نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۷۴

4.5
(62)

نگاه نفرت انگیزش سمت من کشیده می شود و دیگری با تفریح نگاه میکند
– این یکی کپی صالحه پسر
ناگهان زیر دستم می کوبد و چاقویی که دل به کمکش بسته بودم به گوشه ای پرت می شود
آهو مانند همیشه که می ترسید کُپ کرده و حتی توان حرکت هم ندارد
ناچار دسته ی جارو برقی را با دو دستم میگیرم
همین که می خواهند نزدیک تر شوند صدای بسته شدن دربی که باز مانده بود می آید و شش هایم بالاخره به کار می افتند
آمد! … فقط خدا بهتان رحم کند!
هنوز به سمت درب نچرخیده اند سر یکیشان به محکم ترین حالت ممکن به زمین کوبیده می شود
دسته ی جارو از دستم می افتد و فقط آهو را تنگ بغل می کنم … دیگر خدا هم نمی تواند از دست سردار نجاتشان دهد
نگاه من با ترس فقط به تیزیِ چاقوی درون دست آن یکی است
– تو دیگه کی هستی؟
سردار سرد و یخ زده نگاهش می کند و فقط من میفهمم که این نگاه یعنی دارم به آخرین جملات زندگی ات گوش می دهم
جوابش بدن مرد را منقبض می کند … او را می شناسد؟
– سردار!
پلک های مرد میانسال به سرعت باز و بسته می شوند
– من با تو مشکلی ندارم … مشکل من با صالحه
آهو درون بغلم پنهان شده
زندگی سختی است … من و سردار … فقط همدیگر را داشتیم
درگیر می شویم … یکدیگر را می کشیم و زنده می کنیم و دوباره می کشیم و زنده می کنیم و دوباره و دوباره اما … یک حقیقت این میان وجود دارد آن هم این است که تنها کسی که می تواند به سردار آسیب بزند آرام است و تنها کسی که می تواند به آرام آسیب برساند سردار!
سردار نزدیکش می شود و گویی هیچ نمی ترسد از چاقوی درون دستان مرد اما او می ترسد
– صالح دشمن هردومونه پسر
یکی بپرسد دختر صالح چه؟ … سردار بگوید او معشوقم است و من کیف کنم!
نزدیک تر می شود به مردِ هراسیده
مثل اینکه خوب سردار را می شناسد
در یک حرکت با پا درون شکم مرد می کوبد و من گوش های آهو را سفت میگیرم که صدای فریادش را نشنود
سردار به طرف اویی که روی زمین افتاده خیز برمیدارد و نگاه من فقط به آن چاقوی لعنتی است
مرد بلند می شود و چاقو را بالا می برد … دستش قبل از هر عملی توسط سردار پیچیده می شود و آن چاقو درون پهلوی خودش فرو می رود
صدای هیع ناخودآگاهی از دهانم خارج می شود
روی زمین می افتد و خون شدیدی از پهلویش بیرون میریزد
– احمد بیا لش اینارو وردار ببر سوله
نمی گوید رهایشان کن … نمی خواهد از خیر همین یک کتک زدن بگذرد گویا … من هم این بار اصلا از او نمی خواهم انسان هارا عذاب ندهد … این دو نفر هرچه بودند انسان نبودند
نگاهش زوم نگاهم است و نگاهم زوم نگاهش!
احمدِ غول تشن وارد می شود و تن خون آلود یکی و بیهوش دیگری را روی کولش می اندازد
– ببر سوله بده زخم اون پدر سوخته رو هم درست کنن … کار دارم باهاشون
– چشم آقا!
خطاب به احمد می گوید اما هم چنان به من نگاه می کند
روی سر آهو را می بوسم و نوازشش می کنم
من هم نگاهم به سردار است اما خطابم آهو
– تموم شد عزیزم … تموم شد چیزی نیست … نلرز قربونت برم
او سردارِ من است … محافظ است … مرد است … فقط خشمگین است … فقط عصبی است … فقط چیزهای ناگوار و غمناکی دیده
و من نمی خواهم دستِ سردارم به خون پدرم آلوده شود وگرنه به خدا قسم تمام حق های دنیارا به سردار می دهم
با نگاهم تشکر می کنم و با نگاهش نوازشم می کند … ممنونم سردار … ممنونم عزیزم!
___________________

