رمان آزرم پارت ۴۶
دل می کند از لب های آرامی که سنگین هوا را به درون ریه هایش می کشد
سردار یک جسم نفت ریخته شده و آماده کبریت زدن شده است
لذت یک بوسه آرام را خفه کرده … اویی که احدالناسی اجازه لمس نوک انگشتانش را نداشت زیر بدن او تاب می خورد
لمس این تن … جز سردار … برای هر جنبنده ای حرام است حرااام
کاناپه با عرض زیادش پذیرای بدن کوچک آرام است و سرداری که با زانو هایش دو طرف بدن او اجازه ذره ای تکان خوردن نمی دهد
همیشه همین است … غالب
سر در گریبان دختر فرو می کند و این دیوانگی از یک مرد سی و سه ساله جا افتاده عجیب است
می بوسد خال روی ترقوه اش را
هم زمان شماتت می کند خودش را
تو احمقی مرد … چطور ۱۰ سال است از این بدن می گذری … او یکی شدن نمی خواهد؟ خب به درک تو داری برایش می سوزی
فاصله می گیرد و دستان آرام راهی برای عبور پیدا می کنند
در کمترین زمان تیشرتش گوشه ای پرت می شود و آرام چشم بسته و نمی بیند عضلات پیچ در پیچش را
او هم حالش خوب نیست … او هم می خواهد … اما اکنون … وقتش نبود
پس بزند؟ … دیگر نمیشد سردار را رام کند که
چکار کند برای رهایی از این خفقان؟
سردار بی رحم خط می اندازد گردن سفیدش را و خدا لعنت کند دست بی قرار آرامی که چنگ می زند کمرش را …
آرام حتی تماس پدرش را هم از یاد برده
دستش به دکمه دوم مانتو نرسیده که یک صدای بوق سرسام آور به صدا در می آید
یک بوق هشدار دهنده … سیستم خانه است؟
سردار ناگهانی سر از گریبان آرامی که هنوز متوجه موقعیت نیست خارج می کند
چشمان آرام باز می شود با فحش رکیکی که به شخص مجهول می دهد
مشتش کنار سر آرام فرود می آید و اگر این آلارم خطر بیخود باشد سلیم را از هستی ساقط می کرد
یک جهش به سمت موبایل و آرام منقلبی که روی مبل پهن است
معجزه شد؟
به وسیله تلفن همراهش آژیر خطر خانه را که دکمه اش دست سلیم است را قطع می کند و با سرعت سمت آرام می آید
– آرام پاشو … پاشو بجُم
آرام تازه متوجه اوضاع شده و چشم میگیرد از بدن لعنتی مرد هول و عصبی که تیشرتش را تن می زند
بلند می شود و کنجکاو است که چه چیزی عامل بیرون کشیدن سردار از آن تب و تاب چند لحظه پیش است
– چرا؟ … چیشده؟
مرد کش موهایش را که دور دست خود بسته را پس می دهد به همراه مقنعه
صورت ترسیده و گیج او را نوازش می کند
– پاشو زود باش … پاشو نترس
همین نترس نخراشیده که بیان می کند هزار بار دل می برد و آرام نمی داند چه موقعیت حساسی پیش می آمده
– خب برام بگو چرا هیچی به من نمیگی؟
کاپشنش را تن می زند و مثل اینکه موقعیت خیلی جدی است که با همان لباس های خانگی اش می خواهد خارج شوند
ترس رخنه کرده در دل آرام … مگر نمی گویند هرکس شبیه نامش می شود؟ … چرا آرام ذره ای آرامش نداشت؟
با هول و ولا موهایش را می بندد … دکمه هایش را جا می زند و مقنعه اش را سر می کند … همین تکه پارچه از نظرش اضافی را
سردار پنجه در پنجه اش می پیچد و سریع قدم بر میدارد
بدون قفل کردن درب خانه فقط آن را می بندد
آسانسور لعنتی چرا طبقه دوم؟
– سردار … سردار من دارم قبض روح میشم … بهم بگو چیشده
سردار اما بی توجه تلفن کنار گوشش قرار می دهد
چند بار پیاپی با حرص دکمه آسانسور را می فشارد
