نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۸۸

4.5
(64)

می گذرد و بالاخره درب باز می شود
زینب هاج و واج پشت در ایستاده که نمی دانم چگونه به سمتش می دوم
– زینب … بیا تو
من را می بیند … حال و روزم را می بیند … چهره ی شکسته ام را می بیند … پاهای خونی ام را می بیند … اشک های خشک شده ام را می بیند … همه را می بیند و خیره خیره نگاه می کند
وسایل را از دستش می گیرم
– سریع باش چرا وایسادی منو نگاه می کنی
به خودش می آید و با همان کفش هایش وارد می شود
– این چه حالیه؟ … چیش…
با دیدن جسم بزرگ و خونیِ سردار حرفش بریده می شود
سر می چرخاند و نگاهم می کند
همه ی نگاهم التماس می کند … دست خوش … آرام را به التماس واداشتید!
– هیچی نپرس … ازت خواهش می کنم … فقط کمکم کن … من فقط … فقط به تو اطمینان دارم زینب!
سلیم گوشه ای ایستاده … می نگرد من را … دخترِ عاشقِ احمقی که برای زنده ماندن یک مردِ زن دار دست و پا می زند
زینب نامطمئن سری تکان می دهد که تمام سلول هایم از شادی می خندد
– مرسی مرسی!
ثانیه ها و دقیقه ها و تیک تاک ها سپری می شوند … من اشک می ریزم و نوازشش می کنم و همه چیزی که از دکتر بودن بلدم را به نمایش می گذارم
بالاخره گلوله را پیدا می کنم … بیرونش می کشم و تنِ سنگینم را به عقب پرتاب می کنم
خدایا شکرت … خدایا هزار بار شکرت … گلوله به اندام های حیاطی اش نرسید … فقط خراش داد و از بغل وارد ماهیچه اش شد
دست روی چشمانم می گذارم … بقیه کارهارا به زینب می سپارم و با خیال راحت بلند بلند گریه می کنم
یک سانتی متر دیگر فرو رفته بود، کبدش سوراخ میشد و من تیکه و پاره میشدم
سر روی زانو هایم می گذارم و آن دونفر هیچ کاری به منی که زار زار گریه می کنم ندارند … گویی زینب مشغول بخیه زدن است سلیم هم کمکش
قبلا ها گمان می کردم اگر بخواهم بین اینکه سردار زن دیگری را بخواهد و بمیرد یکی را انتخاب کنم قطعا مردنش را انتخاب میکنم … اما حال …
فقط بدانم نفس می کشد … فقط بدانم مانند همیشه قلدری می کند … کافی است بدانم همان مردک اعصاب خورد کنِ زور گوست … همین برایم کافی است!
برای روحِ عاشقم همین کافی است!
پارچه ای روی سرم قرار می گیرد … بینی ام را پاک می کنم و سر بلند می کنم … سلیم است
– دوست نداره کسی موهاتو ببینه!
دوباره لب هایم می لرزند و اشک هایم روان می شوند … از حرصش حتی فر های مورد علاقه اش را هم صاف کردم منِ احمق
زینب کنارم جای می گیرد و مبهوت زمزمه می کند
– پس … پس برای این بود!
سرش را به سمتم کج می کند
– برای این بود که همه خواستگارارو رد می کردی!
سرم را تکان می دهم و با بغض اشک هایم را پاک می کنم … برای همین است … برای این بی لیاقت همه چیزم را فدا کرده بودم … حتی هنوز هم دارم برایش فدا می شوم
دست دور گردنم حلقه می کند و سرم را روی شانه اش می گذارد
– این گریه ها … از آرام بعیده … چیکار کردی با خودت؟
سکسکه ای می کنم
نگاهم فقط به سرداری است که حال دیگر خونی نیست … عرق کرده نیست … فقط چشم هایش بسته است
زینب کارش را خوب بلد است … خیلی خوب
سکوتِ جان فرسایی همه جا را گرفته … زمان سپری می شود و از گریه ی من بالا کشیدن بینی ام فقط می ماند
سلیم هم گوشه ای تکیه به دیوار داده و آرنج یک دستش را روی زانو گذاشته است
تک خنده ی زینب به کنار گوشم می رسد
– خودمونیم … خوب چیزیه!
طنز می ریزد شاید ذره ای بخندم … شاید ذره ای از این حال بد خارج شوم
اگر هر زمان دیگری بود احتمالش بود چشمان نزدیک ترین دوستم را از کاسه دربیاورم ولی اکنون … مسخره است … من هنوز هم تا حد مرگ رویش حساسیت دارم
سر از شانه ی زینب بر میدارم و بلند می شوم … لباسی تنش نبود و عضلات پیچ در پیچ و سنگی اش مانند خار در چشمانم فرو می رود
پتوی مسافرتی که گوشه ی مبل تک نفره قرار دارد را رویش می کشم به جز جای بخیه اش
حس روانی بودن دارم … یک دخترِ احمق که مانند روانی ها روی این لعنتیِ بی وفا حساسیت دارد
او اخلاقم را خوب می شناخت … می دانست … من از قدیم الایام زنِ بی نهایت حسودی بودم … دست روی خط قرمزم گذاشت! … و من … با همه ی اینها من … گلوله از تنش خارج می کنم … پتو رویش می کشم تا حتی نگاه رفیقم به بدن برنزه اش نیفتد … و من … منِ روانی … هنوز زیر سقفی که او نفس می کشد نفس می کشم!
– آرام … داره صبح میشه … من باید برم!
زینب است که آهسته سخن می گوید
سلیم سریع از جا بلند می شود
– من می رسونمتون … زینب خانم!
مدیونِ زینب بودم … نزدیکش می شوم و تنگ دربرش می گیرم
انقدر گریه کرده ام که صدایم به زور در می آید
– خیلی ممنونم ازت زینو … خیلی زیاد!
– خواهش می کنم یه آرام بیشتر ندارم که … در ضمن از این حال و هوا هم در بیا … نمی خوام دیگه اینجوری ببینمت،همون سلیطه بازیات قابل تحمل تر بود
خنده ی بی جانی می کنم و عقب می روم
– بریم زینب … خانم!
این میان سلیم دارد حرکت های مسخره انجام می دهد … نگاهش پیرامون زینب فقط می چرخد
زینب به راه می افتد
– باشه چشم … خداحافظ آرام مراقب خودت باش … در ضمن درباره ی این موضوع هم به کسی چیزی نمیگم تا زمانی که همه چیزو برام تعریف کنی!
با دوست داشتن عمیقی نگاهش می کنم و چشم روی هم می نهم
نمی فهمم آن دو نفر می روند یا نمی روند … روی زمین کنار کاناپه می نشینم و پتو را روی بدنش مرتب می کنم
انگشتانِ نوازشگر و عاشقم موهایی که از عرق به هم چسبیده بودند را لمس می کنند
– چشماتو باز کن سردار … من عادت ندارم به قلدری نکردنت
بینی ام را سخت بالا می کشم و حقیقتا اشکی نمانده برای ریختن
– روش جدید برای اذیت کردنم پیدا کردی؟ … به خودت آسیب میزنی که من بمیرم؟ … ازت متنفرم عوضی!
انگشتانم با احتیاط روی صورت استخوانی اش می چرخند … بینی مردانه اش … ریشی که بلند شده بود و از ته ریشی درامده بود … ابروهای پرپشتِ مردانه و چشمانِ نافذی که بسته اند
سر روی بازوی قطورش می گذارم و چشم می بندم … خسته ام … خیلی خسته!
_________________

