نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۴۰

4.4
(58)

باد می وزد و شانس آورده ام مقنعه پوشیدم
گفته بود دنبالم می آید و من الان به هیچ عنوان هوس غیرتی شدن های بی ملاحظه اش را بر سر افتادن شال یا روسری ام نکرده ام
با دیدن قامتش که به پژو پارس مشکی رنگش تکیه داده قلبم مانند غنچه ای می شکفد
بین ماشین ها دوان دوان خودم را به آن طرف خیابان می رسانم و با اخم بر و بر نگاه می کند
هیجان زده جلویش قد علم می کنم
نفس نفس زدنم ناشی از دویدن بین اتومبیل هاست
-سلاااام
سرش کج می شود و با اشاره درب شاگرد را نشان می دهد
خب … مثل اینکه توپش زیادی پر است
لبخند مضحکی می زنم و سمت درب شاگرد می روم
– سلام عرض شد جناب
روی صندلی جا می گیرد و لعنتی سقف ماشین انگار برایش کوتاه است که کمی گردنش خم می شود
حینی که ماهرانه ماشین را به راه می اندازد تهدید می‌کند
– یه سلامی نشونت بدم … واستا حالا
گرفتن جلوی خنده ام کار سختی است
من که می دانم مشکلت چیست که بد خلقی می کنی … سردارِ حسود‌ِ من
نیم نگاهی سمتم می اندازد
– خنده؟ … آخ آرام آخ ببین من چیکارت می کنم
سعی می کنم توضیح دهم و خنده امان نمی دهد
– علی یه بچه اس … کوچولوعه …
یک نگاهش به من است یک نگاهش به خیابان
– در جریانم … بحث سر جیگر شیر خوردن توئه که قطع می کنی
تعجب کردیم؟ … خیر
او از ریز و درشت من خبر دارد
انگار بین درز لباس هایم دوربین کار می گذارد
– غیر از دنبال من بودن کار دیگه ای نداری تو؟ … از جیک و پوک منم خبر داره
فرمان را با یک دست و ماهرانه می چرخاند
کجا می رویم؟
– بلبل زبونی نکن … بده ذهنم درگیرته؟
زبان چرب و نرمش سنگ را آب می کند من که جای خود دارم
این بحث همین الان باید عوض شود
– کجا میریم؟
لبخند کج معروفش را به رخم می کشد
– هرجایی که سر دراوردیم
این یعنی یک جایی می رویم که من اصلا دوست ندارم
چشم ریز می کنم و دقیق صورتش را می نگرم
نیم نگاهی سمتم می اندازد که انگار خنده اش می گیرد
– من جا بد می برمت؟
روی صندلی جابه جا می شوم و کاملا رو به او قرار میگیرم
قد کوتاهی همیشه هم عیب به حساب نمی آید
مثلا اینکه به راحتی در همه جا می توانی خودت را بچپانی
– جا بد که نه … قطعا می بری یه جایی خفتم می کنی
دنده عوض می کند و حالت نشستنم را نگاهی کوچک می اندازد
– من تو همین ماشینم می تونم خفتت کنم … ماشین که هیچی خونه باباتم خفتت می کنم … یه چیزی بگو بچسبه بهمون
منه سرد مزاج با او میشدم یک خاله زنک تعریف کن
– الان مثلا از توانمندیات گفتی؟ … می خوای از کارایی که می تونم انجام بدم بگم؟
تای ابرویش بالا می رود
– به شرطی که فقط لب و دهن نباشه عملی نشون بدی
سردار مودی دوباره مود عوض کرده … لعنتی چقدر دلتنگ روی یوزارسیفش بودم
مشتم به بازوی سفتش کوبیده می شود
باز هم تیشرت تنگ؟
– اگه می دونستم با وا دادنم پسرخوبی بودنت تموم میشه اصلا نزدیکت نمیشدم … نمیگی کجا میریم یعنی الان؟
پشت گردنش را لمس می کند و انگار گردن درد دارد
