نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۷۵

4.4
(61)

یک دستم ناخودآگاه روی شانه ی عضلانی و سفتش می نشیند
– چرت و پرت نگو برو کنار اصلا
می غرد
– مختص کیه؟
فوری جواب می دهم تا از سر خودم بازش کنم و عقب برود چون دیگر واقعا گرمم شده
– خودم … مختص خودمه برو عقب آهو می بینه
صدای بخار چایی ساز گویی اذیتش می کند که محکم روی دکمه اش می کوبد
تا می خواهم اعتراض کنم با یک دست کمرم را بلند می کند و روی کانتر می نشاندم
بین پاهایم می ایستد و این وضعیت … می کشد مرا … هر دویمان را می کشد اصلا
دستم که روی شانه اش است گردنش را می چسبد و گرما از پوست برنزه اش متسع می شود
صورتش قرمز شده
– شعر نگو آرام … تو حتی از وجود اون خال خبرم نداشتی … جایی نیست که بتونی ببینیش … اون خال … مختص سرداره! … بالاش،پایینش، کنارش ، این ورش ، اون ورش … همش مختص منه
آن خال لعنتی دیگر از کجا آمد؟
– انقدر خودتو نسبت به من محق ندون!
نوازش دستش به لبه ی پیراهن خانگی ام می رسد و سر و صورت عرق کرده اش گواه حال بدش است … حال بدی که از منّ نشات می گیرد … منّ …
– خودت می دونی چقدر محقم … آرام بی انصافی … بی انصاف و بی وجدانی … ظالمی … من بردمت رو ابرا، تو مغز منو انگشت می کنی
با حرص سیلی آرامی به صورتش می کوبم و من امشب مدیونش بودم
– این من بودم که خودمو فدا کردم … در ضمن …
میل به کل کل در من شعله می کشد نمی دانم چرا!
لبخند شیطنت آمیزی می زنم
– من روی ابرا و فلان نرفتم حرف در نیار از خودت
این شیطنت ها از من بعید است … اینگونه درباره ی مسائل فوق خصوصی صحبت کردن که دیگر بعید اندر بعید
اما او گویی خوشش می آید که چسب بدنم می شود
– مزخرف!
– حقیقت تلخه
دستش زیر پیراهن می خزد و داغیِ پوستش روی پهلوی سردم پارادوکس لعنتی واری است
– اهل لاف و دروغ نبودی
مکث کوتاهی می کند و هیچ حالش خوب نیست … بحث هورمون هاست!
– من برعکست اهل بُلُف نیستم دکتر … ابر که هیچ … رفتم فضا باهات … انگار یه کیلو هروئین زده باشم
چشمانم بسته می شود و یاخته های بدنم فریاد می کشند … عملکرد دستگاه هایم متوقف می شود … اندام هایم یخ می زنند
لعنت به این زبان … لعنت به این لحن … لعنت به این صدای زمخت … لعنت به دستی که از پهلویم بالاتر می رود
– نه خیر! … می خوام یه لب بگیرم و لشمو ببرم که دیگه نه! … این لمسای زپرتی دیگه جوابگو نیست … آرام … منو ببین … منو نگاه میگم بچسب نرو عقب … می خوای دختر هر ت.م سگی باشی … من دیگه با نگاه کردن به این گردن و صورت مهتابی و دوتا لب وحشی سیر نمیشم … جواب نمیده دیگه!
دستم را از روی شانه اش بر میدارم و دستی که شیطنت می کند زیر لباسم را محکم می گیرم … با دست دیگرم شکم تکه تکه اش را عقب هل می دهم
– برو عقب آهو میاد یه وقت!
بیشتر می چسبد و نفس بلندی می کشد
– همونه که قبلا گفتم … صالح کدوم خریه تو دختر منی … دخترِ سردار!
دستم که روی شکمش است را مشت می کنم و آهسته می کوبم شاید فاصله بدهد
سرش را بیشتر خم می کند و آن دستِ پر از رگ های برجسته ی بزرگش از زیر پیراهن به سمت کمرم می رود و می نشیند جایی که نباید … روی آن قفلی که نباید
مسخره نگاهم می کند و این نگاه با نفس های تندش هیچ سنخیتی ندارد
– بگو بابا ببینم … بابا سردار!
خنده ام میگیرد از لحنش … امشب حرف هایمان در مسخره ترین حالت ممکن اند
با خنده می گویم اما‌همانطور آهسته و خصوصی
– مثل این مردای منحرف حرف نزن خوشم نمیاد
دست دیگرش از ران پایم رها می شود ودو طرف لپ هایم را فشار می دهد
لب های کوچکم برجسته می شوند … نگاهش قفل لب های برآمده است و حرص می زند
– به درک که منحرف به نظر میام … راه نمیای که اون روی جنتلمنمو نشونت بدم … بگو‌ بابا ببینم!
نمی دانم چرا خنده ام گرفته … وقتی کسی را دوست داری … اگر تمام اشتباهات دنیارا مرتکب شده باشد، با یک حرکت کوچکِ دلنشین همه را فراموش می کنی
