نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۶۶

4.4
(62)

شب از نیمه گذشته و اما آرام نمی تواند بخوابد
آهو خودش را در بغل او چپانده و به خواب رفته
صدای ترق توروقی از پایین شنیده می شود و آرام سریع از جا بر می خیزد
آهو بیدار می شود و با چشمان خواب آلود نگاهش می کند
– کجا میری آرام؟
– میرم پایین یه سری بزنم تو بخواب زندگیم
آهو چشم می بندد و مانند عروسک های اسباب بازی در خودش جمع می شود
– زود بیا پیشم
آرام با عجله بیرون میزند و پله ها را تقریبا می دود
نگهبان ها اجازه خروج ندادند وگرنه حتی ثانیه ای در این خانه نمی ماند
پذیرایی تاریک است و فقط دیوار کوب است که با رنگ قرمزش فضارا سرخ فام کرده است
خدمتکارها خرابی های صبح را درست کرده بودند … حتی مبلمان جدیدی در پذیرایی خودنمایی می کرد
بوی دود سیگار می آید و این یعنی مردی که رو مبل نشسته سردار است
آرام گام بر میدارد … ببیند حالش خوب است؟ … سرش زخمی است … دستش زخمی است … فقط می خواهد ببیند زخم هایش پانسمان شده اند یا نه
کاش می توانست این قلب را از سینه اش بیرون بیاورد و زیر هفت متر گل خاک کند
آن وقت می توانست با خیال راحت سردار و صالح را رها کند و برود
نزدیک می شود و کاش نمیشد
مرد رو به رویش سردار تنومند است؟ … این مردی که ماننده لاشه ای بی جان روی مبل افتاده و گردنش از پشتیِ مبل آویزان شده سردار است؟
پیراهنی که دکمه هایش تا روی شکم باز است … عضلات سنگی پیچ در پیچش با این حالِ زار هیچ سنخیتی ندارند
چشمانش بسته است … او حتی حضور حشره هارا هم می فهمید چه برسد به یک انسان
اما حرفی نمی زند … قرار بود امروز همه چیز تمام شود … کابوس ده ساله اش به پایان برسد … اما چه شد؟
چشم آرام به شیشه ی روی میز افتد … الکل
پس این حال لش و وارفته حاصل نوشیدن یک شیشه ی مشروب است … آه سردار … آه
آرام گمان می کند خواب است … قلبش تاب نمی آورد و نزدیک می رود تا زخم هایش را چک کند … دستت بشکند آرام … می خواست به زور ببوسد؟ … خب تو که پی همه چیز را به تنت مالیدی این هم رویش چرا به او آسیب رساندی؟
نزدیک تر می شود و چیزی نمی بیند … بازهم نزدیک تر
نفسش روی صورت مرد پخش می شود
سردار بیدار است … هوشیار نه اما بیدار است
نفس گرم زنی روی صورتش می نشیند که تمامیتش را نابود کرد … آن هم تنها با یک کلمه
دخترک دست زخمی اش را می نگرد
با تکه پارچه ای بسته شده است
آرامِ ساده ای که گمان می کند او خواب است انگشتانش وارد موهای کوتاه او می شود تا به دنبال جای زخمی که خودش زده بگردد
ناگهان سردار با همان دست زخمی مچ دستش را میگیرد و آرام گویی زهله اش می ترکد
چشم باز می کند و نگاه ترسیده ی آرام را با چشمانی که با اثر الکل از همیشه خمار تر شده را می نگرد
فاصله ی صورت هایشان کم است … خیلی کم … آنقدر کم که نفس هایشان با هم آمیخته شده
این دو نفر … چند ساعت پیش یکدیگر را به بدترین نحو کشته بودند … حال وقیحانه از نگاهشان عشق تراوش می شود
آرام به خودش می آید و می خواهد عقب بکشد که سردارِ مست بازهم از آرام قوی تر است
– کجاااا؟
صدای لعنتی زمختش با اثر الکل کشیده شده است
مردمک های لرزان آرام در چهره اش می چرخند … در تلاش است دستش را عقب بکشد اما مگر زورش می رسد؟
به خاطر اثر الکل است که حالت های چهره ی مرد مسخره شده است
– موش کوچولو گیر افتاد؟
آرام با همان چشمان درشت نگاهش میکند و نمی داند چه بگوید؟ … بگوید مانند دیوانه ها نگرانت شدم؟ … چه بگوید؟
سردار هم نگاهش با هیز ترین حالت ممکن روی صورت دخترک نشسته
ناگهان صدای خنده ی نامتعادلش بلند می شود و از شدت آن سرش از پشتی مبل آویزان می شود
– دارم تح.ریک میشم … ک.خلم من لاکردار
بلند بلند می خندد و آرام جملات پر از بد و بیراهش را نادیده میگیرد و سعی میکند عقب بکشد
سردار محکم دست آرام را می کشد و حالا از نظرش وضعیت بهتری دارند