– چی شده سلیم؟ … اگر بیخود اون آلارم بی صاحابو زده باشی سرت و می برم
– خونه رو سوزوندن بیناموسا … دختر کوچیکه و زنه داخلن
صدای فریاد هایش می رسد به گوش آرامی که چسبیده به سردار ایستاده
جریان خونش متوقف می شود
چه گفت؟
خانه … آتش … دختر کوچک
مردمک هایش گشاد می شود و سردار لعنت می فرستد سلیم را
مانند چوب خشک شده است آرام
مدام در سرش تکرار می شود … خانه … آتش
سردار باخود وارد آسانسورش می کند و دکمه هم کف را بی فوت وقت می فشارد
آرام حیران است
زیر لب زمزمه می کند
– آهو
تازه متوجه می شود چه خبر است و بدنش شل می شود
دست سردار اجازه افتادن نمی دهد
پس آن تلفن پدرش چه بود؟
– یاخدا آهو … سردار آهو … آهو داخله
هق هق می کند بدون گریه
فقط یک حجم استرس شدید که با هق هق خارجش می کند
سردار نگهش داشته و گوش هایش سرخ است از عصبانیت
آن مردک رذل حتی صلاحیت محافظت از خانواده اش را هم ندارد
– ششش … من اینجام … ببین منو … میریم آروم باش …
آرام دارد میمیرد
اگر خش روی آهو بیفتد یک راست راهی قبرستان می شود
چنگ می زند لبه کاپشن او را و زار میزند
– میمیرممم … چیزیش بشه میمیرم … میمیرممم
تنش را بغل میگیرد مردی که جانش به جان این دخترک وابسته است
– هستم من … چیزی نمیشه آروم باش لاکردار مردن چه کوفتیه؟
بالاخره آسانسور لعنتی می ایستد و آرام این بار اشک می ریزد و با آخرین سرعت سمت ماشین می دود
پیرمرد سرایدار نمی داند دلیل این زوج عجیب برای این حالشان چیست و فقط می نگرد
چند ثانیه بیشتر طول نمی کشد نشستن و حرکت
آرام عرق سرد کمرش را احاطه کرده
ناخون هایش را به کف دست چنان فشرده که خون آلود شده
نکند خواهرکش …
سردار دیوانه وار ماشین را می راند
در همان حال تلفن سلیم را میگیرد
– الو … دارم میام … همه رو برگردون طرف خونه سلیم …
عصبی دست روی فرمان می کوبد
-گور پدر صالح و افرادش … نباید خون از دماغ کسی بیاد … نزدیکم … کاری که میگم و بکن
بوق ممتد ماشین هایی که با لایی رد شده اند دارد سرش را می ترکاند
نگاهش بین آرام و خیابان می چرخد
– دستتو فشار نده … میگم نمی ذارم چیزیش بشه گوش می کنی به من؟
حتی نمی تواند زبان بچرخاند … فقط دارد به این فکر می کند که اگر آهو سالم نباشد …
دیگر آرامی هم وجود نخواهد داشت
قدیم ها این رانندگی پر خطرش را دوست نداشت اما حال … روزگار عجیب می چرخد
چشمشان می افتد به خانه ی در حال سوختن
آرام کاملا چشم شده و می نگرد
او اکنون دقیقا در میان همان آتش است
سلول به سلولش آتش میگیرد
لعنت به دنیایی که برایشان تلخ می نوشت
ماشین می ایستد و دخترک دیوانه سمت خانه ویران می دود
نای جیغ و داد ندارد و سردار کلافه پیاده می شود
افراد سلیم همه جا پراکنده اند و سردار بی فوت وقت با سرعت کمر آرام را می گیرد
می خواست خودش را در آتش بی اندازد؟
فکر سردار نبود؟
چنگ می اندازد دستان حلقه شده روی شکمش را و فریاد می کشد
– آهووو … ولم کن می خوام برم تو … ولم کننن … آهووووو
مرد با خشم در همان حال با فشار دستانش دور کمرش بلندش می کند و عقب می رود
دست و پا می زند دختر ویران شده
– تروخدا بذار برم … اون الان ترسیده … وقتی می ترسه قفل میکنه نمی تونه بیاد بیرون … بذار برممم … بذارم زمینننن
