رمان آزرم پارت ۷۴
نگاه نفرت انگیزش سمت من کشیده می شود و دیگری با تفریح نگاه میکند
– این یکی کپی صالحه پسر
ناگهان زیر دستم می کوبد و چاقویی که دل به کمکش بسته بودم به گوشه ای پرت می شود
آهو مانند همیشه که می ترسید کُپ کرده و حتی توان حرکت هم ندارد
ناچار دسته ی جارو برقی را با دو دستم میگیرم
همین که می خواهند نزدیک تر شوند صدای بسته شدن دربی که باز مانده بود می آید و شش هایم بالاخره به کار می افتند
آمد! … فقط خدا بهتان رحم کند!
هنوز به سمت درب نچرخیده اند سر یکیشان به محکم ترین حالت ممکن به زمین کوبیده می شود
دسته ی جارو از دستم می افتد و فقط آهو را تنگ بغل می کنم … دیگر خدا هم نمی تواند از دست سردار نجاتشان دهد
نگاه من با ترس فقط به تیزیِ چاقوی درون دست آن یکی است
– تو دیگه کی هستی؟
سردار سرد و یخ زده نگاهش می کند و فقط من میفهمم که این نگاه یعنی دارم به آخرین جملات زندگی ات گوش می دهم
جوابش بدن مرد را منقبض می کند … او را می شناسد؟
– سردار!
پلک های مرد میانسال به سرعت باز و بسته می شوند
– من با تو مشکلی ندارم … مشکل من با صالحه
آهو درون بغلم پنهان شده
زندگی سختی است … من و سردار … فقط همدیگر را داشتیم
درگیر می شویم … یکدیگر را می کشیم و زنده می کنیم و دوباره می کشیم و زنده می کنیم و دوباره و دوباره اما … یک حقیقت این میان وجود دارد آن هم این است که تنها کسی که می تواند به سردار آسیب بزند آرام است و تنها کسی که می تواند به آرام آسیب برساند سردار!
سردار نزدیکش می شود و گویی هیچ نمی ترسد از چاقوی درون دستان مرد اما او می ترسد
– صالح دشمن هردومونه پسر
یکی بپرسد دختر صالح چه؟ … سردار بگوید او معشوقم است و من کیف کنم!
نزدیک تر می شود به مردِ هراسیده
مثل اینکه خوب سردار را می شناسد
در یک حرکت با پا درون شکم مرد می کوبد و من گوش های آهو را سفت میگیرم که صدای فریادش را نشنود
سردار به طرف اویی که روی زمین افتاده خیز برمیدارد و نگاه من فقط به آن چاقوی لعنتی است
مرد بلند می شود و چاقو را بالا می برد … دستش قبل از هر عملی توسط سردار پیچیده می شود و آن چاقو درون پهلوی خودش فرو می رود
صدای هیع ناخودآگاهی از دهانم خارج می شود
روی زمین می افتد و خون شدیدی از پهلویش بیرون میریزد
– احمد بیا لش اینارو وردار ببر سوله
نمی گوید رهایشان کن … نمی خواهد از خیر همین یک کتک زدن بگذرد گویا … من هم این بار اصلا از او نمی خواهم انسان هارا عذاب ندهد … این دو نفر هرچه بودند انسان نبودند
نگاهش زوم نگاهم است و نگاهم زوم نگاهش!
احمدِ غول تشن وارد می شود و تن خون آلود یکی و بیهوش دیگری را روی کولش می اندازد
– ببر سوله بده زخم اون پدر سوخته رو هم درست کنن … کار دارم باهاشون
– چشم آقا!
خطاب به احمد می گوید اما هم چنان به من نگاه می کند
روی سر آهو را می بوسم و نوازشش می کنم
من هم نگاهم به سردار است اما خطابم آهو
– تموم شد عزیزم … تموم شد چیزی نیست … نلرز قربونت برم
او سردارِ من است … محافظ است … مرد است … فقط خشمگین است … فقط عصبی است … فقط چیزهای ناگوار و غمناکی دیده
و من نمی خواهم دستِ سردارم به خون پدرم آلوده شود وگرنه به خدا قسم تمام حق های دنیارا به سردار می دهم
با نگاهم تشکر می کنم و با نگاهش نوازشم می کند … ممنونم سردار … ممنونم عزیزم!