دکتر بودن خیلی جاها به کار می آید
– می خوام ببرم یه جایی بلبل زبونی کردی لباتو بی سرخر بدوزم … نمیای؟
بعد من می گویم میخواهد ببرد جایی خفتم کند می گوید نه
من اگر تو را نشناسم …
چشمانم فقط زوم این تیشرت لعنتی است
عصبی خم می شوم و با حرص تیشرتش را می کشم
– اینا چیه می پوشی؟ … نپوش دیگه
متعجب سر می چرخاند
– چیه؟ …میگم نپوش یعنی نپوش
– لخت بزنم بیرون؟
اکنون چگونه بدون اینکه بگویم لعنتی این عضلات لعنتی تر از خودت با این تیشرت تنگ هیچ سنخیتی ندارند حالی اش کنم نپوشد؟
آقا من اگر نخواهم اصلا هیچ زنی تو را ببیند باید کی را ببینم؟
دندان می فشارم
– پیرهن بپوش چمیدونم این همه لباس یه چیزی دیگه بپوش
دستم که تیشرتش را در چنگ دارد می گیرد و از لباسش جدا می کند
حالا یک دست کوچک سفید چپانده شده لابه لای انگشتان بلند دست برنزه ی بزرگ داریم
ما سراسر تناقض بودیم
حتی ابعادمان هم در تضاد هم است
قلب که این حرف هارا نمی فهمد فقط می گوید سردار و شبانه روز نق می زند
– دوری از من زده به سیستمت مث اینکه …
نگاهی سمت صورت غیض گرفته ام می اندازد
– چته آرام دقیقا؟
نفسم را با فشار بیرون می دهم
تلاشی برای خارج کردن دستم از دستش نمی کنم … همینجوری خوب است
– هیچیم نیست چمه؟ … آقاجان من … از تیشرت خوشم نمیاد … نپوش … همین … انقدر سخته؟ … تو به من میگی دوست نداری موهام بیرون باشه منم گوش می کنم پس توام باید به حرف من توجه کنی
فشاری به دستم می دهد و فوری یک جواب در آستین پرتاب می کند
– قاطی نکن همه چی رو باهم …
بین جمله اش می پرم
اگر اوضاع زندگی و گذشته تلخمان دوباره مارا از هم جدا نکند قطعا این تفکرات مرد سالارانه سردار دیر یا زود زحمت جدا کردنمان را می کشید
– قاطی نیییست چه ربطی داره؟ … تو یه کاری رو دوست نداری من انجام نمیدم … پس کاری که من دوس ندارم تو نباید انجام بدی
یکی بگوید داری حرف بی منطق می زنی دختر
خب تیشرت نپوشد چه کند؟ … کلهم اجمعین پیراهن تن کند؟ … آن هم پیراهن هایی که حتما از لج من دکمه هایش را تا ته باز می کند و آرنجش را بالا می دهد
آه آرام … می خواهی ابرویش را درست کنی چشمش را کور می کنی
صدای خنده اش بلند می شود
– آرام حالت خوب نیست الله وکیلی … بیمارستان نبودی قطعا میگفتم باز بیشتر از ظرفیتت دادی بالا
خود درگیری ام هویدا است گویا
اصلا همین بهتر که تیشرت بپوشد
پیراهن بپوشد حتما فردا کت هم می پوشد
دیگر واویلا
شاید وقتش شده کمی خودم را سر و سامان دهم
این حجم حسادت غیر طبیعی است

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 58

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

خسته نباشی 🌹

Tina&Nika
3 ماه قبل

بسیار عالی
دوستان سایت رماندونی برای شما هم بالا نمیاد؟

تنها
تنها
3 ماه قبل

سلام ساحل جون
مثل همیشه عالی
من چقدررررر با این حسادتاشون حال میکنم

Sana
Sana
3 ماه قبل

وای رمانت خیلی قشنگه ساحل جون😂😭😭

دکمه بازگشت به بالا
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x