نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۵۱

4.5
(58)

نفس نفس می زنم و قلبم مانند گنجشک در سینه ام می کوبد
عصبانیتم به انتها رسیده و او همچنان بی خیال است
– دیگه هرگز باهات سوار ماشین نمیشم … دیوونه ی روانی … سردار با توام … سکته کردم عوضی
بی توجه به من رو به روی درب بزرگ روی دو پا خم می شود
با این رانندگی افتضاحش همین که هنوز زنده ایم خودش معجزه ایست
من و غر زدن هایم هم که به هیچ عنوان برایش مهم نیست
زیر دروازه قهوه ای رنگ دنبال چیزی می گردد
با حرص سمتش می روم و غر پشت غر
– به من قول دادی گفتی آروم میری … میدونی می ترسم اذیتم می کنی … اصلا اشتباه از منه که با تو پاشدم اومدم تعطیلات
ناگهانی صدای زیادی کُلفت و زمختش بلند می شود
– بذار ببینم دارم چه غلطی می کنم
عصبی و دست به کمر کنار قامت زانو زده اش می ایستم
– سر من داد نزن … آوردیم مسافرت که با رانندگی جنون وارت اذیتم کنی یا داد بزنی؟
بالاخره موفق می شود و گمانم با فشردن دکمه ای زیر همین دروازه توانسته بازش کند
دست هایش را می تکاند و با خیال راحت بلند می شود
یک نگاه با انعطافش تمام بدی هایش را می شوید
– بفرما تو مادمازل
با غیض نگاه می گیرم و سرش کمی به سمت صورتم خم می شود
– مجبور بودم بد رانندگی کنم … ردمونو میزدن … برو تو
گمانم حق با اوست
مرد همه فن حریف من به مانند یک اتومبیل ران قهار بود
من دیوانه ی همین توانایی هایش شده ام
ضایع است بعد از این همه غر زود کوتاه بیایم؟
– دلیل نمیشه سر قولت نمونی
سرش را کناره دروازه تکیه می دهد و نگاهش به نگاه تخسم است
– قبلا لج نمی کردی … میری تو یا بریم پلن B؟
– پلن B چیه ؟
خم می شود و در یک زمان بسیار کوتاه تن کوچکم را روی دوشش می اندازد
چه از سردار قلدر انتظار داشتیم؟
بگوید معذرت می خواهم که با رانندگی خطرناکم سکته ات دادم ؟
باید نامش را رضاخان می گذاشتند نه سردار
گمانم از همان تیر و طایفه است
مشتم روی کمرش کوبیده می شود و او از حیاط با صفای ویلا می گذرد
– عوضی عوضی … بذار پایین منو
بدون تغییری به راهش ادامه می دهد و من دست و پا میزنم
این دیگر چه اوضاعی است؟
هر وقت مخالفت کنم من را به زور جایی که می خواهد می برد؟
– که عوضی؟
حرصی دندان قروچه می کنم
– عوضیِ قلدر … بذارم زمین همین الان وگرنه با همین اسلحه که پشت کمرت گذاشتی می کشمت
یک بلف بزرگ
من مگر می توانم اسلحه دست بگیرم؟
منِ بی نوای داغ دیده از بعد آراز از اسلحه می ترسم
او بی توجه به من بی ربط چیز دیگری می گوید
– بغل عاشقانه می خواستی
– نمی خوام بذارم پایین همه دل و رودم داغون شد
ناگهانی بدنم را در همان حالت می چرخاند که گمانم از ترس افتادن جیغم کل ساری را خبر کرد
انگار یک عروسک کوچک را جا به جا می کند
چنان سفت گردن عضلانی اش را چنگ می زنم که صدایش خش میگیرد
– بغل عاشقانه می خواستی دیگه جیغ و داد نداره
یک دستش زیر کمرم است و دست دیگر زیر زانو هایم
نفسم منقطع شده و خدا بکشد این جسه ی ضریف را که او هرجور می خواهد بازی اش می دهد
– در اولین فرصت می کشمت
پله ها را دو تا دوتا بالا می رود و من مجالی برای نگاه کردن به اطراف ندارم
کنج لبش بالا می رود و سفت او را گرفته ام
