نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۷۰

4.2
(39)

نمی گذارد سردار آرام بماند … خودش را میگیرد … سردار چگونه بدون آرام،آرام بگیرد آخر دخترک ابله
می نشیند و به علت قد بلند، پاهایش مانند همیشه از عرض باز شده اند
خیره به جسه ی بیهوش نادر مغزش را به کار می گیرد … کجا ممکن است رفته باشد؟
یقه اش را از تن فاصله می دهد … گرما از تنش بیرون می زند
این دیگر چه گرفتاری است؟ … چرا نمی توانی رهایش کنی و با عشق انتقامت را بگیری مردک احمق؟
صدای درب می آید و سردار گمان می کند خبر جدیدی آورده اند
سر بلند می کند و نوری که در دلش تابیده بود از بین می رود … ساحل!
ناگهان خنده اش می گیرد و صدای خنده ی مردانه اش بلند می شود … همین را کم داشت
کائنات بی بخار … او آرام را می خواهد نه ساحل ..‌. چرا چپکی ظاهر می کنید آخر؟
اکنون باید خداراشکر کند؟ … که زودتر نیامد و آرام ندیدش؟ … عجب شلم شوربایی!
نگاه ساحل به نادر می افتد و صورتش جمع می شود … خونش لخته شده بود روی دیوار و زمین ‌… این سردار بی رحم حتی دکتر هم خبر نمی کند … خودش به هوش میاید
– سلام!
سردار نگاهش می کند و اینکه این عروسک چشم آبی را نمی خواست عجیب است
– علیک
چشمان دریایی ساحل به صورت و دست زخمی اش می افتد
هول کرده گام بر میدارد و نگران است
– این زخما چیه؟ … دستت چی شده؟
سردار بلند می شود و خودش باید برود سراغش … این مفت خور ها قطعا نمی توانند آرام را پیدا کنند
می خواهد برود که ساحل بدنش را سد راه قرار می دهد
از میزان عصبانیت سردار خبر ندارد قطعا
– برو کنار کار دارم بچه بازی در نیار
پوزخند لب های گوشتی و سرخ فام ساحل را آذین می دهد
– کارت زن دیگه ای نیست احیانا؟
سردار بدنش را کنار می زند تا رد شود
– مغزت گنده شده … زود فهمیدی آفرین … حالا برو کنار کوچولو
از چشمان ساحل آتش می بارد … گویا آتشفشانی در دریایش فوران کرده باشد … یک سیل و طوفان عظیم که همه چیز را می بلعد
– منو مسخره نکن … من احمق نیستم
سردار اسلحه اش را پشت کمرش مرتب می کند
– برو کنار … بدو
ساحل حریص است … برای داشتن این لعنتی حریص است … به درک که خیانت می کند … به درک که زن دیگری را می خواهد
او مال ساحل است
– بابام کنار کشید … کل سهام کارخونه رو زد به نام من
سردار متوقف می شود اما‌ ساحل لبخند می زند
از همان شبی که پسش زد دیگر به خودش قول داد آن دخترک عاشق پیشه ی زبان بسته نباشد
و همه می دانند که سردار بدون پشتوانه بودن آن کارخانه، شرکتش به خاک می افتد
اصلا این نامزدی را برای همین به جان خرید … برای داشتن کارخانه ی سلطانی ها
– اومدم خبر اینو بهت بدم
سردار بر می گردد سمت ساحلی که پیروز نگاه می کند
همین را کم داشت دیگر … این یکی هم دم دراورد
سرتاپایش را نگاه می کند و سردار به خدا هم باج نمی دهد چه برسد بنده ی خدا
با لحن بدی تندی می کند
– به ت.خمم
بر می گردد و اکنون ذهنش فقط پیرامون آرام می چرخد … پیدایش کند … بعد می تواند برای بقیه ی موضوعاتش فکر کند
ساحل ناخون هایش را تا ته جویده … افاقه نکرد … حتی تهدید هم افاقه نکرد
آن زن کیست که سردار اینگونه برایش به فغان آمده؟
آن زن کیست که جای ساحل را پر می کند؟ … چه دارد که ساحل ندارد؟
نمی شناسد … نه آرام را … نه خوی وحشیِ حسودش را … شاید رفته باشد اما سردار راهی ندارد جز آرام
اصلا می رود … ترکش می کند … اما … باز هم سردار مال آرام است … مایملکش است
ساحل وسایلش را بر میدارد و دیگر اجازه نمی دهد سردار برود … با چنگ و دندان نگهش می دارد
_______________

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 39

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Batool
Batool
10 ساعت قبل

به نام خداوند بلند مرتبه آژیر خطر به صدا دراومد واینبار جنگ ساحل وآرام شروع شده خدا به داد اون سردار بدبخت برسه که قرار کباب بشه تو این آتش 😂😂🤣

آخرین ویرایش 10 ساعت قبل توسط Batool
خواننده رمان
خواننده رمان
10 ساعت قبل

سردار نزنه مثل نادر اینم له کنه ممنون ساحل جان فکر نمی کردم امروز پارت بذاری

دکمه بازگشت به بالا
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x