رمان کاوه part8
چشمانم را چند بار باز و بسته کردم تا تاری اش رفت
نگاهی به اطراف انداختم
خودم که روی مبل دراز کشیده بودم و متین روی زمین پایین مبل دراز کشیده و با گوشی بود
صدای هیچ چیزی نمی آمد الا تلویزیون
گلویم آنقدر خشک بود که زبانم به سقف دهانم چسبیده بود
_ آب بده
متین _ عه بیدار شدی؟
_ آب
متین _ باشه باشه
بلند شد و از روی میز پارچ را برداشت لیوانی آب کرد و دستم داد
متین _ خوبی؟
_ گردنم درد داره
آب را تا نصفه سر کشیدم
متین _ بخاطر سرنگه تا فردا اوکی میشه
_ سرنگ؟
متین _ آرامبخش بود
_ کی؟
متین _ عصبی شدی میخواستی همرو بکشی شاهین مجبوری زد
نصفه آب دیگر لیوان را سر کشیدم
نگاهم به همان لیوان مانده بود
_ چند ساعته؟
متین _ هفت هشت ساعت
چند دقیقه فقط ساکت خیره لیوان شدم و بعد آرام بلند شدم
اثرات آرامبخش بدنم را کمی سست کرده بود
لیوان را روی میز گذاشتم و سمت در راه افتادم
متین _ کجا؟
_ خونم
کفش هایم را پایم کردم و پشتش را خوابانده بودم
حوصله کفش پوشیدن نداشتم
در را باز کردم
متین _ میرسونمت
_ به کیا بگو بیاد جنسارو ببره وقتی اومد
در را بستم و وارد محوطه ویلا شدم
آنقدری مسیر در خانه تا در حیاط طولانی بود که خسته شده بودم
نگهبان _ خداحافظ آقا
سری تکان دادم و از ویلا بیرون آمدم
این همه راه را پیاده میرفتم ؟!
موتورم؟
تو ویلای شاهین موند
خودم را به زور تا جاده ای ماشینرو رساندم و کنار جاده نشستم
صدای زنگ گوشی ام بلند شد
دست در جیبم کردم و درآوردم
_ بله؟
متین _ کیا رفته پیش کیا فعلا نمیاد
_ چی ؟
متین _ کیانوش رفته پیش کیارش شاید فردایی پس فردایی بیاد جنس ببره
_ امروز اومد که خوش اومد نیومد تضمین نمیکنم وقتی بیاد جنس باشه
قطع کردم
انگار من بیکار بودم !
دوباره گوشی ام زنگ خورد خواستم قطع کنم اما خانه بود
_ بله؟
بابا _ زهرمار چرا جواب نمیدی؟
_ کارتو بگو
بابا _ کجاس؟
_ تو یکی از کابینتهای آشپزخونه
انگار گوشی را انداخت که دیگر صدایش نیامد
هه ! فک کردی راست گفتم ؟
با بوق نیسان آبی رو به رویم سر بالا آوردم
مرد _ آی پسر مسافری؟
_ تهرونی ام
مرد _ گذرم هس بیا بالا
رفتم پشت وانت نشستم فک کردم چیزی نیس آن پشت
اما دقت کردم سگی زرد رنگ خوابیده بود
دیگر ماشین راه افتاده بود و برای پیاده شدن دیر بود
دستم را سمت سر سگ بردم و موهایش را نوازش کردم
بیدار شد و شروع کرد به پارس کردن
دوتا گوش هایش را گرفتم و با انگشت شست ماساژ دادم
چشمانش بست و ساکت شد
_ حاجی اینو نمیفروشی؟
داد میزدم تا صدایم را بشنود
انگار شنید که جواب داد
مرد _ فروشی نی ناخوشه
_ میدیش؟
مرد _ مال من نی ببر درمونش کن
تا رسیدن به تهران با سگ بازی میکردم و چندتایی عکس با او گرفتم
به نزدیکی تهران که رسیدیم کرایه را حساب کردم هرچند مرد نمی گرفت اما گذاشتم جلوی ماشینش
با سگ بقیه مسیر را رفتیم تا خانه
دو ساعت بعد…
در حیاط را باز کردم و سگ زودتر از من وارد شد
در را بستم و تازه نگاهم به حیاط شلوغ افتاد
لباس های من بود؟
تمام لوازم من را بیرون ریخته بود
یعنی چه؟
خواستم در را باز کنم اما قفل بود و کلید هم داخلش
_ باز کن …دارممیگم باز کن …خیله خب
میله آهنی تکیه داده به دیوار را برداشتم
یک.. دو …سه
شیشه با صدای بدی شکست و فرو ریخت
دست بردم و کلید را چرخاندم
باز شد و داخل شدم
_ درو می بندی واسه من کدوم گوری ای؟
داشتم دنبالش میگشتم که چیزی از مقابل صورتم گذشت و به دیوار خورد و شکست
نگاهی به چهره اش کردم
بد محتاج مواد بود!