برای اولین بار است کسی اینگونه در آغوشم گرفته
مگر آرام میگذاشت کسی غیر از او لمسش کند؟
آرامِ بی حد و مرز تنش را مختص او می داند و لعنت خدا به عشق که زنجیرت می کند
لمس نوک انگشتانم برای کسی غیر او حرااام است … ترسناک است احساس بی منطقمان
نگاهم را روی صورت زمختش می چرخانم
چهره عادی مردانه … نه چشمِ رنگی … نه بینی قلمی …نه …
از دار دنیا یک فک زاویه دار آرام کش دارد
از چه چیز این غول تشن خوشم آمده خدا داند
چهره اش را می نگرم و او جلو را
نگاه کردن به ویلای مجللی که با کشت و کشتار به دست آمده آنچنان هم جذاب نیست
– حواستو از من بِکَن می خوام بذارمت پایین
به خودم می آیم و سرم را تکان می دهم
او خوب می داند چقدر دوستش دارم که ایراد نمی گیرد
صدای ضعیفی از گلویم خارج می شود
– باشه
خم می شود و من گردنش را سفت تر می گیرم
سیب گلویش نزدیک است و لعنت به این حس های زنانه ام
مگر میشد این بازوهای برآمده را ببینم … رگ های بیرون زده را … و قربان صدقه اش نروم؟
بدنم که مبل راحتی را لمس می کنم رهایش می کنم
بدنش را عقب می کشد و منِ مودی حالم ناخوش شده
تازه انگار دارم درک می کنم که من … با او ‌… تنها … شمال … آه خدایا
دست هایم بی اختیار در هم قفل می شود
یادم رفته که او زبان بدن قوی دارد
– اولین بار نیست که با من تنها میشی
توجهم جلب می شود به مرد مرموزم
الف می گفتم تا ی می رفت
دستان قفل شده ام از نظر اویِ همه کاره یک نشانه استرس درونی است
سال ها درس خواندن حتی یک اینچ از تجربه های او نصیبم نکرده
– تنها شدن باهات رو می دونم چجوریه که نگرانم
نمی دانم چکار می کند … یک سری سیم و کابل را وصل می کند و من هیچ از این ویلا که بوی مرگ می داد خوشم نمی آید
– بیخیال آرام … قرار نیست تا تنها میشیم اون روی سک.سیت رو نبینم
هوا گرم است؟ یا منِ بی جنبه گرمم است؟
دستی به پیشانی ام می کشم تا بر خودم مسلط شوم
من همان دختر سلطه طلبی هستم که جلوی او موش می شوم
شاید مانند همیشه عوض کردن بحث گزینه درستی باشد
– هنوز بهم نگفتی دلیل این سفر یهویی چیه؟ … من انقدر میشناسمت که یقین داشته باشم بی دلیل کاری نمی کنی … چی توی سرت می گذره؟
متوقف می شود برای یک لحظه
گمانم از چیزی می ترسد و این برای اوی کله خراب زیادی دور از ذهن است
دست در موهایش می کشد و باز مشغول وصل سیم هایی که نمی دانم مال چه هستند می شود
از جا بلند می شوم و من هم زیادی بی دست و پا نیستم که این حرکت عصبی دست در مو فرو کردن هایش را نشناسم
قدم می زنم در ویلایش
بوی تعفن ویلا های پدرم را می دهد
سرنوشت آرامِ من عشق افسانه ای به دیو هاست
صالح … سردار
آهو را باید فاکتور بگیرم … او خودِ خودِ انسانیت است … هرچند با سادگی
– دزدیدمت دکتر … می خوام بچپونمت تو این بی صاحاب شده و اندازه ده سالی که تازوندی ازت کام بگیرم … گفته بودم از حقم نمی گذرم
شروع شد
نیامده شروع شد
من می دانم تنهایی با او قرار است به لمس ختم شود
گفته بودم از قدیم الایام دختر سلطه طلبی بودم
– منم گفته بودم توی خوابت ببینی شاهرخی
گویا کارش تمام می شود که بر می گردد سمت منی که دارم سرک می کشم به همه جا
تمام حواسم را می دهم که نگاهش نکنم
