رمان حس خالص عشق
دیالوگ های رمان حس خالص عشق پارت ۱۹
دیالوگ های پارت ۱۹ حس خالص عشق
-داد میزد ، اعتراض میکرد ، حق رو برای خودش میدونست …
-میخوام پیاده شم
-اوردوز کرده بوده … دیر رسیدن ….
-دروغ نگید ، حتی به شوخی
-انقدر نگو بابام …. نگو بابام !
-من خودم دلیلشو نمیدونم ….
-مامانم چی میشد ؟؟ بی کس و کار نمیتونستیم ولش کنیم …
-همه میگفتن خیلی مرد خانواده دوستی هست ….
-این همه ماجرا اتفاق افتاده بود تا او و اسرا رو از هم جدا کنند …
-اون که از همه ی زندگی اسرا با خبر بود …
بچه ها خودم برای پارت ۱۹ خیلی هیجان دارم
همین امروز میزارمش ❤️😍
مرده شورتو نبرن ببینید چیکاد میکنین با آدم🤕🤒
بیصبرانه منتظر پارت بعدیم
😂😂😂 همین امروز میزارم
خیلی زود بزار پارت بعدی رو
خیلی قشنگ بود
مرسی سعید جون … حلهه همین امروز میزارمش
فقط ستی جان …. اگه میشه کاور رمانم همونی باشه که تازه بارگذاری کردم … برای دوتا پارت های قبلی هم بود …
الانم برای پارت ۱۹ دوباره بارگذاریش کردم …
به جز من قادر هم یه وقتایی تایید میکنه این دیالوگ ها رو هم قادر تایید کردش😁
چشم❤
مرسییی ستی جوننن💜💓