بابا _ یا کل اون موادو میدی یا گم میشی بیرون
خواستم جوابش را بدهم که سگ از میان پاهایم داخل خانه دوید
کنترلش از دستم خارج بود و کل خانه را داشتم دنبالش عین اسب می دویدم
می دوید ..می شکست…پارس میکرد و می پرید
انگار خوشش آمده بود از این بازی
بابا _ کم بودی داداشم واسه خودت آوردی؟
سگ که از خانه بیرون دوید سمت حیاط راحت شدم
نفس عمیقی کشیدم
_ میخوام لاشخورش کنم لازممه
بابا _ بیشتر از خودت؟
_ آره ..بیشتر از خودم!
قوطی آب روی میز را برداشتم و سر کشیدم
دست داخل جیبم کردم و تکه کوچک تریاک پلاستیک پیچ شده را درآوردم و پرتاب کردم سمتش
بابا _ کمه
_ زیادتم هس
بابا _ اشکال نداره میگم سیروس بفرسته
_ سیروس دیگه سرویس دهی نمیکنه چون زیر جنازش تو سرد خونه داره یخ میبنده
چشمان پدرم از تعجب خشک شد آرام سمتم آمد و مقابلم ایستاد
بابا _ سیروس مرد؟
_ نمرد..کشته شد
بابا _ چی میگی تو؟
_ سه روز اخگر جنس خواسته بود دیر شده واسه همین آدم فرستاده پی سیروس دخلشو آوردن
قوطی را روی زمین انداختم و سمت سرویس بهداشتی راه افتادم
چه وضع زندگی داره کاوه🤢🤮 باباش از خودش بدتره کاش توضیح بدی که چرا کاوه تو کار خلافه رمانت رو فقط مختص به دیالوگ نکن عزیزدلم😘🤗
😖
اینو تو پارتای قبل بود اینکاوه باباش معتاد بوده موقعی که کاوه بچه بوده اینو میفرسته دنبال مواد گرفتن
مواد از کی میگرفته؟ همین سیروس
یه چیزایی یاد میگیره از این کار
بعد زندگی سیروسو میبینه و خوشش میاد کم کم میزنه تو کار مواد تا به همون قدرتی که سیروس داره برسه
بازم تو پارتا بیشتر توضیح میدم
فقط اونجایی که متین میگه کیا رفته پیش کیا😅🤣😂
خدا نکشتت دختر فقط منو بخندون🤦♀️
🤣🤣🤣کیا تو کیایی شدا😂
الهی لبتون همیشه به خنده😁
دقیقا😂😂😂
کیا رفته پیش کیا😂😂رمان جالبیه
خسته نباشی قلمت داره بهتر میشه عزیزم
😂😂😂
سلامت باشی فاطمه بانو😍
واقعا؟😃الهی شکر 😁
تازه دارم در پرتویِ چشمانت رو تایپ میکنم…
خسته نباشی.
طفلک کاوه خیلی زندگی سخت و غم ناک و جالبی داره
سلامت باشی عزیز🥰
خودمم دلم واسش میسوزه اما یه جاهایی دلم میخواد بوکوشمش کنم انقدر حرص دراره😂
بیچاره کاوه🙂💔
خسته نباشییی
حمایتتت❤
خون آدمو تو شیشه میکنه کجا بیچارس 🤣🤣🤣
خودمم یه وقتایی دلم واسش کباب میشه 🥲
مرسی ادا جان😍