نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۲۹

4.5
(57)

قلپی از چای زعفرانی ام می نوشم
بیمارستان هر روز از دیروز شلوغ تر است
تغذیه نادرست و عدم ورزش خیل بیماری هارا افزایش داده
چه عمل های قلب که روزانه انجام نمیشد
– دکتر آرام … چای بی من بی معرفت؟
صدای زنانه زیبا صدای کسی نیست جز زینب
لبخند بر لبم می نشیند
– دکتر زینو … باور کن انقدر خستم بود که نتونستم صبر کنم تا بیای … توام که امروز سرت شلوووغ
روی صندلی کافه بیمارستان رو به رویم می نشیند
زینب دوست چندین ساله من … ارزشش بیشتر از آهو نباشد کمتر هم نیست
– آره من امروز دیگه دارم داغون میشم … صدا بلند می کند رو به گارسون کافه … پسرکی نوجوان و بامزه
– سامی یه قهوه برا من بیار پسر
صدای چشم گفتن به گوش می رسد
– دیروز سیاوشو دیدم آرام
چایم را مزه مزه می کنم
به مغزم فشار می آورم
سیاوش … سیاوش
– سیاوش کیه؟
با هیجان پا روی پا می اندازد
– سیاوش دیگه … پسر دکتر محمودی … تو پارتی از تو خوشش اومد
دوهزاری ام می افتد
((کی آخه به همچین بدنی نگاه نمی کنه … بیا پایین دختر))
آن پسر خنگ پسر دکتر محمودی است؟
– ها فهمیدم … خب؟
موهایش را زیر مقنعه مرتب می کند
– یه بلایی سرش اومده بیچاره … باورت نمیشه
سام قهوه را روی میز می گذارد
با یک شکلات کوچک
بیخیال می پرسم
– چش شده؟ … از منو تو سالم تر بود
شکلات را در دهانش قرار می دهد و با همان دهان پر می گوید
– کور شده …
چشمانم گشاد می شود
کور شده؟
چطور کور شده؟
منتظر به لب های زینب چشم می دوزم
– نمی دونم انگار یهو ناپدید شده بعد پیدا شده ولی چشماش نمی بینه
یک خلا کامل احساس می کنم
معلق در فضای تفکرات ترسناکم
هوا هست و عجیب است که نفسم تنگ می شود
دستم چنگ می زند گلویی که هوارا عبور نمی دهد
صدا ها گم می شوند و من دارم خل می شوم
باید ببینمش
باید با چشم خودم ببینم
یک دست چنگ روی سینه ام است و دیگری روی میز تا بلند شوم
صداها مخلوط شده … یک مخلوط ناهمگن
آرنجم چنگ می خورد
– آرام … آرام چت شد؟
می خواهم بمیرم … می خواهم از این زمین بگریزم
چرا من نفس می کشم هنوز؟ … من روزها آرزوی مرگ می کنم و چرا این دوئل بین من و مرگ تمام نمی شود؟
بیا من را بغل کن … بغل مرگ شرف دارد به زندگی در این تبعیدگاه
نمی دانم چگونه اما لب می زنم
لب می زنم و برای اولین بار دست کسی را برای خواهش لمس می کنم
– بیمارستانه؟ … یعنی … می تونم ببینمش؟
دست ظریف زینب صورت خیس از عرقم را پاک می کند و او هیچ نمی داند از حال من
– آره آره همینجاست … چیشدی تو؟ آروم باش
خواهشمند در چشمانش لب میزنم
– می خوام ببینمش
باید ببینم … باید با چشمان خودم ببینم
باورم نمی شود
او می کشت … اما زجرکش نمی کرد این کار او نیست
نیمه پر لیوان را ببینم … هنوز انقدر بی شرف نشده که کسی را زجر کش کند … چشمانش را بگیرد؟ … امکان ندارد
زینب مدام حرف می زند و به دنبالش کشیده می شوم
من غرق زندگی بی سر و ته خود شده ام
خوش بین باشم … یک عدم دید ساده است
احتمالا همین است
دربی که رو به رویم گشوده می شود نه اما تصویر رو به رویم را چگونه هضم کنم؟
دنیا می چرخد دور سرم
این مرد لاغر و تکیده که روی چشمانش باند پیچی شده قطعا تک پسر دکتر محمودی بزرگ نیست
او چهار شانه بود … مرتب و موقر … لباس های فاخر و بدنی روی فرم
این مرد؟
دیگر حتی حس رنج هم نمی کنم
یک حالت خنثی
من بُریدم …
بریدم ار مغزی که داد می کشد کار اوست
آن جانی قاتل … و تو آرام
تو … تو و حرکات بچگانه ات یک مرد را به تاریکی کشاندی
او را مورد خشم سردار قرار دادی و اکنون
دلیل این نابینایی … تویی آرام
_____________

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 57

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 ماه قبل

زینب باشه بهتره آهو هنوز بچه ست

آماریس ..
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 ماه قبل

با توجه به دستپاچه شدن سلیم تو پارت قبل
بنظرم پارتنرش اهوعه😂

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

پسر بیچاره ،واقعا آرام باید عذاب وجدان بگیره با حماقتش باعث زجر کشیدن این آدم شده😩
ممنون از پارت گذاری منظمت ساحل خانم گل😍

دکمه بازگشت به بالا
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x