ضرب المثل(داستانها و ریشه ها)
#ضربالمثل (۱)
#ضربالمثل (يك كلاغ ، چهل كلاغ) :
ننه كلاغه صاحب يك جوجه شده بود . روزها گذشت و جوجه كلاغ كمي بزرگتر شد . يك روز كه ننه كلاغه براي آوردن غذا بيرون ميرفت به جوجه اش گفت : عزيزم تو هنوز پرواز كردن بلد نيستي نكنه وقتي من خونه نيستم از لانه بيرون بپري .و ننه كلاغه پرواز كرد و رفت .
هنوز مدتي از رفتن ننه كلاغه نگذشته بود كه جوجه كلاغ بازيگوش با خودش فكر كرد كه مي تواند پرواز كند و سعي كرد كه بپرد ولي نتوانست خوب بال وپر بزند و روي بوته هاي پايين درخت افتاد .
همان موقع يك کلاغ از آنجا رد میشد چشمش به بچه كلاغه افتاد و متوجه شد كه بچه كلاغ نياز به كمك دارد . او رفت كه بقيه را خبر كند و ازشان كمك بخواهد
پنج كلاغ را ديد كه روي شاخه اي نشسته اند گفت :” چرا نشسته ايد كه جوجه كلاغه از بالاي درخت افتاده.“ كلاغ ها هم پرواز كردند تا بقيه را خبر كنند . … تا اينكه كلاغ دهمي گفت : ” جوجه كلاغه از درخت افتاده و فكر كنم نوكش شكسته . “ و همينطور كلاغ ها رفتند تا به بقيه خبر بدهند . … كلاغ بيستمي گفت :” كمك كنيد چون جوجه كلاغه از درخت افتاده و نوك و بالش شكسته .“ همينطور كلاغ ها به هم خبر دادند تا به كلاغ چهلمي رسيد و گفت :” اي داد وبيداد جوجه كلاغه از درخت افتاده و فكر كنم كه مرده .“ همه با آه و زاري رفتند كه خانم كلاغه را دلداري بدهند . وقتي اونجا رسيدند ، ديدند ، ننه كلاغه تلاش ميكند تا جوجه را از توي بوته ها بيرون آورد.
كلاغ ها فهميدند كه اشتباه كردند و قول دادند تا از اين به بعد چيزي را كه نديده اند باور نكنند .
از اون به بعد اين يك ضرب المثل شده و هرگاه يك خبر از افراد زيادي نقل شود بطوريكه به صورت نادرست در آيد ، مي گويند خبر كه يك كلاغ، چهل كلاغ شده است
⚠️ پس نبايد به سخنی كه توسط افراد زيادی دهن به دهن گشته، اطمينان كرد زيرا ممكن است بعضی از حقايق از بين رفته باشد و چيزهای اشتباهی به آن اضافه شده باشد.
#ضربالمثل (۲)
#ضربالمثل (بزك نمير بهار میآد ، خربزه و خيار میآد) :
حسنی با مادر بزرگش در ده قشنگی زندگی میكرد . حسنی يك بزغاله داشت و اونو خيلی دوست داشت . روزها بزغاله را به صحرا میبرد تا علف تازه بخورد .
هنوز پاييز شروع نشده بود كه حسنی مريض شد و يك ماه در خانه ماند . مادربزرگ حسنی كاه و يونجهای كه در انبار داشتند به بزغاله می داد .
وقتی حال حسنی خوب شده بود ، ديگر علف تازهای در صحرا نمانده بود . آن سال سرما زود از راه رسيد .
همه جا پر از برف شد و كاه و يونجههای انبار تمام شد . بزغاله از گرسنگی مع مع میكرد . حسنی كه دلش به حال بزغاله گرسنه میسوخت اونو دلداری میداد و میگفت : “ صبر كن تا بهار بيايد آنوقت صحرا پر از علف میشود و تو كلی غذا میخوری . ”
مادر بزرگ كه حرفهای حسنی را شنيد خندهاش گرفت و گفت : تو مرا ياد اين ضرب المثل انداختی كه میگويند بزك نمير بهار مياد خربزه و خيار مياد . آخه پسر جان با اين حرفها كه اين بز سير نمیشود .
به خانه همسايه برو و مقداری كاه از آنها قرض بگير تا وقتی كه بهار آمد قرضت را بدهی .
حسنی از همسايهها كاه قرض كرد و به بزك داد و بزك وقتی سير شد شاد وشنگول ، مشغول بازی شد .
#ضربالمثل (۳)
#ضربالمثل(دعوا سر لحاف ملا بود) :
در يك شب زمستانی سرد ، ملا در رختخواش خوابيده بود كه يكباره صدای غوغا از كوچه بلند شد .
زن ملا به او گفت كه بيرون برود و ببيند كه چه خبر است .
ملا گفت : به ما چه ، بگير بخواب. زنش گفت : يعنی چه كه به ما چه ؟ پس همسايگی به چه درد میخورد .
سر و صدا ادامه يافت و ملا كه میدانست بگو مگو كردن با زنش فايدهای ندارد . با بی ميلی لحاف را روی خودش انداخت و به كوچه رفت .
گويا دزدی به خانه يكی از همسايهها رفته بود ولی صاحبخانه متوجه شده بود و دزد موفق نشده بود كه چيزی بردارد. دزد در كوچه قايم شده بود همين كه ديد كم كم همسايهها به خانهاشان برگشتند و كوچه خلوت شد ، چشمش به ملا و لحافش افتاد و پيش خود فكر كرد كه از هيچی بهتر است . بطرف ملا دويد ، لحافش را كشيد و به سرعت دويد و در تاريكی گم شد.
وقتی ملا به خانه برگشت . زنش از او پرسيد : چه خبر بود ؟
ملا جواب داد : هيچی ، دعوا سر لحاف من بود . و زنش متوجه شد لحافی كه ملا رويش انداخته بود ديگر نيست .
اين ضرب المثل را هنگامی استفاده میشود كه فردی در دعوائی كه به او مربوط نبوده ضرر ديده يا در يك دعوای ساختگی مالی را از دست داده است .