دستش دو طرف لب هایم را رها می کند و دوباره روی ران پایم می نشیند
من از پدرم در مقابل سردار حمایت می کنم … نه برای اینکه پدرم است نه … من انسان بی منطقی نیستم … صالح … پدرم … هیچگونه انسانیتی ندارد و من هرگز مخالفت نمی کنم با مجازات شدنش
اما‌ نه به دست سردار! … من نمی خواهم سردارِ دیگری از صالح زاده شود و نقشه ی انتقام را بکشد … نمی خواهم سردار به اندازه ی صالح بد شود … نمی خواهم مرد زندگی ام قاتل پدرم باشد … من اینهارا نمی خواهم وگرنه که بخدا قسم هیچ کس نیست که سردار را مستحق انتقام گرفتن نداند … هیچکس … حتی آهو هم امشب می‌ گفت سردار بهتر از پدر است!
– نمیگم منحرف … من ازت ناراحتم،خیلی ام ناراحتم
بینی اش روی گردنم می نشیند و بو می کشد … عمیق بو می کشد و کدام زنی است که با این حرکت تمامیتش از بین نرود که من خودم را حفظ کنم؟
– از چی ناراحتی ظالمِ من
– از چی ناراحتم؟ … واقعا می پرسی از چی ناراحتم؟ … می خواستی بابامو بکشی … از بدنم سواستفاده کردی … ولم کردی و رفتی … از چی ناراحتم؟
قفل بی صاحب را باز می کند و رد بینی اش کشیده می شود تا روی جناغ سینه ام
چندین بار … بو می کشد و بینی اش لمس می کند از لاله ی گوش تا جناغم
دستم بی اختیار پشت گردنش را می چسبد
– حساب تو با صالح جداست … ما با هم خورده حساب داریم دخلی به تو نداره … من از بدنت سواستفاده کردم؟ … نقشه ی اون شبو من از خیلی وقت پیش چیدم ربطی نداشت به س.س بینمون
بی پرده صحبت می کند مثل همیشه … این بی پرده صحبت کردن هایش هم از بعد آن شب محقانه تر شده
ته ریشش به قسمت نرم تنم کشیده می شود و پوستم سوزش جذابی میگیرد
– تورو ورداشتم بردم تو اون ویلای خراب شده که نبینی … نه برنامه داشتم بِکِشمت تو تخت نه هیچ مزخرف دیگه ای … کنارم بودی … همراهی کردی … پسر ایوب نبودم پاشم در برم
حرف زدن بهترین کار دنیاست … ما چند روز است فقط جنگیدیم … بدون اینکه ذره ای حرف بزنیم … ذره ای درک کنیم یکدیگر را …
فقط و فقط چوب و چماق برداشتیم و همدیگر را کوبیدیم
داغیِ بدنش دارد از روی لباس هردویمان را نابود می کند … سرش از یقه ام پایین تر می رود و قفل باز شده اذیت می کند … یک فشار کوچک برای افتادن آن لباس در کنارم کافی است … اما دست سردار فقط حوالی همان غزن باز شده می گردد
– من می خواستم جبران کنم برات … می خواستم مرهم بشم روی زخمات … می خواستم تقاص ناحقی که در حقت شده رو من پس بدم … ولی تو حتی ذره ای ارزش قائل نشدی
با حرکت دستش درست جایی که نباید هوا قطع می شود و اسمش را نفس می زنم
– سردار!
– گفتم بهت حساب تو از صالح جداست … تو اگه می خوای مرهم بشی باید مرهم زخمایی که با شیشه بریدی بشی نه مرهم گندی که صالح زد به زندگی من … اون زخمو فقط خون خودش می تونه درمان کنه … التماسش … ناله کردنش … تو از هیچی خبر نداری آرام

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 61

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
8 روز قبل

💗💗😍👏

خواننده رمان
خواننده رمان
8 روز قبل

در مورد صالح به هیچ قیمتی سردار کوتاه بیا نیست مگر اینکه با بودن ساحل توی زندگیش تاختش بزنه

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
8 روز قبل

شایدم بیشتر

Setareh Sh
Setareh.sh
8 روز قبل

هی فکر کنم اسم شخصیت های دختر رمانات باید باهم عوض بشه.آرام که خیلی سلیطه است آشوب بهش بیشتر میاد 😂 ولی آشوب که خیلی آروم و مظلومه آرام بهش بیشتر میاد😂
رمانای خوب و باحالی داری موفق باشی عزیزم 😍🌹❤️

Batool
Batool
8 روز قبل

ممنون خوشکلم بالاخره حرف زدن راجب درداشون امیدوارم فعلا به صلح برسن تا ورود اون افعی 😬🤣🤣

دکمه بازگشت به بالا
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x