رمان آزرم پارت ۸۹
راوی:
پلک های سنگینش را باز می کند … چندین بار باز و بسته یشان می کند تا نگاهِ تارش زلال شود
سنگینیِ لطیفی روی بازوی راستش احساس می کند … کمی سرخم می کند … بوی خنکی در بینی اش می پیچد … بوی لیمو!
آرام است! … پلک هایش را با سرعت بیشتری باز و بسته میکند بلکه درست ببیند … آرام است!
بالاخره موفق می شود در زلالیِ کامل موهای پخش شده روی بازویش را ببیند … یک چیز اینجا درست نیست … بو همان است … رنگشان همان است اما … فر نیستند! … پیچ در پیچ نیستند!
نکند مرده و همزاد آرام در بهشت آمده سراغش؟ … شاید خواب می بیند! … نمیشد در همین خواب بمیرد؟
نمی شود … نمی شود، این موها مال آرام نیست … فر نیست! … در هم تنیده نیست! … نمی شود!
کمی بدنش را تکان می دهد که آرام سریع از خواب می پرد و سر از بازویش بلند می کند
چشمانشان در هم گره می خورد و مرد نفس ناشی از خیال راحتش را بیرون می دهد … خودِ خودش است … آرامِ سردار است! … آرامشش است!
– جانم … جانم درد داری؟ … ببخشید رو بازوت خوابم برد … بخیه هات اذیت شد؟
سردار لبخند کم جانی می زند و فقط شیدا نگاهش می کند … تک تک اعضای صورتش را … لب های سرخش … پوست سفیدش … چشمانی که ورم کرده اند … گریه کرده بود؟
– چی میگن؟ … الهی تب کنم پرستارم تو باشی! … همه چی خوبه … برگرد سرجات!
آرام کمی نگاهش می کند … فقط نگاه … دیشب بارها دلش برای پررو بازی هایش تنگ شده بود … حتی دلش برای نگاه هیزش هم تنگ شده بود !
لب هایش را تر می کند و موهای لختش را پشت گوش می برد … پارچه ای که سلیم روی موهایش انداخته بود دور گردنش افتاده
– جای بخیه ها درد نمی کنه؟ … نمی سوزه؟
– برگرد سرجات!
آرام خودش را سخت می گیرد تا گریه نکند … بس است ضعیف بودن
با صدایی که خودش هم به زور می شنود می گوید
– نمی دونم چرا الان اینجام!
سردار مانند دیوانه ها نگاهش می کند سریع پاسخ می دهد … صدای زمخت و نخراشیده اش گرفته است
– بودنت دیوونه کننده است … تو مال اینجایی … برگرد بغلم اذیت نکن!
نگاه رقصانش همه جای اندام های دختر را می گردد الا صورتش … این دیگر چه اوضاع مزخرفی است … آرام هست اما نیست … نمی فهمد!
– موهات چرا این ریختیه؟ … این لباس مزخرف چیه؟ … چقدر رو این بی صاحاب شده افتاده بودم که این شکلی کردی خودتو؟
آرام منقلب می شود … اکنون تنها کسی که حق بازخواست ندارد سردار است … حق حساب پس گرفتن که به هیچ عنوان
آرام را کشته بود خودش فقط یک گلوله خورده بود آن را هم مثل اینکه دردش را خودش تحمل کرد نه او!
از جا بر می خیزد
– مثل اینکه حالت خوبه … من میرم … وظیفمو به عنوان یه پزشک انجام دادم!
سردار هول کرده مچ دستش را می گیرد
– حرف مفت نزن … برگرد تو بغلم لاکردار من حالم میزون نی!
آرام دستش را مانند برق گرفته ها عقب می کشد … زمانی که به این فکر می کند این دست های بزرگ باانگشتان کشیده زنِ دیگری را لمس کرده اند می خواهد خودش را وسط میدان آزادی دار بزند!
– دست به من نزن … دیگه هیچوقت دست بهم نزن … هیچوقت!
سردار خنده ی مسخره ای می کند و پتو را کنار می زند … سعی می کند از جا بلند شود
– این اراجیفی که داری میگی داره نمک می پاشه رو بخیه ای که مثل روانیا نگرانشی
تنش را با احتیاط بلند می کند
– نمی تونی انقدر محق باشی … بعد زخمی که بهم زدی نمی تونی انقدر محق باشییی … اینی که می بینی من نیستم … آرام مرد سردار … همون روز تو همون انبار مواد غذایی چالش کردم … کشتیش!
سردار با صدای نخراشیده ای که از گلویش خارج می شود از حالت دراز کش بر می خیزد … نمی بیند آرامی را که بدنش برخلاف زبان برنده اش آماده باش است که سمتش برود و کمکش کند
– اون د.یوث نگفته بهت همه چیزو … اینجوری به من نگاه نکن که یه گلوله هم بزنم تو مغزم
آرام با بغض سری تکان می دهد
– زنته!
سردار دست به پهلو گرفته به سختی روی مبل می نشیند … لعنت … حتی نمی تواند روی پاهایش بلند شود
– هیچ خری غیر تو زن من نیست انقدر شعر نگو … اون زنیکه یه قرارداده … بابای بیشرفش برا خرید سهام شرکت شرطش کرد
صدای خنده ی آرام بلند می شود … می خواهد برود ها … می خواهد او را بگذارد و برود … اما اگر بعد رفتنش این بخیه ها سر باز کردند چه؟
– قرارداده؟ … تو زیر بارِ قرارداد رفتی؟ … تو؟ … واقعا خنده داره!
