نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۶۷

4.3
(52)

آرام با صدای گرفته هشدار می دهد
– خفه شو !
سردار اما وقیح تر از روی مبل با حالتی نامتعادل بر می خیزد و نزدیک می شود … تلو تلو می خورد با آن جسه ی بزرگش
از چشمان آرام آتش می بارد و وای بر سردار اگر همین الان عذرخواهی نکند … وای به حال سردار اگر همین الان نگوید غلط کردم
رو به روی آرام می ایستد و سرش کج می شود … لب و لوچه اش را با مسخره ترین حالت ممکن می چرخاند … مستی اورا از جدیتش فاصله می داد
– اوه چه خشن … اولتیماتوم میدی … مشکل تو که حل میشه پرنسس صالح … تو میری با بابای بی شرفت دست به یکی میکنی … منم به ار.ضای میل ج.نسیم می رسم … یه بازیِ بُرد بُرده
ناخون های آرام در دستان مشت شده اش فرو می رود … به خدا قسم که امشب قاتل می شود
– خفه شو !
سردار بی توجه و با تفریح خم می شود روی صورتش … آرام را مانند کف دست می شناسد … این جملات تمام روانش را سوزانده و سردار کینه ایست … همه می دانند سردار کینه ایست … حال هم دارد جملاتِ آرام را تلافی می کند
زخم تلافی هایش خیلی عمیق است
اگر آرام از همخوابگی با بقیه مردان می گفت او چه حالی میشد؟ … در واقع آرام عاقل است که مقابله به مثل نمی کند … سردار به خاطر واژه ی تجاوز کل خانه را به نابودی کشاند
اگر صحبت از اغیار کند خود آرام را به نابودی می کشاند … آرام هنوز آنقدر دیوانه نشده که چنین کاری کند
– نگران نباش … من ک.خل تر از این حرفام تو رو تصور می کنم تا بتونم ب.نمشون
خب … دست مریزاد آرام را دیوانه کردی
دست می چرخاند و اولین ظرفی که به دستش می آید را به سمت صورت سردار پرتاب می کند … جاخالی سردار باعث برخورد لیوان به دیوار و هزار تکه شدنش می شود
بخدا قسم که این دو نفر بابِ هم اند … جفت هم اند … اصلا نیمه ی هم اند
آرام هر چیزی که به دستش می آید را سمت او پرتاب می کند و سردار مانند دیوانه ها بلند بلند فقط می خندد و خودش را رد می کند
– خفه شووو … خفهههه شوووو … عوضییییی … خفههه شووو
صدای وحشتناک شکستن شیشه ی مشروب و لیوان ها و ظروف تزئینی روی میز به همراه خنده های جنون آمیز سردار و فریاد های گریه آلود آرام همه را خبر می کند
نگهبان هایی که می دانند نباید داخل خانه شوند … سلیمی که معلوم نیست کجا غیبش زده و این میان آهو فقط می هراسد
– بالا بری پایین بیای دختر همون د.یوث حر.ومزاده ای
آرام می ایستد و حتی خشی به سردار وارد نشده … دخترک با حالتی عصبی موهای خود را می کشد و کاش این قلب احمق اجازه می داد جان پسر روزبه را همینجا بگیرد
زنان دیگر؟ … بخدا قسم حساب تک تک این کلمات را از تو پس میگیرد دخترک،سردار
آهو وحشت زده روی پله ها می رسد و نگاهش به دو دیوانه ی رو به روست
– آرام!
آن چند جمله ی سردار تمام فرمان های مغز آرام را مختل کرده که حتی صدای آهو را نمی شنود و فقط مخاطبش سرداری است که با تفریح و مسخره بازی نگاه میکند
– دختر صالحم … دختر قاتل باباتم … خفه نشی میشم قاتل خودت … خفه شو و انقدر وقیح تو روی من مزخرف نگو … من مثل بابام نیستم یه جوری می کشم که هیچ کس روحشم خبردار نشه … پس دهنتو ببند عوضی
ابروهای سردار بالا می رود
موجِ لعنتی ای در تنش پیچیده … اثر الکل … دیوانه بازی های آرام … حرف های زنانه ی سردار کُشش … سکانس های ضبط شده ی شب گذشته
همه و همه هورمون های مردانه اش را به فغان آورده اند و سردار خودش را شماتت می کند … اکنون وقتش نیست مردکِ مریض … اکنون باید او را زجر بدهی درست مانند زجری که به تو داد … نام تجاوز بر پیشانی ات زد ابله … چرا مانند بی جنبه ها محو برجستگی هایش شده ای؟
ثانیه ها نگاه می کند سرتاپای دختری که دیگر زنش بود … سندش را به نام خودش زده … جاهایی از بدنش را لمس کرد که خود آرام هم از لمسشان شرم می کند … او به آرام از خودش هم محق تر است
