رمان آزرم پارت ۹۷
آرام شرط را باخت … باخت و اکنون مجازاتش بوسیده شدن توسط مردی است که قلبش را هزار تکه کرده است
دستِ بی قرارِ سردار هرز می چرخد و بی مهابا لمس می کند … آرام باخته بود … شب متعلق به اوست!
دختر مانند مجسمه ای خشک شده می ماند … می خواست او را بچزاند،خودش چزانده شد
بدنِ وقت نشناسش هم که هورمون ترشح می کند در این وضعیت عصف ناک!
مرد حالا دیگر بدون ترس بینی به گلوی دخترک می فشارد … همین چند لحظه پیش آرزویش را داشت
– من وسط همه ی این بدبختیا تورو نمی بازم آرام … می خوان ازم بگیرنت … من بی تو نمی تونم … می خوان ازم بگیرنت تا نتونم … تا کم بیارم
سینه ی آرام از شنیدن جملاتِ لعنتی وارش پر از تشویش بالا و پایین می رود
سردار بینی اش را حرکت می دهد و بو می کند … دارد به این تیشرتِ عوضی هم حسودی می کند … تمام تن دختر را در خودش جای داده بی صاحب شده
– زن داری!
می میرد تا دستی که زیر تیشرت رفته و روی پهلویش نشسته را نادیده بگیرد و یادآوری کند وضعیتشان را
انگشتانِ بی مرز سردار بدون مکث بالا تر می روند … تیشرتش لمس کند و او نکند؟ … بی انصافی نیست؟
– معامله بهم خورد … بدبختانه تنها زنم خودِ ظالمتی
آرام میانِ برزخ دست و پا می زند … نمی تواند حتی یک سیلی روی گونه اش فرود بیاورد بلکه کمی آرامش پیدا کند
امشب دیگر نعوذبالله خود خداهم نمی تواند او را بگیرد از سردار … تلافیِ دلربایی با این لباس را همین امشب در می آورد
فقط ثانیه ای عقب می کشد و لباسش را به سرعت از سر بیرون می کشد … خدا می داند لباس کجای خانه می افتد
دست زیر رانهای دخترکِ فروپاشیده می گذارد و بلندش می کند … آرام مجبور است برای حفظ تعادل دست دور گردنش حلقه کند … امشب هرچه سردار می خواهد دارد حقیقی می شود
– دلت رضا نباشه بیخیال میشم!
میگوید و دستش بر خلاف زبانِ چرب و نرمش بدن دخترک را به فغان آورده
حالا حرف از رضایت می زند؟ … حالا که غولِ حس های زنانه ی آرام را بیدار کرده؟
– خفه شو! … عوضی
سردار با لذت می خندد و بوسه ی جنجالی اش را آغاز می کند … گفته بود دمار از روزگارِ لب هایش در می آورد؟
گام هایش سمت اتاق است … بی تاب … مانند مردی که سال ها زنی ندیده باشد
دندان هایش خراش می دهند لب هایی را که تا همین چند لحظه پیش حق لمسشان را نداشت و آرام فقط ایستاده تا بوسیده شود … لعنت به این همه ضعفش
روی تشکِ نرم تخت فرود می آید
مانند احمق ها در ذهنش تکرار می کند(فقط همین یک بار !)
اسلحه ی خیِّر همانجا مانده و نمی بیند آتشی را که به بار آورده … وقاحت عظیمی که نسیب سردار کرده را نمی بیند … لمس می کند … خیلی بی مرز تر … خیلی بی مهابا تر … خیلی وحشیانه تر … آرام دیگر اولین بارش نیست که!
پنجره ها گوش هایشان را می گیرند … از تمامِ وجود دختر صدای اصوات نامفهومش به گوششان رسید فقط
_____________________
آرام کف هر دو دستش را روی چشم هایش قرار داده و دارد خودش را برای این حماقت بی حصرش سرزنش می کند
صدای مزه پرانی های سردار ثانیه ای نمی گذرد که باز به گوشش می رسد
– علی الحساب سر ساختن تو باید از صالح تشکر کنم
سردار روی شکم دراز کشیده و مانند پاسبان ها یک دستش را دور بدنِ بدون لباس دختر پیچانده
حتی کلماتش هم بی مهاباتر شده
– دلم می خواد … دلم می خواد …
دنبالِ کلمه ای می گردد برای وصف حالش
– دلم می خواد بزنمت!