– یه نگاه به کاناپه بکن
بازی اش گرفته؟
بر می گردم و نگاهم به کاناپه بزرگ خالی است
– کاناپه مورد علاقمه … روی همین کاناپه صدای نفس نفس زدنات میاد زیر گوشم … اون موقعس که دیگه رحمی تو کار نیست
یک دوش آب سرد هم نمی تواند آتش بازی درونم را خاموش کند
ما هر دو به دنبال ریاست بودیم و من آدم کم آوردن نیستم
نزدیکش می شوم و تفریح نگاهش را پر می کند
من هِی نمی خواهم از راه حیله وارد شوم خودش نمی گذارد
در یک چشم به هم زدن دیوانه ام می شود و قلدری هایش هم به درک واصل می شوند
انگشت اشاره ام را نوازش وار روی شکمش می کشم
زیر نگاه بالایش لبخند مکر گونی صورتم را می پوشاند
صدای ظریفم پذیرایش می شود
– توی … خوابت … می بینی
ابروهایش بالا می رود و نگاهش ریز
– نمی خوام الان نشونت بدم چه چیزایی رو توی بیداری می تونم ببینم پس اون انگشتای بد مصبِ محرکتو بکش عقب فعلا
جواب دندان شکنم با صدای یک زن خفه می شود
حیرت می کنم
این زن …
– همه چیز آماده است آقا
این زن که سر به زیر انداخته همان خدمتکاری است که سردار اجبار به نقش بازی کرده بود
کم کم دخترک درونم دارد می ترسد
این ویلا … این زن … سردار … همه و همه بوی فتنه می دهند
ترس دارم
ترس دارم کاری کند عشقم را سر ببرم
نگاهم از بالا تا پایین روی زن می چرخد و سردار کنج لبش بالا می رود … همان پوزخند های ترسناک همیشگی اش
– می تونی بری
نگاهم روی او بر می گردد
حالم بد شده
او در این ویلا می خواهد چه کند؟
خدا بکشدت عشق که عقلم را زایل کردی
نگاه ترسیده ام را شکار می کند و پوزخندش محو می شود
باید آرام بگیرم؟
– برای تمیزکاری اینجاست … هم می ترسی هم بلبل زبونی می کنی
پلک هایم پشت سر هم باز و بسته می شوند
به خدا قسم که من از این حالت هایش وحشت دارم
به عقب گام بر می دارد
– وسایلت رو توی اتاق بذار … این دختر کوچولوی ترسو رو هم از من دورش کن … من آرام دریده ی سک.سی رو می خوام
قلبم ضربان می گیرد و او خارج می شود
آشوب شده ام
معدم می سوزد و حالم هیچ خوب نیست
این خدمتکار اینجا چه می کند؟
من … آرام صالح
می میرم اگر بار دیگر ضربه بزند
می میرم از عفونت زخم های سردار
روی سنگ قبرم هم می نویسند او یک زن دیوانه و عاشق بود که معشوق خاندانش را به یغما داد
دست خوش آرام … دست خوش دختر
___________________

کاور جدید داریم:)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 58

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

ممنون و خسته نباشی ساحل خانم گل

Batool
Batool
3 ماه قبل

مرسی خوشکلم خیلی عالی وبینظیر وای چقدر استرس دارم قرار چه اتفاقی بیفته اوضاع خیلی خطرناک شده ها ساحل جون
راستی چه کاور قشنگ وباحالی ولی بنظرمن کاورقبلی قشنگتر البته این کاور انگار بیشتر موضوع داستانو به رخ میکشه

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط Batool
خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
3 ماه قبل

آره بیشتر به خصوصیات اندامی آرام و سردار میخوره

تنها
تنها
3 ماه قبل

ممنون ساحل جون،عشقی
خدا کنه چیزی نباشه که بین این دوتا خراب شه

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x