آرام چشم می دزدد و دست آزادش را روی شکم سفت سردار جَک می کند تا بلند شود … لعنتی چرا روی قسمتی که دکمه هایش باز بود دستش را قرار داد؟
این چه وضعیتی است دیگر؟
سردار با دست دیگر چانه ی آرام را محکم بالا می کشد تا چشم در چشم شوند
– گ.وه زدی به کل هیکلم و باز منِ ک.مغزِ لاشی با نگاهتم تحریک میشم دختر صالح … ر.یدم به خودم میدونی؟
بلندتر می خندد و خدا لعنت کند خالق الکل را
آرام عصبی تکان محکمی می خورد
– چرت و پرت نگو ولم کن
سردار بی توجه به یک باره دستش را رها می کند و دست زیر ران پاهای دخترک گذاشته و کامل بدنش را روی خود می کشد
آرام همین که می خواهد با دستانش کاری کند هردو دستش هم با یک دست سردار پشت سرش قفل می شوند
نفسش به تندی از سینه خارج می شود
– نصف شب اومدی سر وقت من التماس کنی ندم صالحو توی زندان بفرستن در خونه ی حوریا؟ … یا واسه چیز دیگه اومدی؟
لب های آرام می لرزد و از این همه ناتوانی اش در برابر او حالش بهم می خورَد
تب داغ تن سردار را دیگر کجای دلش بگذارد؟
– نه … می دونم می خوای با دستای خودت جونشو بگیری … دستم درد گرفت وحشی ولم کن
سردار فشار دستهایش را بیشتر می کند … اگر امروز آرام آن کلمه ی لعنتی را به زبان نمی آورد … اگر ناحقی نمی کرد … اکنون قطعا وضعیت بهتری داشتند
– پَ واسه یه چی دیگه اومدی … توام مزه اش رفته زیر زبونت دیگه حق داری … مزه ی تجاوز بد رفته زیر زبونت مثل اینکه … می تونیم باز باهم انجامش بدیم کاری نداره کافیه بخوای منِ ک.مغز رو هوا قبول می کنم
آرام از عمق وجودش فرو می پاشد … آن یک کلمه گویا سردار را زیادی شکسته
– مستی … بعدا حرف می زنیم الان دستمو ول کن
سردار در کمال تعجب دستانش را رها می کند
آرام سریع از روی بدن او بلند می شود و می خواهد ناپدید شود
ناپدید شود و به این فکر کند که در این برهه از زندگی اش دقیقا باید چکار کند؟ … چکار کند با این سردار؟ … چکار کند با پدرش؟ … آهو چه می شود؟ … اصلا تکلیف شکوه چه؟
این میان … خودِ بی نوایش چه می شود؟
دختر بر می گردد تا برود اما با صدای سردار بر می گردد و کاش بر نمی گشت
سردار سرتا پایش را مانند مردان عوضی وجب می کند و بی رحمانه جملات دردناکی را به صورت دخترک عاشق می کوبد
– می دونی از این ببعد می خوام چیکار کنم؟ … نچ نمی دونی .‌‌.. می خوام از این ببعد بگم ک.ون لق دل صاب مرده و با کل دخترای این شهر خراب شده بخوابم … روی تن تک تکشون جلوی چشمای پدر درارت ا.رضا میشم دختر صالح
زانو های آرام به ناگاه شل می شود … چشمانش سیاهی می رود این دیگر چه نوع شکنجه ایست؟
چیزی به سقوطش نمانده که دست به دیوار میگیرد و بدن ضعیف شده اش را نگه می دارد
دست روی نقطه ضعف آرام گذاشت … حسادت زنانه ی آرام کشنده است … سردار از جانت سیر شده ای؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 62

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Batool
Batool
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 ماه قبل

آخه این همه زیبایی این قلم حرفه ای وبینظر این قلم کشندت بس نبود حالا افتادی تو شعر گفتن های پدر درار داری بامون چیکار میکنی ساحل جون 😁🤩😅

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

حال سردار از حرا ب هم خرابتره لعنت به صالح که باعث این وضعیت اینا شده ممنون ساحل جان دستت طلا😍

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 ماه قبل

زندگی سردار هم با زندگی بچه های صالح گره خورد😑

Batool
Batool
2 ماه قبل

کاشکی هر دوشون از دردشون بگن بهم از چیزی که باعث شد بیشتر نابودشان کنه شاید شد رابطشونو درست کنن 😢🤒
چه تاوان سختی رو دارن پس میدن😮‍💨 درحالی که اونا گناهی رو نکردن جز گناه فرزندی 😢😭

Batool
Batool
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 ماه قبل

و چه بسا حقیقت تلخ همینست 🙂

دکمه بازگشت به بالا
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x