سردار کله اش را درونِ گودی گردنِ دختر فرو می کند
– بزن … هرکاری دوست داری بکن!
– دستتو بردار می خوام بلند بشم
مرد لب های نم دارش را به گلوی او می چسباند
– کجا؟
آرام بالاخره دست از روی چشمانش بر می دارد
– دستتو بردار له شدم
سردار سر از گردنِ خوش بویش خارج می کند اما دستش را ذره ای جا به جا نمی کند … با غیظ موهایش را بو می کند
– خالِ پشت رونت مال کیه؟
آرام چشم می بندد و از درون حرص می خورد … گیر داده به آن خالِ بی نام و نشان
منتظر پاسخ آرام نمی ماند و دیوانگی هایش را از سر میگیرد
– تک تک لباسای اون کمدو باید بکنم تنت
حالا که تب و تابشان گذشته دختر تازه میفهمد چه خبطی کرده است
– باهاش بشونمت رو میز …
آرام دستش را محکم روی لب های او می گذارد بلکه کمتر چرت و پرت بگوید
می خندد و با دستی که دور دختر حلقه کرده بیشتر بدنش را طرف خود می کشد
– ازت به جرمِ آدم ربایی شکایت می کنم من
خنده ی تلخی می آید روی لب آرام پدیدار شود … حتی شکایت هم سرانجامی ندارد … او خودش پلیس است!
کف دست آرام را می بوسد که هول کرده آن از روی دهانش بر میدارد … زیادی عاشقانه نشان میداد حالا که دستش زیر سنگِ او بود
– آدم رباییدم کُلت بدم دستش بگم بزن تو مخم؟ … یه حال اساسی ام دادم بهش بعدش؟ … یارو نمیگه مگه آدم ربائه خره؟
تنها دفاعیه ی آرام نگاه چپ چپی است که نثارش می کند … دیگر هرچیزی هم از دهانش در بیاید می گوید … خدا بخیر کند
دوباره مود عوض می کند و این بار آرام را هم هوایی می کند
– این بدبختیا تموم شه … من بیام خونه … بوی غذاهای دیوونه کننده ات بخوره به مشامم … بی سرخر … روز و شبمونم رو این بی صاحاب خلاصه شه … همراهی کنی سر یه هفته می شکنیمش
آرام ملافه را بالاتر می کشد بلکه مرد دست از نگاهِ سیری ناپذیرش بردارد
سردار و رویا پردازی؟ … آفتاب از کدام طرف در آمده امروز؟
آرام بی حرف می ماند و او می چرخد و بدن سبکش را روی خود می کشد … زخم پهلویش هنوز کامل خوب نشده بود
– بعد از اینکه ده،بیستا تخت فرستادیم سمساری یه پدر سوخته به جمعمون اضافه می کنیم … ونگ ونگ کنه گند بزنه تو زندگیمون … نظرت چیه ظالم؟
دختر صالح دلش قنج که چه عرض کند، آب می شود … یک پسر … با چشمانِ مشکی و صورت استخوانی … شبیه این لعنتی
دلش میرود اما فقط برای ثانیه ای … سردار فراموش کرده آنها کجا ایستاده اند؟ … آرام هنوز از او دلگیر است … بی نهایت هم دلگیر است و او دارد درباره ی چه صحبت می کند؟
همه چیز به همین راحتی است؟ … قلب دخترک را پاره پاره کند و بعد راحت از کنار پاره هایش بگذرد؟
سردار نمی تواند لحظه ای آرام بگیرد که آرام هراسان بدنش را عقب می کشد … کاش انقدر زور نداشت
– نکن بذار بلند شم
بینی اش را به لب های دلبر ظالم می مالد
– سیر نشدم … میرم عقدشو سر صالح خالی می کنم بعد گریه ات در میاد
آرام بیچاره اگر شل می کرد برای چندمین بار خامش میشد … لعنت به آرام … لعنت
– جیغ می کشم!
