ادامهای قسمت دوم (سرنوشت تغییر کرده)
میخواستم برم که دوباره به حرف اومد.
مِحمَت: قد بلند با هیکل عالی و قیافه ای جذاب..
سوالی نگاهش کردم که گفت: بیا با من کار کن پول خوبی میگیری به آدمی مثل تو تویی گروه مون نیاز داریم.
نگاهش کردم که حالا ایستاده بود با پوزخند سر تا پاشو از نظر گذروندم و گفتم: پس خدا نگهدار.
وقتی از پله ها اومدم پایین همون پیشخدمت با دو اومد کنارم و گفت: شما میروید آقا؟
با سر جواب مثبت دادم.
میخواستم از کنارش رد بشم که صدای آروم شو شنیدم:یعنی اصلا به چشمش نیومدم؟
دیگه لازم نبود حرف اضافی بزنیم پس از رستوران خارج شدم. نشستم تویی ماشین کیف رو گذاشتم رویی صندلی ماشین و به ساعت دور مچم نگاه انداختم.
مِحمَت خیلی وقتمو گرفته بود دیگه داشت 12 ظهر می شد باید این کیف رو میرسوندم و میرفتم خونه به گوش هام یکمی استراحت میدادم. باید واسه گرفتن این کیف خودم میومدم اگه.. کیف رو باز کردم حدسم درست بود پول و مواد.. عکس کیف و عکس رستوران که مال خود محمت امیر بود رو گرفتم این کیف به درد من نمیخورد پس کیف رو به آدرسی که گفته بود بردم و جلوی در خونه گذاشتم…
از خونه هم با دوربین کوچکی که تویی جیب لباسم بود عکس گرفتم..
دیگه بیشتر موندن من فایدهای نداشت خودشان می دانستند باید چه کار کنند.
بعد از تموم شدن کارم رفتم خونه.