نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۱۲۶

4.6
(49)

سلیم برادرانه روی شانه اش می کوبد و این بار جدی می گوید
– حق با اونه … چه بخوای چه نخوای حق با حاجی و آرامه … طلامامان … اونم هست … می دونم پسر … می دونم چقدر دویدی … ولی کار درست همینه … به این فکر کن فردا پس فردا بچه دار شدی … می خوای بچت بگه بابام قاتله؟ … به اینا فکر کن داداش من … من تا ته خط مردونه کنارتم … عین کوه پشتتم … ولی راهش این نیست
دست درون موهایش فرو می کند … نمی داند چه بگوید … نمی داند چگونه به این ایل و تبار بفهماند که او با فکر انتقام نفس کشیده است … با فکر نابودی صالح زنده مانده است
– کاش می تونستم یه مته بیارم هرچی تو این مغز مزخرفمه با مته بکنم تو مخ شماها … نمی فهمین … هیچکدوم حالیتون نی
سلیم لگدی به کنار پایش می کوبد … هرچه می گفت انگار با در و دیوار بحث می کرد
– من چرا واسه توی خر گ.ه الکی می خورم؟
سردار با خنده دست دور گردنش می اندازد
– بیخیال … پسر من باز گند زدم به خودم و آرام … چه غلطی کنم؟
سلیم هم دست دور گردنش اش می اندازد … از آن کنارهم بودن های برادرانه … اگر سلیم برای سردار برادر بود،سردار برای سلیم همه کس بود ‌… بردارش،پدر نداشته اش،مادر زیر خاکش … همه کسش بود
– این دفعه فقط بشین و جر بخور
بلند می خندد … در حقانیت گفتار سلیم شکی نبود … این بار دیگر راه درازی در پیش داشت برای جبران
________________________