سردار ناله ی مردانه ای می کند … این وضعیت دارد حالش را بهم می زند … او اکنون باید مانند همیشه با زور دخترک را به خودش می چسباند و آنطور که می خواست از دلش در بیاورد
– قرارداده … تاریخ انقضاشم تمومه … همین … همش همین … الان که این بی صاحاب نمی ذاره بکشمت چفت خودم نمی تونی انقدر ظالم باشی بی همه چیز
آرام نزدیک می شود … روبه رویش روی میز می نشیند
سوالی در ذهنش است … سوالی که تمامِ ملائک را به صف کرده تا جوابش یک (نه) ی محکم باشد
جان می کند تا بپرسد … در واقع همان یک مقدار جانی که جسمش را سرپا گذاشته بود را می کَنَد
– بهش دست زدی؟
بدن سردار سِر می شود … بی حسِ بی حس … چه بگوید؟ … بگوید لذت نبرده ام فقط خشم مادر مرده ام را خارج کرده ام باور می کند؟ … بگوید حتی یک بار هم نبوسیدمش … بگوید دهانش را می بستم که صدایش را نشنوم … بگوید حق دست زدن نداشت … باور می کند؟
مکثش طولانی می شود و دنیا دور سر آرام می چرخد … کاش بکشدش اما … با این مکث دارد دخترک را زنده به گور می کند … مرده ی متحرکی به نامِ آرامِ عاشق
آهسته و این بار رعب انگیز تر می پرسد
– بهش … دست زدی؟
تو چطوری انقدر عکس عوض میکنی من یه عکس اومدم با کیفیت تر از قبلی آپ کنم ادمین نوشت عکس آپلود نکنید😂
ادمین از فامیلامونه پارتیمه😌💅🏿
خو عکسات شبیه هم بودن بیچاره فکر کرده یکی ان😂
من دیگه حرفی ندارم پس😐😑😮💨.
سکوت میکنم کاکوکه ای سکوتو منطقی تره(بازن لهجه شیرازی 😂)😐😑😳🙄.
ادمین روم کراشه😂😂😂
چه قشنگگگگگ شیرازی من دیوونه ی شیرازم چقدم تلاش کردم دانشگاه شیراز قبول شم نشد😭
ساحل جون من اصالتم شیرازیه و شیرازم زندگی میکنم😍❤️.
غصه نخور من که اصلا دانشگاه نیاوردم خواهر😂
دخت شیرازی نازو طنازی چارقد گل گلی تو چی میشه نندازی😂
خوشا بحالت😭
فدا سرت بابا انقدر فرصت تو زندگی هست که نگو
بهبه بهبه😂
منم سر کاور سیب سرخ حوا اولاش که از پارت سه به بعد خواستم کاور رمان رو عوض کنم به منم گیر داد ادمین😐 اینم واسه من سواله نرگسی 😍🤔که ادمین چطو به ساحلو گیر نمیده ها😂؟(لهجه شیرازی حرف زدم آخه من شیرازیم😍😂)
الان انقدر بگیم که گیر بدن😂
آقاااا نکنین من ماهی یه بار از کاورم خسته میشم باید عوض کنم وگرنه روحم عذاب می کشه😂
مگه پروفایله؟😂😂😂
راستی کاورتو با چه برنامه هایی درست میکنی؟
منظورم این مخلوط شدنشه
خدایی دست خودم نیس بعد یه ماه حس می کنم نیاز به کاور جدید دارم😂
نمی دونم والا خواهر کوچیکم سرش تو این کاراس درست می کنه
ای چه طرز دوست داشتنه به خط در میون همو میکوبن چیز بهم میگن🤣
سادیسمیه سادیسمیییی
طفلکی آرام چه دردی میکشه نه دل رفتن داره نه اعصاب موندن کاش سلیم نوجیهش میگرد در مورد ساحل.
کاور قبل بیشتر بهشون میومد به نظر من 😜 ممنون ساحلی💝
جدی کاور قبلی بهتر بود؟
یکی دیشب گفت عکس شخصیت هارو بذار اینو گذاشتم شخصیتا معلوم باشن
فدا قلب❤
کاور قلب قلدری سردار بیشتر معلوم بود ولی این یکی موهای جدید آرام مشخصه😂
آفرین دقیقا 😂
حالا یکم دستکاریش می کنم بهتر شه
ساحل جون ممنون
پارتای نفس گیری داریم پشت سر میذاریم
خدا عاقبت این دوتا ختم به خیر کنه
عزیزمی❤
الهی آمین😂🤲🏿
عمق درد وغم نمیدونم دلم برا کی بسوزه برا سردار خنگ یا آرام بیچاره 😮💨🤧
ساحل جون این ساحل رمانو به یزدان ردش کن بره یکم خلاص شیم 😂😂
راستی اون کاور خیییلی قشنگتر وجذابتر بودها 😜🤩
بدمش یزدان باهم گند بزنن تو رمان با نقشه کشیدن😈😂
جدی؟آقااا من اینو بیشتر دوست دارم که☹️
شخصیت ها معلومه قیافشون
نه نه نه نده بابا نظرمو عوض کردم 😂😂همینقدر دردسر بسمونه
اون به نظرم بیشتر شخصیت ها وجذابیت رمانو نشون میداد به ویژه سردار البته اینم خیلی خیلی قشنگ اگه تو اینو ترجیح میدی بزارش
بدمش یزدان رمان تا پارت ۵۰۰ میره😂😂😂
اصلا گفتین قبلی بهتره کک افتاد به جونم تغییر بدم حالا یه دستکاریایی می کنم🤦🏿♀️
ساحل جان پارت نفرستادی ببینم تایید میشه یا نه؟
آره عزیزم فرستادم ادمین تایید نکرده