم به میز
کیا _ وحشی
شاهین _ برو کیا
تشر شاهین باعث شد کیا برود اما چه رفتنی !
تکه شیشه در دستم بود و متین پشتم بود دستش را حلقه دور گردنم کرده بود با دست دیگر هم سعی داشت دستم را کنترل کند
شاهین از فرصت استفاده کرد و سرنگی آماده کرد و نزدیکم شد
شاهین _ محکم‌نگهدار متین
متین _ زود بزن الان در میره
_ ولم کن متین نزنی میگم بدم میاد… آییی گردنم متین ول کن
شاهین _ یه لحظه وایسی تمومه
خودم را طرف مبل کشیدم که با متین رویش افتادم
دستش باز شد از گردنم
هنوز کامل بلند نشده بودم که شاهین خودش را رویم انداخت و روی کمرم نشست
قبل از هر حرفی گردنم را گرفت و سرنگ را فرو کرد
چند ثانیه نشسته بود و وقتی فهمید محلول کمی اثر کرده بلند شد
متین _ تا کی بیهوش میمونه؟
شاهین _ تا وقتی تن لشتونو ببرین خونه
دیگر چیزی نفهمیدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Narges Banoo

http://rubika.ir/nargesbanoo85
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
1 سال قبل

این رمانت هم عالی و بینظیره
حیف پارت امروز کوتاه بود

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x