___________________
درب اتاق را آهسته روی هم می گذارم مبادا آهو بیدار شود … به سختی خوابیده خواهرکم
نگاهم به او می افتد که رو به پنجره بیرون را می نگرد
شهری را که زیبا به نظر می رسد اما وحشی است در اصل … پر از صالح ها و سردار ها و آرام هاست … و آهو ها و آراز هایی که قربانی می شوند
نرفته چون آهو گفت می ترسد … من نگفتم ها … آهو گفت … اما حرف دل مرا هم زد
سمت آشپزخانه می روم … جو بینمان زیادی سنگین است
کتری چای ساز را پر می کنم … روشنش می کنم و انگشتانم روی کابینت ضرب می گیرند
یک چای داغ شاید می توانست آراممان کند
برگشتنم همانا و فرو رفتن سرم زیر سینه اش همانا … لعنت به این قد کوتاه و آن قد بلند
صدای هین آرامی از گلویم خارج می شود و دستان او دو طرف تنم روی کانتر قرار میگیرند
خم می شود روی صورتم و سر من بالا می رود تا نگاهش کنم
لب هایم روی هم فشرده می شوند از نگاهش … نفوذ می کند به بند بندِ وجودم
بوی سیگار و عطر سرد همیشگی اش ریه هایم را پر می کند
دندان روی هم می فشارد و آهسته صحبت می کند … گویا مکالمه ی خصوصی است که نمی خواهیم کسی بشنود
– دستشون هرز نرفت … رفت؟
دستانم کنار بدنم و بین دستان او روی لبه ی کانتر چنگ می شوند و مانند خودش خصوصی صحبت می کنم
– نه! … زود رسیدی
آخ سردار … آخ … نقشه ی قتل پدر می کشی و از دخترش محافظت می کنی؟
تازه فرصت پیدا کرده ام که به تیشرت سبز لجنی که به تن کرده نگاه کنم … برای اولین بار مشکی نیست و این رنگ … او را هزار برابر جذاب تر کرده است
می غرد با همان لحن آرامش
– از مردونگی میندازمشون …
– انجامش بده!
تعجب می کند که ابروهایش بالا می رود … این جمله از منِ مدافع حقوق بشر واقعا هم عجیب است … اما من از کسی که نگاه چپ به آهو بی اندازد حقیقتا نمی گذرم
– یکیشون به آهو هیز نگاه کرد … می تونی تک تک عضواشو قطع کنی
لب زیرینش را به عادت زیر دندان می کشد و بیشتر خم می شود
– ورژن بی رحمت مختص آهوئه … به تو حرفی نزدن که … زدن؟
به من؟ … چرا یک حوری گفته بودند اما این برای سردار حکم چیز های بدتری داشت و می ترسم علاوه بر خودشان خانواده ی شان را هم قطع عضو کند … پس بیخیال
– همه چیزم مختص آهوئه … نه! … گفتم که زود رسیدی
گوشه ی لبش بالا می رود و بازهم پوزخند
– ورژن ظالمت مختص منه … تُف به شانست پسر
چشمانم با چرخش لب هایش می چرخند … ته ریشش بلندتر شده و چیزی نمانده به ریش شدنشان … مردانه تر شده … مرگ بر چشمان هیزت آرام!
نمی خواهم از این وضعیت خارج شویم … در این نزدیکی! … حتی کل کل با او!
– آفرین درست گفتی … شاید چون تو خودت بی رحم بازی میکنی و مجبورم می کنی ظالم باشم
بیخیال بدنش را نزدیک تر می کند و چیزی نمانده به چفت شدن بدن های خسته
– بدنت مختص کیه؟ … تنت … خال پشت رونت … اینا مختص کیه؟
موجی از هورمون های مختلف تمام ارگان های بدنم را مورد اصابت قرار می دهد … او … به تک تک ویژگی های بدنی ام دقت کرده است … خدا لعنتت کند
آخيش به خیر گذشت جنتلمن داستان مثل همیشه وقت شناس ای جان ورژن آرام خشنو هم دیدیم خیلی ورژن قشنگیه منکه عاشقش شدم 🤣🤣
ممنون ساحل جوووون بی صبرانه منتظر بودم 😍😍😍
این پارت اوج جنتلمنی سردار بود یعنی😂
آرامه دیگه هرچی هست جز آرام😂😂
قلبی که خیلی خوشحال میشم که انقدر بهت می چسبه بتول جان❤
وای به روزی که بفهمه یه ساحلی تو زندگی سردار خدا به دادشون برسه یعنی یه هیولایی بشه اون سرش ناپیدا 😂😂😂
فدات عزیزدلم این تویی که بینظیر مینویسی وباعث میشی بمون بچسبه 🥰🥰🥰😘
به یه صالح خیلی وحشتناکی تبدیل میشه😂
عزیزمی❤
ساحل جون😍 .واقعن اسم خودتو گذاشتی رو دوست دختر سردار😐😂
من فقط دوست دارم سردار و آرام ناآرام رو کنار هم ببینم 😍😂
یه اسمه دیگه چیز دیگه ای به ذهنم نرسید😂😂🤦🏿♀️
نامزدشه دوست دخترش نیست😈
پس اگه نامزدشه که اوضاع خیلی خیطه 😅😂
آره😂😂
پارتای قبلی رو بخونی متوجه میشی ❤
💗💗😍😍😍
❤
وای چه باحالن این دوتا 😂😍🥺
مخصوصا سردار😍🤤
یک عدد سردار لدفن😍😂
😂❤
وااااای به روزی که از ساحل رونمایی شود
چه شود؟!
قیامت میشه قیامتتت💔
اون روز دلم برا هر دوتاشون میسوزه
آرام سردار و از صفحه روزگار محو میکنه😂😂
خودشم نابود میشه 😢
خیلییییی
وای من میتونم واسه سردار فن پیج درست کنم انقدر که جذابه 🫠😭😭😂❤️🔥
آرام از حسادت سکته می کنه نقش دخترمون پر پر میشه😂😂❤😭
نکن آرام ناآرام میشه😂 . خودش پرپرنمیشه همه رو پرپرمیکنه دخترمون😂😎💪
موافقم😂خودش به اندازه ی کافی ناآرام هست❤