رمان آزرم پارت ۴۱
دستم را از دستش بیرون می کشم
– تو اعصابمو خورد نکنی مشروب نمی خورم نگران نباش … سردار چقدر بوی سیگار میاد
با گوشه ی مقنعه ام را که نخ کش شده بین انگشتانش بازی می دهد
– فعلا نمی خوام به پیک زدن اون شبت فکر کنم و بر…ینم به روزگارمون …
بازهم بد دهنی … باز هم
عصبی دستش را کنار می زنم
– این چه طرز حرف زدنه … نمیام باهات برم گردون همون بیمارستان
با حرص دستش را روی بوق می فشارد … ماشین جلویی بیچاره یک پراید هاچپک درب و داغان است
– میزنم یه بلایی سر دوتامون میارم … نمیشه اینجوری
با غیض رو بر می گردانم
– برم گردن …
حرصم میگیرد و بر میگردم سمت چهره نیم رخش
– سی و سه سالت شده این چه لحن حرف زدنیه؟ … فقط برا من بکن نکن راه می ندازی
چنان بد نگاهم می کند که انگار من مقصرم
خوب می داند از بددهنی متنفرم و انجامش می دهد
– اعصاب خورد کردن شده جزو برنامه روزانت … فحش خوار مادر ندادم انقدر بزرگش می کنی
دهانم باز می ماند و ناخودآگاه صدای جیغ مانندی از گلویم خارج می شود
– من … من یه کلام دیگم باهات حرف نمیزنم … حیا رو خورده شرفو قی کرده … برم گردون خونه
رو می چرخانم سمت مخالف
بد دهنی نقطه ضعف من است
من از او انتظار همان مرد جنتلمن قبلی را دارم اما مثل اینکه زیادی عوض شده
صدای بم و مردانه زمختش رنگ خر کردن گرفته
– آرام … ببین منو … آرام
سکوت اختیار می کنم
خیلی کار داشت تا سردار قبلی شدن
دستش را نرسیده به صورتم عقب می زنم
– اهل قهر نبودی … آرام
مگر می شود دستان ظریف من حرف عضلات برامده و سنگی دست او شوند
صورتم را نوازش می کند
نه نه … آرام نباید خر شوی … خدا لعنتت کند دختر چرا تا نوک انگشتش لمست می کند غلام حلقه به گوش می شوی؟
– جهنم هرچی تو بگی این وری شو
لبخندم گشاده می شود و از خدا خواسته سمتش بر می گردم
– از این ببعد بد دهنی مطلقا ممنوع وگرنه … تنبیهت می کنم
ابروهایش بالا می رود و دلیل این مسیر دوری که در پیش گرفته ایم را نمی دانم
– تنبیهت چجوریه اونوقت؟
شیطنت می کنم و چه حس خوبی است شیطنت با اویی که جانت برایش در می رود
– دیگه … ماهم تنبیهای خودمونو داریم
– اووو … لاتیشو پر می کنی … گواهینامه رو چیکار کردی؟
زخمم را تازه می کند
آهم بی اختیار خارج می شود
– باز رد شدم … لعنتی مگه میشه آخه؟ … من جون انسان نجات می دم … یه آهن پاره رو نمی تونم برونم … دیگه کلافم کرده انگار طلسم شدم
خنده مردانه اش رها می شود
دندان های سفید ردیفش
سردار در تمیزی رقیب نداشت
گواهش دندان های سفید و درشتی که برق می زنند
– نخند ئه … تو فکرم بذارمش کنار … استعدادشو ندارم
در کوچه ای می پیچد و انگار دیگر پایان راه است
– حتی آهو ام دیگه مسخرم می کنه … میگه بچه کتابی رو چه به ماشین
کوچه تاریک و بن بست است
این همه راه آمدیم اینجا چه کنیم؟
– انقدر از من ترسوندیش میبینه در میره
آهی می کشم و او ماهرانه ماشین را بین پیچک های پشته پشته درون کوچه پارک می کند
– نمی خوام در این باره حرف بزنم … اونا باید ازت فاصله بگیرن
سرش را به پشتی صندلی تکیه می دهد و از کنج چشم نگاهم می کند
– خودت مستمع آزادی؟
اوقاتم تلخ شده از یادآوری نقشه هایش
آنقدر این چند روز غرق لذت با او بودن بودم که به کلی فراموش کرده بودم
نکند دارد دوباره کله من را هم شیره میمالد؟
نه … من حرف چشم هایش را می فهمم … او عاشق آرام است
– خودم چاره ای ندارم … باید بین بد و بدتر بدو انتخاب کنم
کنج لبش به پوزخند بالا می رود
صورتش نزدیک می شود و با غرور چشم می دوزد در نگاهم
رفت و آمد می کنند گوی های خمار مردانه اش بین چشم ها و لب هایم
– تو …
مکث می کند و من نفس هایم نامنظم است
نزدیک شدنش مساوی با طاقت از کف دادن است
من … آرام … دختری در مرز سی سالگی
با او میشدم یک دخترک تازه به بلوغ رسیده ی بی تجربه
– بدجور عاشقمی
چشم هایم از این حقیقت تلخی که بیان می کند روی هم می افتد
شاید نگاهم به چشمان پیروزش نیفتد
لب هایم را روی هم می فشارم و نفس هایش بین بینی و لب هایم می خورند
انکار حقیقت در شان من نیست به علاوه … او باهوش تر از این است که گول من را بخورد
نفس هایش دور می شود و بدنم بی اختیار تکان سختی می خورد
انگار از انقباض رها شده باشد
– پیاده شو
مثل همیشه خیلی قشنگ بود ممنون ساحل قشنگم💗
عزیزمی ❤
عالی احسنت دختر منظم وزیبا قلمت پایدار باشه خوشکلم
❤❤❤
ساحل جوووون دست مریزاد
عالی بووووود
موفق باشی عزیزم
قلبی ❤