– بکش!
میانِ موش و گربه بازی هایشان صدای در برگ برنده ای برای دخترک می شود
سردار عصبی مشتش را کنار سر آرام روی بالشت می کوبد
– هرکی باشه می کشمش
از رویش کنار می رود و او سریع ملافه را دور بدنِ آش و لاشش می پیچاند
یک شلوار و تیشرت از لباس های پخش شده درون اتاقش بر میدارد و تن می زند
خدا هرکه پشت در است را خیر دهد
می رود و درب اتاق را می کوبد ... و آرام دنبال راه فراری می گردد!
_________________
عجب ضدحالی به سردار زد اونی که پشت در بود احتمالا باید سلیم باشه😂
😂😂🤦🏿♀️
قبلا سردار گفت هیچکی جز آرامو نیاورده این آپارتمانه به این نکته دقت کن
حتی سلیم؟؟ پس یکی شاید تعقیبشون میکرده از طرف ساحل یا باباش که امیدوارم ساحل نباشه باز آرام خاکشیر میشه
ساحل باشه دیگه خیلی اوضاع خیط میشه😂
استغفرالله و توبه🤭😂 اینا همون کارد و پنیر باشن بهتره
جای آرام باشم به سردار کافور میدم، نکبت🤬😒😂 ولی یکی باید آرام رو آروم کنه🤣
سردار دلش یه خاله صغری رو می خواد 😂
من قراول یه پارت طولانی میخواما ساحل🥺🥲😭😭😭
اوخی😭
سعی میکنم طولانی بنویسم❤️
عجب پارتای بودن ای سردار بدشانس نصف شبی هم بدشناسی تنهاش نمیزاره حالا ببینیم این خرمگس جماعت کیه من نمیدونم چرا حس میکنم ساحل که امیدوارم حسم اشتباه باشه وکسی مهمی نباشه یا سلیم باشه 😅😅🤣🤣.مممممممنونم ساحل جون 😘😘😘
یکی گفته بود پارت عاشقانه می خواد یادم نیست کی بود دیگه گفتم چن تا عاشقانه بریم جلو🫠
هنوز خودمم تصمیم نگرفتم کی اومده باشه دم در شاید باورت نشه😐
قلبییی❤️
ساحل قراول پارت نداریم 🥺
دیروزم نداشتیما؟؟
وقت نکردم کاملش کنم 🥲💔
ایشالا فردا شب قول میدم یه پارت جون دار باشه😈
باشه عزیزم فدا سرت ساحلی
پس منتظر فردا شبم😜❤️
عزیزمی❤️
😈
اینم میدونه آرام زود کوتاه میاد دیوونه بازی درمیاره 😂🔥
من بودم اسلحه رو میذاشتم رو سر خودم میگفتم حالا چه غلطی میخوای بکنی؟ 🤣🤣
راهشو پیدا کرده😂
آرام از اسلحه می ترسه وگرنه سناریو خودمم همین میشد🤣
این سردار زیرشکمش بیش فعالی داره 😂🤦.
آخرش آرام هم خاله صغرای دیگری است 😂🤣.
عامو یه کافورم بده آرام تا بلکه آتیش این آقا سردار که سندرم زیرشکم بی قرار داره خاموش بشه ساحل گلی😂🤣🔞😈🤦.
یعنی ابهتشو با خاک یکسان کردی با همین چندتا جملت🤣🤣🤣
حقشه آقا سردار تون میخواست منحرف بازی درنیاره وسط دعوا .بعدشم هوس دخترصالح نکنه ساحل گلی😂🤣.
چطوری دلت میااااد😭
اگه ساحل پشت در باشه آرام اسلحه رو برمیداره یه تیر خالی میکنه تو مخش😂🙊
هممون از شرش راحت میشدیم🤣