نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۵۴

4.4
(51)

– توام بس می کنی این کثافت کاری رو … تو خودت دوتا دختر داری منصور … این کار اِندِ بیناموسیه
صالح موقعیتش را در خطر می بیند … مال و اموالی که به دست آورده را در خطر می بیند
هرگز نمی گذاشت روزبه زندگی که سال ها برایش دوید را با تفکرات صد من یه غازش نابود کند
نگاهش ترسناک است
– اگه دست بر ندارم؟
روزبه چشمانش دو دو می زند
او ذاتش پاک است … درست است که ثروت حرامی به دست آورده اما ذاتش پاک است بخدا
– از اینجا که رفتم بیرون … یه راست میرم آگاهی … از سیر تا پیاز رو تعریف می کنم … اما نمیذارم دختر قاچاق کنی
پلک صالح می پرد
میرود آگاهی؟ … لو می دهد همه‌چیز را؟ … او تازه داره در ثروت غلت می خورد … پس از ۴۰ سال دارد طعم خوشبختی می چشد
روزبه خرابش کند؟ … تهدید می کند با قدرت همیشگی اش
– تو همچین گوهی نمی خوری روزبه
پوزخند می زند روزبه ای که تصمیمش را گرفته … راه برگشتی ندارد … او دیگر توان نداشت
عقب عقب می رود و وقت رفتن است
– به حرمت رفاقتمون اسمی ازت نمی برم … سعی کن خودتو نجات بدی داداش … من همه چیزو گردن میگیرم … تو سعی کن ردی از خودت نذاری
دیگر چکار کند؟ … چکار کند که مُهر این نان حرامی که روی سفره اش آورده از پیشانی اش پاک شود
خیالش کمی راحت شده و می تواند با خیال راحت برود آگاهی
سردارش بزرگ شده … مردی شده … ۲۳ سالش است و دیگر می تواند گلویش را از آب بیرون بکشد
عقب عقب می رود و دستش به در نرسیده گلویش چنگ می شود
بی رحمانه فشار می دهد رفیقی که نام رفاقت را به گند کشیده
دندان می فشارد و خرخره ی روزبه در حال له شدن است
خُرخُر می کند زیر دستان بی رحم صالح
– تخم سگ من بیست سال برای این زندگی سگ دو زدم … بذارم برینی توش؟
قهقهه می زند … یک قهقهه هیستریک
روزبه زورش نمی رسد … صالح زیادی قول تشن است
– می کشمت … می کشمت و چالت می کنم … تازه به همه چیز رسیدم تو می خوای همه رو به گ.ا بدی مرتیکه بی مغز؟
دستان روزبه چنگ می اندازند به صورت صالح و صالح حقیقتا یک مرد قدرتمند است
– مثل بچه آدم برمیگردی … اگه میخوای نباشی هم هری ولی …
چشم می دوزد در چشمان روزبه که دیگر جایی ندارد … نفسش دارد قطع می شود
– گوشاتو باز کن روزبه … خوب گوش کن … تیکه تیکه ات می کنم و تیکه هاتو می ندازم جلوی سگای همین خونه … هیچ ردی از روزبه نمی مونه … پس فکر لو دادنو از کله ی پوچت بیرون کن
می گوید و تن سست و بی نفس روزبه رو هل می دهد و رها می کند
هوا را با سرعت و فشار به درون ریه هایش می کشد
تلاش می کند که نفس هایش منظم شود و کم مانده بود خفه شود … صالح خطرناک شده … خیلی خطرناک
خودش را پیدا می کند بالاخره روزبه و مصمم تر از هر زمانی است
پوزخند می زند به چهره سرخ از خشم صالح
– من باید یه جوری آروم کنم وجدانمو منصور … من از تصمیم عقب نمی کشم
لبخند تلخی میزند و پشت می کند
می خواهد برود و همه چیز را تمام کند … همه چیز را گردن می گرفت و این زندگی لعنتی را تمامش می کرد
بس است دیگر لقمه ی حرام
قاچاق دختر دیگر از ظرفیتش بالاتر است … او بی شرف نبود
پشت سر صالح دارد آتش می گیرد … دارد می سوزد
هیستریک می لرزد … بدن تنومند و جوانش ارتعاش گرفته
او صالح کبیر است … پی هر کثافت کاری را به خودش مالید تا صالح شود و اکنون روزبه می خواست همه را دود کند
دست لاغر و پر از رگ روزبه روی دستگیره درب قصر صالح می نشیند
با یک فشار کوچک می خواهد بازش ‌کند که از پشت کشیده می شود
جسه ی لاغر و باریکش به وسیله دست قدرتمند صالح روی زمین می افتد
بوی خون می آید … بوی خونی که‌تا نسل ها ادامه خواهد داشت
بوی رفیق کشی می آید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 51

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

چه آدم کثیفی بوده صالح،سردار اون موقع با اینا بوده که صالح جلو چشمش پدرشو کشته ممنون ساحل جان

Batool
Batool
3 ماه قبل

چقدر دردناک چه بدذات صالح عوضی حقش ولب حق دختراش نیست این تلخی

Batool
Batool
پاسخ به  Sahel Mehrad
3 ماه قبل

ولله همچین آدمی هربلایی سرش بیاری باز کمه سلاخی چیه اونم کمه 🥲😆😅

لیلا مرادی
لیلا مرادی
پاسخ به  Batool
3 ماه قبل

اون یکی دخترش کیه؟

لیلا مرادی
لیلا مرادی
3 ماه قبل

😭😮 چقدر دردناککککک
صالح عوضی

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  لیلا مرادی
3 ماه قبل

سلام لیلا جان خوبی عزیزم دیگه تو این سایتا رمان نمیذاری

لیلا مرادی
لیلا مرادی
پاسخ به  خواننده رمان
3 ماه قبل

نه گلی
رمان‌بوکم
دلم براتون تنگ شدهههه بود

دکمه بازگشت به بالا
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x