درب اتاق را آهسته روی هم می گذارم مبادا آهو بیدار شود … به سختی خوابیده خواهرکم
نگاهم به او می افتد که رو به پنجره بیرون را می نگرد
شهری را که زیبا به نظر می رسد اما وحشی است در اصل … پر از صالح ها و سردار ها و آرام هاست … و آهو ها و آراز هایی که قربانی می شوند
نرفته چون آهو گفت می ترسد … من نگفتم ها … آهو گفت … اما حرف دل مرا هم زد
سمت آشپزخانه می روم … جو بینمان زیادی سنگین است
کتری چای ساز را پر می کنم … روشنش می کنم و انگشتانم روی کابینت ضرب می گیرند
یک چای داغ شاید می توانست آراممان کند
برگشتنم همانا و فرو رفتن سرم زیر سینه اش همانا … لعنت به این قد کوتاه و آن قد بلند
صدای هین آرامی از گلویم خارج می شود و دستان او دو طرف تنم روی کانتر قرار میگیرند
خم می شود روی صورتم و سر من بالا می رود تا نگاهش کنم
لب هایم روی هم فشرده می شوند از نگاهش … نفوذ می کند به بند بندِ وجودم
بوی سیگار و عطر سرد همیشگی اش ریه هایم را پر می کند
دندان روی هم می فشارد و آهسته صحبت می کند … گویا مکالمه ی خصوصی است که نمی خواهیم کسی بشنود
– دستشون هرز نرفت … رفت؟
دستانم کنار بدنم و بین دستان او روی لبه ی کانتر چنگ می شوند و مانند خودش خصوصی صحبت می کنم
– نه! … زود رسیدی
آخ سردار … آخ … نقشه ی قتل پدر می کشی و از دخترش محافظت می کنی؟
تازه فرصت پیدا کرده ام که به تیشرت سبز لجنی که به تن کرده نگاه کنم … برای اولین بار مشکی نیست و این رنگ … او را هزار برابر جذاب تر کرده است
می غرد با همان لحن آرامش
– از مردونگی میندازمشون …
– انجامش بده!
تعجب می کند که ابروهایش بالا می رود … این جمله از منِ مدافع حقوق بشر واقعا هم عجیب است … اما من از کسی که نگاه چپ به آهو بی اندازد حقیقتا نمی گذرم
– یکیشون به آهو هیز نگاه کرد … می تونی تک تک عضواشو قطع کنی
لب زیرینش را به عادت زیر دندان می کشد و بیشتر خم می شود
– ورژن بی رحمت مختص آهوئه … به تو حرفی نزدن که … زدن؟
به من؟ … چرا یک حوری گفته بودند اما این برای سردار حکم چیز های بدتری داشت و می ترسم علاوه بر خودشان خانواده ی شان را هم قطع عضو کند … پس بیخیال
– همه چیزم مختص آهوئه … نه! … گفتم که زود رسیدی
گوشه ی لبش بالا می رود و بازهم پوزخند
– ورژن ظالمت مختص منه … تُف به شانست پسر
چشمانم با چرخش لب هایش می چرخند … ته ریشش بلندتر شده و چیزی نمانده به ریش شدنشان … مردانه تر شده … مرگ بر چشمان هیزت آرام!
نمی خواهم از این وضعیت خارج شویم … در این نزدیکی! … حتی کل کل با او!
– آفرین درست گفتی … شاید چون تو خودت بی رحم بازی میکنی و مجبورم می کنی ظالم باشم
بیخیال بدنش را نزدیک تر می کند و چیزی نمانده به چفت شدن بدن های خسته
– بدنت مختص کیه؟ … تنت … خال پشت رونت … اینا مختص کیه؟
موجی از هورمون های مختلف تمام ارگان های بدنم را مورد اصابت قرار می دهد … او … به تک تک ویژگی های بدنی ام دقت کرده است … خدا لعنتت کند

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 62

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
22 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Batool
Batool
2 ماه قبل

آخيش به خیر گذشت جنتلمن داستان مثل همیشه وقت شناس ای جان ورژن آرام خشنو هم دیدیم خیلی ورژن قشنگیه منکه عاشقش شدم 🤣🤣
ممنون ساحل جوووون بی صبرانه منتظر بودم 😍😍😍

Batool
Batool
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 ماه قبل

وای به روزی که بفهمه یه ساحلی تو زندگی سردار خدا به دادشون برسه یعنی یه هیولایی بشه اون سرش ناپیدا 😂😂😂
فدات عزیزدلم این تویی که بی‌نظیر مینویسی وباعث میشی بمون بچسبه 🥰🥰🥰😘

Setareh.sh
Setareh.sh
پاسخ به  Batool
2 ماه قبل

ساحل جون😍 .واقعن اسم خودتو گذاشتی رو دوست دختر سردار😐😂
من فقط دوست دارم سردار و آرام ناآرام رو کنار هم ببینم 😍😂

Setareh.sh
Setareh.sh
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 ماه قبل

پس اگه نامزدشه که اوضاع خیلی خیطه 😅😂

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

💗💗😍😍😍

Setareh Sh
2 ماه قبل

وای چه باحالن این دوتا 😂😍🥺
مخصوصا سردار😍🤤
یک عدد سردار لدفن😍😂

تنها
تنها
2 ماه قبل

وااااای به روزی که از ساحل رونمایی شود
چه شود؟!

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  تنها
2 ماه قبل

اون روز دلم برا هر دوتاشون میسوزه

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 ماه قبل

خودشم نابود میشه 😢

تنها
تنها
پاسخ به  خواننده رمان
2 ماه قبل

خیلییییی

Sana
Sana
2 ماه قبل

وای من میتونم واسه سردار فن پیج درست کنم انقدر که جذابه 🫠😭😭😂❤️‍🔥

Setareh.sh
Setareh.sh
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 ماه قبل

نکن آرام ناآرام میشه😂 . خودش پرپرنمیشه همه رو پرپرمیکنه دخترمون😂😎💪

دکمه بازگشت به بالا
22
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x