روبه‌روی درب بیمارستان منتظر است … عینک دودی اش را روی چشم مرتب می کند … شیفتش همین حالا تمام می‌شد دیگر
جسه ی ظریفش از نگهبانی رد می شود و مرد دستی به سر و رویش می کشد … جبران می کند برایش
باز چشم سردار را دور دید و مقنعه را تا فرق سر عقب برده‌است … این مانتوی کوتاه احمقانه دیگر چه زهرماری است که پوشیده؟ … از خدا طلب صبر می کند تا میان این مقصر بودن هایش جنگ دیگری سر لباس به راه نیاندازد
قدم بر نداشته که قفل می شود میان راه … مردی کنار دخترکش می ایستد … از آن کت و شلواری های اتو کشیده … این دیگر کدام خری است؟
لب های مرد تکان می خورد و لبخند آرام آشکار … دیگر خون به مغزش نمی رسد … پا تند می کند و از پشت دست آرام را می گیرد
– علیک سلام!
سر آرام چنان به سمتش می چرخد که مهره هایش صدا می دهد … سردار اما انگشتانش را سخت می فشارد و تیز نگاهش می کند
– آرام خانم معرفی نمی کنید؟
سردار پیش دستی می کند و جوابش را می دهد … نمی خواهد حتی صدای آرام را بشنود … انگار تمام سینوس های مغزش اتصالی کرده باشند
– همسرشونم …
حرفش را کامل نزده که آرام به خودش می آید و پیش دستی می کند
– آقای احمدی با اجازه خدانگهدار
می گوید و دست سردار را قبل از اینکه آبروریزی کند می کشد … در تمام طول دور شدن یک لحظه نگاه سردار روی آن پسر اتوکشیده برداشته نمی شود
– این کدوم خری بود؟
کوچه ی خلوت کنار بیمارستان می شود محل ایستادن آرام … انگشتانش را از دست سردار بیرون می کشد و عصبی می توپد
– چی میگی؟
– میگم این کدوم خری بود؟
آرام کمی نگاهش می کند … احمدی؟ … سوپروایزر جدید بیمارستان بود بیچاره
– داد نزن سر من … می خوای آبرومو ببری؟
سردار دست به کمر قیافه اش را کاوش می کند … لعنتی این رژ لب قرمز از کجا آمده دیگر؟
– اون یارو کی بود؟ … این چه سر و وضعیه؟ … می خوای صبر منو بسنجی؟
آرام با اعتماد به نفس نگاهش می کند … دیگر دربرابر قلدری هایش سر خم نخواهد کرد
– آره از اونجایی که خیلی صبور تشریف داری می خوام صبرتو بسنجم … عوضی
بر می گردد ..‌. می خواهد برود … خیلی از او دلگیر است … از همان دلگیری هایی که لحظه ای از فردی که عاشقش بودی متنفر می شوی
سردار از کنار رد می شود
– مثل اینکه خودم باید بفهمم اون نسناس کیه!
دختر عاصی و سریع ساعد یک دستش را با هر دو دست می گیرد مبادا برود
– وایسا بهت میگم … اینجا آبرو دارم من
مرد،مانند یک شیر وحشی که کفتاری به قلمرواش نزدیک شده باشد،در صورتش می غرد
– کدوم بی پدری بود اون؟
آرام عصبی از بد دهنی هایش بالاخره از کوره در می رود
– فحش نده … فحش ندهههه
هیچ متوجه نیست که با این حرف ها سردار را بیشتر و بیشتر برای پرخون کردن دهان آن کت و شلواریِ بچه مثبت کوک می کند
– میرم میزنمش صدا سگ بده به ولله … دو روز نبودم دوره ات کردن کفتارا
– همکارمه … پرستاره … خوب شد؟ … تموم شد؟ … حالا بکش کنار از سر راهم
ذره ای از عصبانیت سردار کم نمی شود … این لباس ها … این رژ لب … آن خنده ی لعنتی … آرام‌ مکار تر از آن است که همه اش را بدون غرضی انجام دهد
– می رسونمت
آرام دیگر توان اینگونه ادامه دادن ندارد
– خودم میرم برو کنار
– با زبون خوش میای یا بغلت کنم؟
چشمان دخترک بی نوا گشاد می شود … از این حق به جانب بودنش متنفر بود … این بار دیگر اجازه نمی دهد با زورگویی و قلدری وادار به هرکاری اش کند
انگشت اشاره اش به علامت تهدید رو به روی مرد میگیرد
– به جان آراز … ببین قسم خوردم … اگر بخوای زورم کنی همینجا این حلقه رو درمیارم و میرم یه جایی که نه اسمم باشه نه نشونم … برو کنار
مغز سردار سوت می کشد … آنقدر جدی گفت که چهارستون بدنش را لرزانده
– آرام!
– گفتم برو کنار
سردار خودش را به باد فحش می گیرد … تازه همه چیز خوب شده بود … تازه داشتند معنی زندگی را می فهمیدند که خودش همه چیز را فنا کرد
آهسته شانه اش را کنار می کشد
– انقدر منو با رفتنت تهدید نکن
آرام بغضش را فرو می خورد … مگر دست آویز دیگری داشت؟ … مگر جور دیگری می توانست با او مقابله کند؟
از کنارش می گذرد و بینی اش را بالا می کشد
– همه چیزش زورکیه
پشت سرش راه می افتد مردی که خودش را کنترل می کند مبادا دخترکش را بیشتر از خود براند
– باشه حق با توئه … نباید اونجوری می رنجوندمت
آرام حرصی کیفش را روی دوش مرتب می کند … حالا دیگر؟ … حالایی که با دادن مدرک به حاجی صفوی پدرش را از دست داده؟ … حالایی که به خاطر او به زودی قاتل پدرش می شود؟
– می خوام برگردم بیمارستان … نمی خوام ببینمت
سردار آستینش را می گیرد که آرامش آرام هم دیگر گرفته می شود
بر می گردد و حرف هایی که بارها از دیشب به خاطرشان معده اش درهم پیچید هرچه خورده و نخوره را بالا آورد را به صورتش می کوبد
– ر.دم تو حسی که بهت دارم … عوضی!
راهش را میگیرد و می رود … خنده ی ناباوری گوشه ی لب مرد جا خوش می کند … مرحبا … دو روز نبود الوات هم شد دخترک … حالا می فهمد چرا آرام از بددهنی متنفر است
– یه بار دیگه تکرار کن تا نشونت بدم … مثل آدم صحبت کن فحش میده برا من … واستا ببینم … آرام
آرام خودش هم از خودش بدش می آید … او همچین دختری نبود … با وقار بود … پر از متانت و تحصیل کرده … تحفه ی عشق سردار الفاظ خیابانی را هم نصیبش کرد
از درب بیمارستان بی توجه به او عبور می کند و سردار عصبی را جا می گذارد … حالا حالا باید می دوید دنبالش
مرد محکم صورتش را دست می کشد … آخرش یک گلوله در مغز خودش فرو می کرد و به این زندگی مزخرف پایان می داد … فحش می دهد ظالم حالا دیگر!
_______________________________