سلیم به سرعت با بی سیم همه را فرمان می دهد و سردار با دخترک لرزان درون دستانش کنارش می رسد
– سلیم … سلیم بگو ولم کنه … سلیم خواهش می کنم … آهو … آهو تنهاست
اراجیف می گوید و هردوشان می دانند آهو همه ی آرام است
سلیم با ترحم می نگرد … آرام از کی التماس می کند؟
– کار اون حرومزاده اس؟
سلیم سر تکان می دهد و آرام بیشتر دست و پا می زند
– بی شرف مزایده رو باخت این تلافیه
این دیوانگی آرام دارد سردار را کلافه می کند
– درستش می کنم … از خیلی وقت پیش باید این دندون لقو می کندیم … آراام … آروم بگیر
به نفس نفس افتاده دخترک و فقط دعا می کند آهو بر ترس هایش غلبه کند
سردار نمی خواهد این حالش را
سر زیر گریبانش می برد و زمزمه می کند شاید آرام،آرام شود
– بمون اینجا … جم نخور … میرم میارمش … خب؟
یخ می کند آرام … یخ می کند از وحشت … او هم برود در آتش؟
– نمی خوام … نمی خوام بری … نمی خوام … می خوام خودم برم
نمی فهمد حال سرداری را که هیچ دوست ندارد افرادش او را چسبیده به یک دختر ببیند
دهان نگشوده که چشم آرام می افتد به شکوهی که با سر و صورت دود گرفته از خانه خارجش می کنند
پس آهو چه … این جادوگر زنده بیرون آمده و آهویش هنوز میان شعله های آتش است … نکند صورت زیبایش آسیب ببیند
آه خدا
جیغ می کشد
– شکوه … شکوه آهو کجاست؟
سردار دیگر طاقت از کف می دهد
بلندش می کند و سمت ماشین می رود
آرام وحشت می کند
نکند به خاطر کینه اش می خواهد آهو را قربانی کند؟ … مثل آراز
– سردار … سردار چیکار می کنی؟
درب ماشین را باز می کند و دخترک وحشت زده را روی صندلی پرتاب می کند
آرام هرچه در چنته دارد رو می کند
هر سلاحی … هر دست آویزی
گریه … چنگ … ضربه
اما او مرد است و آرام زورش به هیچ عنوان نمی رسد
– سردار نکن … اینکارو باهام نکن … اسمتو نمیارم دیگه … قفل نکن … نکنننن قفل نکن
سردار بی توجه به جای ناخون هایش که می سوزد درب ماشین را می بندد و سمت خانه می دود
آرام پنجه می کشد به شیشه … داد و هوار می کند و ضجه می زند
های های گریه می کند دختر قوی صالح
– نرو … تو دیگه نرو
با درد سر به شیشه ماشین تکیه می دهد و خیلی وقت هاست خدایی سراغ ندارد که کمک بخواهد
با مرگ آراز … همه چیز تمام شد
سردار داخل رفت؟
رفت آهو را بیاورد؟ … یا رفت خواهرکش را هم مانند برادر بی نوایش بگیرد؟
غم بر سرش آوار میشود و حال هر دو نفرشان درون آتش اند … نکند هر دو آسیب ببیند
این افکار دارد آرام را می کشد و دستش به جایی بند نیست … این ماشین لعنتی هم که از درون دکمه ای برای باز شدن در ندارد … چه کند؟ … چه کند؟
وای خدا ،نکنه اتفاقی براشون بیوفته ساحل جان میشه امروز یه پارت دیگه بزاری تا فردا خفه میشم از استرس 😢
اگه پارت بعدی تموم بشه روی چشمام❤
😘🙏
وااااای خدایااااا این چه اتفاقی بود افتاد
این دونفر یه روز خوش بهشون نیومده
خدا کنه اتفاقی براشون نیفته
تا پارت بعدی ما قبض روح میشیم ساحل جون
دستت طلا عزیزم
عزیزمی❤
چرا اینجوری شد آخه اینا کی قراره روز خوش ببینم دلم برا آرام خیلی سوخت امیدوارم اتفاقی برا آهو سردار نیفته امیدوارم ممنون ساحل جان🥺
تا داستان صالح و سردار حل نشه یه روز خوش نمی بینن😂💔
تازه ساحلم هست💔
قلبی❤