شکار ماهی پارت ۲
کمی جلوتر میروم و به آن دو گل نوشکفته میرسم.
_شمام اینجا حساب باز کردین؟
حواسشان که جمع من میشود چشمان دختر پر از اشک شده و با بغض مینالد:
_خدالعنت شون کنه گفته بودن بالای صد تومن تو حسابتون پول باشه وام بدون سود میدن، مام از خدا خواسته هرچی من طلا داشتم، ماشین رضا رو همه چیو فروختیم کردیم ششصد میلیون بیایم اینجا وام بگیریم، اونم اینجوری شد.
شوهرش اورا در آغوش میگیرد و قربان صدقه اش میرود تا گریه نکند و من به سادگی این مردم غبطه میخورم.
کِی قرار است درس بگیرند؟آن قضیه ی خرید آیفون با قسمت یک چهارم کافی نبود؟هزاران هزار بانک که اینگونه مردم را گول زدند کافی نبود؟
پس کِی قرار است یکی از اینها درس عبرت بشود.
الهی شکر که مسئولان این برنامه های اختلاسی که قرار نیست از خوردن پول مردم دست بکشند، ما چرا حواسمان را جمع نمیکنیم؟
به سمت نفر بعدی که میروم صدای زنگ گوشی ام بلند میشود.
ضبط صوتی که تا الان روشن بود را خاموش میکنم و جواب میدهم، و صدای همیشه بشاش الهه در گوشم میپیچد:ماهی ذلیل شده کجایی تو؟
شال خیس شده ام را مرتب میکنم و میگویم:علیک سلام، چته باز وحشی شدی؟
صدایش جیغ جیغو تر میشود:چمه؟خاک تو سرم که نگران توام من، بخدا سرما بخوری میکشمت.زود بیا میخوایمنهار بخوریم.
خنده ام میگیرد:چشم مامان بزرگ دارم میام.
انگار که من لب و دندانش را با خودم آورده ام که بی من نهار نمیخورد
…..
به سمت در خوابگاه میدوم و سعی میکنم بیشتر از این خیس نشوم.
وارد اتاقمان میشوم، اتاقی با چهارتخت اما سه نفره، دلیلش هم، پر شدن ظرفیت دانشگاه بود.
منو الهه و سوگند.
وسایلم را روی تشک پایینی تخت دو نفره که من طبقه ی بالای آن میخوابیدم و طبقه ی پایین خالی بود، می اندازم.
رو به رویم هم تخت سوگند و الهه بود.
کنار شوفاژ میروم و دستم را بالای آن میگیرم تا کمی گرم شوم و همزمان سوگند وارد میشود، کمی آرام تر از الهه.
_عه، اومدی؟چقد خیس شدی بچه.بذار کمکت کنم.
حوله ی صورتی رنگم با دایره های سفید که به گوشه ی تخت آویزان بود برمیدارد و موهای رنگیِ تازه کوتاه شده ام را خشک میکند.
خیلی محکم. طوری که ناخن همیشه بلندش در چشمم میرود.
_آخ…اروم سوگند، چش و چالمو درآوردی.
دست از کار برنمیدارد و آرام میگوید:ببخشید لوس خانم.
خسته نباشی عزیزم
ولی کوتاه بود فاطمه جون
مرسیییی
واقعا وقت نمیشه فقط برای اینکه فاصله بینشون نیوفته سعی میکنم یه چیزایی بنویسم
وای چه باحالن این سه تا 😍❤️
هی چقدر حقیقت جامعه تلخه فاطمه بانو😕😐
فقط میتونم به حال مردم سرزمینم تاسف بخورم 😔🙁.
مرسی از پارت خوبت فاطی جون 😍❤️ خسته نباشی❤️🌹.
منم همینطور ستاره منم همینطور
مرسی که خوندیش♥️
طفلک نگرانه چرا بهش گف وحشی خانم؟🤣💔
بابا خب عین آدم دیگههه😂😂
دیگه بدتررر🤣
خوشم میاد همیشه مسائل اجتماعی رو توی رمانت نشون میدی👌 امضای خودت رو داری آبجی😎
تو این رمان واقعا بهش توجه نکرده بودم😂😭
عالی منتظر پارت بعدیم زودتر ♥