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 64

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
40 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
وانیا
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ماه قبل

زینب
آهو سنش کمه هنوز 😂

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ماه قبل

چون اسم دومم زینبه زینب ولی نه با سلیم خیلی ترکیب مظلومی میشه
آهو ینی آهوی سلیم آهوی سالم همین آهوعه خوبه خیرشو ببینه😂

آخرین ویرایش 1 ماه قبل توسط 𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ماه قبل

فکر کنم آهو سنش به سلیم نخوره همون زینب باشه که تو مواقع بحران با آرام بشن تیم پزشکی براشون

وانیا
پاسخ به  خواننده رمان
1 ماه قبل

سلیم چند سالشه اصلا؟

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ماه قبل

یه نظر بیشتر ندیدمش ولش کن خیلی آشنا نیست همون زینب دوست آرام هم هست دکترم هست

Batool
Batool
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ماه قبل

رای سختیه من بین گزینه ی ۱و۳ موندم خیلی دوست دارم آهو پارتنر سلیم باشه
ولی زینبم خوب چیزه ی 😁🤣🤣

وانیا
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ماه قبل

آخه درباره وکیله زیاد نمیدونیم هنوز 🤣

Setareh
Setareh
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ماه قبل

زینب
میشه از آرام وسردار عکسم بزاری

وانیا
1 ماه قبل

یعنی موقع خوندن انگار خودم اونجا جای آرام بودم انقدر قابل درک و احساسی بود 😭♥️

خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

خیلی پارت حساس و قشنگی بود نمیدونم سردار متوجه آرام کنارش میشه یا نه .سلیم هم انگار رفته بود تو نخ زینب😂
ممنون ساحل قشنگم

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ماه قبل

دقیقا میگن عدو شود سبب خیر موقعیت پیش اومده برا سرداره الان

Setareh.sh
Setareh.sh
1 ماه قبل

آهو ❤️
آهو بیشتر به سلیم میاد وای چه حالی بکنه سلیم با آهو یه دختر خوشکل و مظلوم😍🥺
شیپ خوبی میشن باهم🤭.

Setareh.sh
Setareh.sh
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ماه قبل

این آهو چه بدبخته که یه خواهر به سلیطگی آرام داره آخه🥺😭؟

لیلا مرادی
لیلا مرادی
1 ماه قبل

تکلیف ساحل چی میشه این وسط؟😂🤔 نمی‌دونم چرا حس بدی بهش ندارم

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ماه قبل

یه جایی سرشو گرم کن از سردار دورش کن به هرکی میخوای بدش😂😜

Batool
Batool
1 ماه قبل

بیچاره آرامم عجب دردیو باید تحمل کنه
خوبه حالا معجزه ای که منتظرش بودیم هم برا سردار سر رسید نوش جون😉 فقط امیدوارم سردار نهایت استفاده رو ببره وهمچیو به آرام بگه وگرنه معلوم نیست دوباره کی فرصت پیدا کنه 😁
سلیمو ای فرصت طلب 🤣🤣🤣

Batool
Batool
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ماه قبل

قربون قلبت عزیزدلم 😘😘
ببخشید حال خوشی نداشتم یکم هم درگیر بودم خودم حسابی دلتنگ شدم چه اتفاقهایی هم افتاد ومن بی خبر بودم 😂😅

فاطمه
1 ماه قبل

آهووووو سلیم فقط با آهوووو
سردارم با آرام
ساحلم گمشههه

تنها
تنها
1 ماه قبل

سلام ساحل جون
خوبی عزیزم
خیلی پارت زیبایی بود
منم ترجیحم زینب هست
ساحل جون رمان دیگه که می نویسی اسمش چیه؟

تنها
تنها
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ماه قبل

ممنون عزیزم

دکمه بازگشت به بالا
40
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x