زانوی غم را بغل گرفته و کنار بخاری در خودش جمع شره است … چند روز دیگر عید است … چه ارمغانی هم برای خانواده اش محیا کرده بود … دستگیری پدرش!
قطعا تا عید حاجی صفوی با آن مدرکی که تا دید چشمانش برق زد سراغشان می آید … شکوه را چه کند بعد پدرش؟ … اصلا با سرداری که دیگر صالحی برای انتقام ندارد چه کند؟
معده هم که دیگر برایش نمانده بود … نمی داند امروز چند بار خودش را به سرویس بهداشتی رساند و تمام دل و روده اش را بالا آورد
کاسه ی آش دوغی که بخار می کرد را هم می زند … چقدر با شوق درست کرده بود که عصرانه بخورد اما حال هیچ میلی ندارد … قاشقی به لب هایش نزدیک می کند … بوی غذا در بینی اش که نه گویی در جانش رسوخ می کند که حالش به هم می خورد … پتو را از روی پاهایش کنار می زند و با سرعت خودش را درون سرویس بهداشتی پرت می کند
دیگر چیزی برای بالا آوردن نبود … فقط اسید معده اش از دهان خارج شد … چهره اش در به آینه ی بالای روشویی دیدنی است
پوست زردش … چشمان سرخش … کجاست آن آرامِ همیشه آراسته؟ … این زن رنجور را خیلی وقت هاست به جای آن دخترک پر شر و شور می بیند
درب سرویس بهداشتی را می بندد و دست به دیوار گرفته تا نیفتد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 49

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
9 ساعت قبل

این سردار یک چیزیش میشه زیادی دیگه حساس و قلدره

زهرا
زهرا
9 ساعت قبل

بفرما حامله هم شد حالا خر بیار باقالی بار کن😑

زهرا
زهرا
9 ساعت قبل

اخیش خوشم اومد یه بار خوب جواب سردار رو داد😌

Sana
Sana
9 ساعت قبل

پدر شدن سردار رو از همین تریبون تبریک عرض میکنم
ایشالا چرخش براتون بچرخه جناب شاهرخی 🤣🤦🏼‍♀️
مرسی بابت پارت ساحل عزیز 💛💛

Sana
Sana
پاسخ به  Sahel Mehrad
8 ساعت قبل

وااایببی ارههههه
فرض کن با اون هیکل گندش بگه “جونم بابایی” 🤣🤣
آخِیییی قلبم برق برقی شد 😭💫

Sana
Sana
پاسخ به  Sahel Mehrad
5 ساعت قبل

بعد این نوبت آرامه که سردار رو بکوبه تو دیوار 😂🤣

Kiyana
Kiyana
7 ساعت قبل

سلام
داستانت خیلی قشنگه
فقط یه چیزی ،سردار پلیسه اونم تک تیر انداز تا به حال چندین نفر رو کشته اصلا برای همین کار آموزش دیده و صالح هم یه مجرمه مثل مجرم های قبلی که توسط سردار کشته شدن پس این ماجرای قاتل نشدنش چیه دیگه؟

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ساعت قبل

نکنه حامله باشه😉 سردار بابا بشه چی میشه😂

🥰🥰Batool
🥰🥰Batool
3 ساعت قبل

وای فقط بدهنی آرامو درکنار کولی بازی وقلدری سردار رو کم داشتیم یعنی این دو قشنگ مکمل مکمل هم هستن 🤣🤣🤣به سلامتی نمردیم وبابا شدن سردار رو هم دیدیم خوشا به حال این بچه قطعا یه اعجوبه ی میشه واییی فقط،اگه پسر باشه آرام چی میکشه از دست بچه وپدر بچه 😅😅😅

دکمه بازگشت به بالا
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x