نگاه گرسنه اش سرتاپای آرام را می گردد و اما زبان نیش دارش مخالف می نوازند
– از ت.خم و ترکه ی همونی … عین خود ناکِسش نمک به حرومی
سینه ی آرام از عصبانیت بالا و پایین می رود و هیچکدام حواسشان به آهویی که روی پلکان کاملا گوش شده و می شنود نیست
– دهنتو ببند و مثل مردای ه.رزه حرف نزن با من
سردار تک خنده ای می کند و هیچ حالتش طبیعی نیست … هیچ
– یادداشت کن توی مغز کوچولوت … امضا می کنم … از این لحظه ببعد … زنای این شهر درندشت … خُرد و درشت …
آرام دیگر طاقت ندارد … چنان سیلی برق آسایی روی صورتش می کوبد که پرت و پلاهایش قطع می شود
صورتش به یک طرف چرخیده و آرام عصبانیتش ته ندارد که با بیشترین قدرتی که از خود سراغ دارد با کف دست روی سینه اش می کوبد
سردار گیجِ آن سیلی است که با هُلِ آرام چند قدمی عقب می رود
هشدار داد … گفت دهانت را ببند … گفت اینگونه مرا آزار نده … گفت تمام کن … گوش نکرد سردار … حال آن روی وحشیِ آرام را می بیند
آرام دست دراز می کند و تکه شیشه ی شکسته شده ای را از روی زمین بر می دارد
قبل از اینکه سردارِ مست به خودش بیاید تا جایی که توان دارد پا بلند می کند و قسمت برنده ی شیشه اکنون روی شاهرگ مرد است
سردار سرش را تکان تکان می دهد تا به خودش بیاید
– ای بر پدر بی پدرت آرام
و شیشه در دست آرام می لرزد
از زنانِ دیگر گفته بود … روزها از مرگ صالح گفت … از کشتن پدرش گفت … از انتقام گفت … آراز را قربانی کرد … اما هیچ کدام باعث نشد آرام به مرگش حتی فکر هم کند … اما این یکی از توانش خارج است
دخترک ترجیح می دهد خاکش کند تا اینکه او دهان باز کند و از زن دیگری بگوید
– یکی یکی حرفاتو پس بگیر … دلیل کافی برای کشتنتو دارم
سردار از این دریده شدن … از این حسادت کشنده … از این تهدید ها … از این تیغی که روی شاهرگش قرار گرفته … از همه و همه عجیب خوشش می آید که حتی حرف های آرام را جدی نمی گیرد و آن تیزی روی شاهرگش هم که انگار هیچ
– لعنت … بکش عقب الان قاطی می کنم بهت دست میزنم بعد میای می.رینی تو اعصاب من میگی تجاوز
آرام پزشک است … بدن انسان را از بر است … باید زهر چشم بگیرد
از این سردار کینه ای که حرف از زنانی غیر از خودش می زند باید زهر چشم بگیرد
میلی متری پایین تر از شاهرگ مرد … درست جایی که زخمی شدنش هیچ آسیب جدی نمی رساند … همانجا شیشه را می کشد تا یک خط دو سانتی بریدگی ایجاد شود
جوری کشید که دردش طاقت فرسا باشد
صدای فریاد مردانه ی سردار بلند می شود و محکم بدنش را عقب می کشد
آرام تا می خواهد به شاهکارش نگاه کند و از اینکه تقاص آن حرف های صدمن یک غاز سردار را پس گرفت فیض ببرد صدای جیغ آهو روح از تنش می برد و گویی تازه به یاد این افتاده که آهویی هم در این خانه نفس می کشد
صورت هردویشان به سمت آهو که دست روی دهانش گذاشته تا جیغش را خفه کند بر می گردد
شیشه از دست آرام می افتد و به سرعت به سمت خواهرکش می دود
شنید؟ … همه چیز را ؟ … حتی آن قسمت قاتل بودن پدر؟ … خدا نکند … خدا نکند
سردار انگشتانش را روی جای زخم می کشد و زیر لب غر میزند
– وحشی … جر داد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 52

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
4 روز قبل

دوتاشون دیوانه شدن

وانیا
پاسخ به  Sahel Mehrad
3 روز قبل

بیچاره خدمتکارا تازه تمیز کرده بودن 😂

Batool
Batool
4 روز قبل

فقط خل چل بازی این دوتا کم بود که خداروشکر اونم تیک زدن اینجوری ادامه بدن احتمالا آخرش یکیشون به تيمارستان ختم بشه اون یکی هم سینه ی قبر بیچاره آهو چه چیز هایی رو شنید ودید 😔

زلال
زلال
3 روز قبل

حقت بود تا آرام رو از آرام بودن درش نیاری😂😂

دکمه بازگشت به بالا
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x