نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۲۷

4.4
(59)

جام را در دستش تاب می دهد
یک شراب ناب ۱۰ ساله
ذهنش مشغول است
خیلی مشغول
نفس تنگش سبب باز شدن کروات احمقانه و دکمه های بالای پیراهن سفید رنگش است
موهای ژولیده ای که از او یک پسرک تخس ساخته
یک قدم مانده
یک قدم تا نابودی صالح
یک قدم که وابسته به آن دخترک لعنتی است
همان ساحره عجیب الخلقه
خیلی بی شرف است که دوباره با احساساتش بازی کند؟
اگر بعد از آن دخترک برای همیشه از او دل ببرد چه؟
منع کند … خودش را … بوی محرک تنش را
چشمان کشیده اش … آن لب های کوچک لعنتی که حالا حالا طعمشان را می خواست
تن کوچکش را
زندانی اش می کرد
حبسش می کرد در یک اتاق کوچک که سر و تهش را بزنی یا سردار باشد یا دیوار
چاره ای نداشته باشد جز بغل مرد
صالح را به درک واصل می کرد و دخترکش را برای غرامت رنج هایی که کشید بر می داشت
او مال سردار است
مایملک اوست … تنش … فر موهایش … برق لب هایش
همه مال سردار است
اعتراض کند … هرچه می خواهد اعتراض کند … برای ساکت شدنش یک نزدیکی ساده کافیست
گوشه لبش بالا می رود
آرام با یک لمس ساده او دهانش چفتِ چفت می شد
خیلی عوضی به نظر می رسد؟
برسد به درک
درب با شدت باز می شود
خمار سر بلند می کند
سرش را بکوبد به دیوار؟
این زنیکه دست از سرش بر نمی داشت
– در خونه بابات نیست … مثل بچه آدم بازش کن
اشک در چشمان زن جذاب حلقه می زند
دیگر باید چکار می کرد تا او بخواهدش؟
باید تا چه حد خودش را قربانی می کرد؟
تا چه حد خودش را کوچک می کرد؟
دیگر باید به کدام ریسمان چنگ می انداخت که این دیوانه بخواهدش؟ … دوستش داشته باشد؟
-جواب تماسای منو نمیدی … حداقل یه پیامی از خودت بفرست ببینم زنده ای … یه هفتس غیب شدی … دق کردم میفهمی؟
مرد نه مغرور است نه بدجنس نه حتی احمق که این زن را نخواهد
فقط فکرش لا به لای لب های کس دیگری مانده … شاید لابه لای پیچ موهایش
این سوپر مدل تمام عیار کجا و آن لعنتی کجا؟
دیوانگی هم عالمی دارد
– برو حوصلتو ندارم الان … دفعه دیگه در اتاق منو بکوبی به دیوار سرتو بندازی پایین بیای تو انقدر جنتلمن برخورد نمی کنم
ساحل اما نمی خواهد برود
این مرد نامزدش است
حتی حلقه هم نمی اندازد
او یک زن است … از چشمان مرد می فهمد که دارد خیانت می کند
خدا لعنتش کند دارد خیانت می کند و ساحل زن احمقی نیست
با این چشمان خمار و جام مشروب در فکر زنی دیگر است و این ساحل را می کشد
– تو نامزد منی … قراره با هم ازدواج کنیم … لش افتادی روی صندلی پیک می زنی؟ … من اینجا نقشم چیه؟ … یه طفیلی بی ارزش که هر وقت عصبانی بودی یه چسب بزنی به دهنم بکشونیم تو تخت تا حرصتو خالی کنی؟ … من چی ام برات؟
ذهن مرد پرت می شود به حسادت های آرام
اگر می فهمید؟
حرف هایش را قبول می کرد؟
قبول میکرد اگر می گفت از آن رابطه های بی سر و ته هیچ لذتی نبرده فقط خوی مردانه اش را آرام کرده؟
نمی کرد … آن حسود کوچک هرگز قبول نمی کرد
شاید مرگ برادرش احساسش را نکشته باشد … اما این خیانت قطعا نابودش می کرد
سردار آن روی حسود دخترک را خوب می شناخت … او حتی به طلا هم حسودی می کرد
طغیان می کند مرد خونسرد گذشته
جام مشروبی که جلوی پاهای ساحل به زمین کوبیده می شود
شانه های زن زیادی زیبا بالا می پرد
اشک در چشمان آبی اش می غلتد
– من ری…دم تو اون نامزدی … بکش بیرون از من … چی تو منه دیوونه دیدی که دو دستی چسبیدی؟ … بالا بری پایین بیای تهِ منو تو میشه همون تختی که دهنت بستس … حالیته؟
دستان ساحل مشت می شود
حقارت می کشد ‌… حقارت می کشد برای یک عشق احمقانه بی سر و پا
برای مردی که در کمال وقاحت او را فقط برای امیال مردانه اش می خواهد
یک عوضی تمام عیار … یک مرد افسار گسیخته
دختر چشم آبی چه در این لعنتی دیده که خودش را حراج کرده؟
هاه … فکر و ذکرش هم که پیِ دیگری است
حال یک نفرت عاشقانه در نگاه دختر است
– عوضی …
می گوید و راه کج می کند
باید می رفت و غرور شکسته اش را ترمیم می کرد
اشک هایش بی مهابا می ریزد
اشک تمساح همین است؟
خدا بکشد مردی که یاد عوضی گفتن های او می افتد
آن لعنتی فقط حق داشت عوضی بگوید
دارد خل می شود
یه خل وحشی
ساحل رفته؟
نکند دردسر شود
نکند وقتی آرام را بین بازوهایش می فشارد این بی سر و پا ذهن دخترک را مغشوش کند
نکند برایش از هم خوابی که هیچ لذتی نداشت بگوید
می ترسد … برای اولین بار می ترسد
دکمه طغیان آرام غیرت زنانه اش است
بو ببرد انگشت زنی را لمس کرده پشت گوشش را دیده او را هم می بیند
نکند برای تلافی از مرد دیگری استفاده کند؟
نه … جرعت این یکی را نداشت
سردار قبلا زهر چشم گرفته
مردی کنارش ببیند از مردانگی می اندازدش
او آنقدرها هم خنگ نیست که دست به همچین کاری بزند

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 59

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آماریس ..
4 ماه قبل

شخصیت سردار بشدت برام منفوره
از این مردایی که دوتا دخترو بازیچه خودشون میکنن متنفرم. سردار اگه مرد بود نه با ساحل بازی میکرد نه آرام.
خسته نباشی🥰

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

دلم واسه ساحل سوخت😩

تنها
تنها
4 ماه قبل

قطعا سردار هم گذشته ای داشته که نتیجه اش شده این سردار که شاید منفور به نظر میرسه
ممنون عزیزم از پارت های منظم

تارا فرهادی
4 ماه قبل

سلام به نویسنده عزیز
اول فکر میکردم از اون نویسنده‌هایی هستی وقتی حمایتی نبینن دیگه رمان و ول میکنن و ناامید میشن
الان که میبینم تو از اون دسته از نویسنده ها نیستی و پارتگذاریت مرتبه
از فردا خوندن رمانتو شروع میکنم 😊
موفق باشی عزیزم❤️

لیلا ✍️
4 ماه قبل

خدا قوت عزیزم، عالی می‌نویسی و توصیفاتت به اندازه‌ست
شخصیت خاکستری سردار رو هم خیلی خوب نشون میدی

دکمه بازگشت به بالا
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x