اجبار شیرین پارت ۱
پارت☆1
از دفتر آموزش که بیرون آمد تارا را منتظر خودش دید لبخندی زد و بسویش قدم برداشت وباسرخوشی وذوق
گفت :
– دیدی تونستم کلاس هام و با هم هماهنگ کنم ؟!
تارا با لبخند گفت :
– پس بالاخره کارخودت و کردی و سازه های فولادی وبا دکتر بهنام آزاد گرفتی؟
هر دو به سمت درب خروجی به راه افتادند ،روبه تارا گفت:
– خودت میدونی که دیگه دلم نمیخواد سر کلاس دادخواه برم ، میبینی که مجبوربودم کلاسم و با دکتر آزاد
بگیرم ، با اینکه دلم میخواست توهم همین کار و میکردی ، ولی خوب مجبورت نمیکنم
– ببین سما ! بیا تا دیر نشده تو هم برو کلاست و با استاد دادخواه بگیر ، کلاس اون خیلی بهتر از تحمل کلاسهای
وحشتناك آزاده . دکتر آزاد خیلی سختگیر ویکدنده است میترسم نتونی با اون نمره بیاری واونوقت یه ترم
عقب بیفتی !
– می دونم هر کی باهاش کلاس گرفته یا وسط ترم حذف شده یا اصلا نتونسته پاس کنه .
ولی تو که میدونی بعد از جریان دادخواه ، دیگه دلم نمی خواد باهاش کلاس بگیرم ، یه جورایی ازش خجالت می کشم ، مخصوصا من
کلاسهایی که استاد خیلی سخت میگیره رو دوس دارم
– ولی سختگیری های دکتر آزاد ممکنه به ضررت تموم بشه .
– نگران نباش، من دانشجوی بی انضباطی نیستم که بخوام از کلاسش حذف بشم ، درسته که دکتر آزاد خیلی
سختگیر و مغروره و یکصدم هم نمره ارفاقی استاد به دانشجو نمی ده ، ولی بچه ها میگن سطح علمیش
خیلی بالاست و طرز بیانش هم عالیه . دلم
میخواد ببینم چه طور تدریس میکنه و اصلا به چه چیزش اینهمه مینازه
.
– خود دانی، ولی من از بچه ها شنیدم که
دانشجوهای دختر و خیلی ضایع میکنه وحتی بهشون اجازه اظهار نظر
هم نمیده .
دست تارا را در دست گرفت و در حالی که هردو وارد محوطه دانشگاه میشدند گفت :
– توکه خودت میدونی چرا دخترا دور و بر آزاد می پلکند ،خوب منم بودم بهشون رو نمی دادم و تحویلشون
نمی گرفتم .
– یعنی این حرف آخرته؟
– آره ،کلاس با استاد های سختگیر بیشتر مزه میده تا با استادهایی که همین جور کشکی نمره می دن
تارا لبخندی زد و گفت :
– جوجه رو آخر پائیز می شمرن ، وقتی برا یه نمره دستت تو سرت بود اونوقت قدر استادهای کشکی رو میفهمی .
نیشگونی از بازویش گرفت و با لبخند گفت:
– دیگه دلمو خالی نکن ،. توکه میدونی من
دانشجوی تنبلی نیستم که بخاطر نمره دنبال استاد بدوم .
– میدونم که تنبل نیستی ولی دادخواه از سال اول چشمش دنبال تو بوده وهمیشه هم هوات و داشته حالا سال
آخری می خوای کلاست رو با یه استاد دیگه ای بگیری که نمیشناسیش ونمی دونی روش
تدریسش چه جوریه ، تازه
ممکنه به دادخواه هم بربخوره !
– اون استاد با شعوریه و می فهمه که من بخاطر چی نخواستم باهاش کلاس بگیرم .
– خوب خیالم راحت شد چون میترسیدم توهم مثل بقیه عاشق آزاد شده باشی و به خاطر همین اصرار داری
که باهاش کلاس بگیری
– مگه دیوونه ام !
برای گرفتن تاکسی به طرف خیابان براه افتادند .
انتظار برای تاکسی کمی طولانی شد ، تارا با کلافگی گفت:
– کجایی داداشی ، که ببینی آبجی جونت توی این گرمای تابستون باید منتظر تاکسی بمونه
– مگه آراز کجاست؟
– امروز رفت اهواز ماموریت ، ماموریتش هم سه ماهی طول میکشه ، قبل از رفتن ، مامان باز بهش گیر داده بود
که زن بگیره … اونم بهش گفت :
– توکه اینهمه صبر کردی چند ماه دیگه هم صبر کن بعدا بهت میگم کجا باید بری خواستگاری ،
بیچاره داداشم ! دلش بدجوری پی نخود سیاه رفته .