رمان آزَرم پارت ۳۵
نمی داند اثر مستی است یا سرعت زیاد که ماشین انگار دارد پرواز می کند
یک مسیر … خانه منصور صالح
تلو تلو خوران می رساند خودرا زیر پنجره اتاق دختر
مغزش دارد منفجر می شود و الان باید لبهایش را از جا بکند تا راضی شود
باید جای زن برهنه ای که به خاطرش رها شده را پر کند
حداقل یک بوسه پر طمطراق که حقش بود … نبود؟
مست است … اما چه کسی می گوید نمی تواند از یک دیوار کوتاه بالا برود؟
بی صبر ضربه می زند به درب بالکن اتاق آرام
مگر می شود با دو سه بار بوسیدن چنان پابند شوی که نتوانی زن دیگری را لمس کنی؟
آرام متعجب کتابش را روی پا تختی می گذارد
صدا از بالکن است؟
شاید خیالاتی شده
چند تقه شدید تر
نه نه … کسی پشت در بالکن اتاق است
او ترسو نیست
اما تعجب کرده
پرده را کنار می زند
خدای من
چه می بیند دخترک عاشق پیشه
خواب و خیال است؟
چشمان سرخ مرد خیره در نگاه گیج او
به خودش می آید و این سر و ریخت … مناسب سردار نیست
وایب لات و لوت های خیابانی را برداشته
قفل در باز می شود و مرد بی اجازه پا داخل می گذارد
– سردار … اینجا چیکار می کنی نصف شب؟ … کجا میای وایسا ببینم
سردار خشن درب را روی هم می کوبد
بی صبر پهلو هایش را چنگ می زند و می چسباند به در بسته شده
می ایستد … مماس با بدن لعنتی دلبر
آرام کپ کرده … متوجه نمی شود حال مرد خانه خراب را
اینجا یک اتاق خصوصی است … لباس هایش خصوصی است انگار همه ی چیزهای آرام برای او عمومی است
سردار آمده تا یک بوسه دیوانه کننده بگیرد و حساب لباسهای بی در و پیکرش را نداشت
پارچه نرم لباس خواب آبی رنگ با دستی که روی پهلویش است جمع می شود
حالا … چه کسی می تواند نگاه بگیرد از این پاهای مهتابی و بالاتنه کشنده؟
– خُل … دیوونه ی خُل … چیکار میکنی؟ … یه حرفی بزن خب دارم سکته می کنم … این چه حالیه؟
سردار امیال مردانه اش سر براورده اند
روزها هوس لب هایش نگذاشته کسی را لمس کند
مرد سی و چند ساله برای دختر افسار گسیخته دشمن به نفس نفس افتاده
مانند نوجوان های تازه به بلوغ رسیده حس هایش بالا و پایین می شود
لب هایش بی مهابا گودی زیر گردن آرام را پر می کنند
– تو … جادوگری … دعا نویسی … هر کوفت و زهرماری که هستی باید الان دستاتو حلقه کنی دور گردنم … من امشب بدجور زده به سرم دختر صالح … حال من کی انقدر زار بوده بی همه چیز؟
آرام از لمس لب های او روی تنش حرارت تمام ارگان هایش را گرفته … لمس لب هایش و فشار دستانش نمی گذارد ذهنش را سامان دهد
بی حال سرش را فاصله می دهد از خودش
– تو مستی … به من بگو این چه حالیه؟
سردار برای چیزهای بهتری آمده اینجا نه حرف زدن با دخترک
زانویش ران های آرام را به در پشت سر می فشارد … مبادا بگریزد
لب هایش شانه نرم او را لمس می کنند
آرام بنده لمس های اوست … یک زن احمق عاشق پیشه که با کوچک ترین لمس او خفه میشد
سرانگشتانش لمس می کنند بند های نازک لباس خواب لعنتی را
این اتاق … این دیوار ها … تن ظریف او را در این لباس دیده اند و حکایت، حکایت مردی است که به اشیا هم حسادت می کند
هوا کم است
سینه دختر از هیجان بالا و پایین می شود
لب های سردار افسار بریده اند و لمس می کنند پوستی را که آرام سال ها اجازه نداده مردی لمس کند
لب ها به تیغه صورتش رسیده و آرام از حس های خوب وا رفته
این حس شل شدن در برابرش زیادی حقیرانه بود
سردار هیچ حالش خوب نیست
– تو … باید دختر من بودی آرام … رو چه حساب شدی دختر صالح؟ … تو باید دختر من میشدی
آرام به گوش هایش اعتماد ندارد
این حرف ها را از کجا آورده مرد مغرور؟
مستی ذره ای از قدرتش را کم نمی کند
لب ها کشیده می شوند تا بناگوش دخترک
پر از حس های زنانه است
سرشار از رویای لمس بیشتر
صدایش لرز دارد … یک لرز که فریاد می کشد نمی شود دیوانه ها
نمی شود زنی که پدرش قاتل پدر مردی است و مردی که برادر زنی را کشته به هم برسند
هر جور حساب کنی
با هر روشی که پیش بروی به یک سیم خاردار می رسی
-سردار … ولم کن دیوونه شدی؟ … مستی دست به من نزن لعنتی
ساتن لباس با چنگ شدن پهلویش بالاتر می آید
پوست سفید ران پایش زانوی مرد را داغ می کند
چشم بستن از این این بدن کار سردار نیست
لب هایش بیخ گوشش است و حرص می زند
– مست؟ … من کی آدم مست کردن بودم تو منو رسوندی به اینجا … توی لعنتی باید منو انتخاب می کردی و نکردی … نکردی و شدی سوهان روح … سوهان روح منه پفیوز که نمی تونم دست از سرت بردارم
حرف هایش حقیقتی آمیخته با زیاده روی است
سردار مرد جنتلمنی بود که به اندازه می نوشید
مانند چاله میدانی ها صحبت نمی کرد
داد و قال راه نمی انداخت و همه چیز را روی سر و صورتش خورد نمی کرد
بد دهنی نمی کرد … زور نمی گفت
و او چند سالی است که تمام این اخلاق های ناپسند را با خود دارد
مقصر آرام است؟
سرش خم می شود روی پوست سینه دختر
بین دو برامدگی ترقوه
بو می کشد و دیوانه تر می شود
لیموی سرد … چرا تنش این بوی لعنتی را می داد
تمام آن بوهای محرک بروند به جهنم
عقلش دارد زایل می شود دیگر
سرش پایین تر می رود و آرام بی اختیار کله اش را به پشت می فشارد
لعنت می کند خودش را بابت پوشیدن این لباس بدن نما
سردار دست خودش نیست
دارد خل می شود
صدای خواهش مندش آرام را تا مرز برزخ می برد
– برگرد بهم آرام …
صداها گم می شوند
چشمانش تار می شود
چه می گفت؟
بعد از ۱۰ سال حرف از برگشت می زد؟
سر بلند می کند و پیشانی بر پیشانه دختری که کپ کرده می چسباند
با دیوانگی پچ می زند
– تو تا ته دنیا مال منی … برگرد بهم … همین الان باید با عشق نگام کنی … آرام من دارم رد میدم … نرمی بلد نیستم دارم عاشقانه خرجت می کنم برگرد بهم لاکردار … ۱۰ سال پیش گفتم آرام کفتر جلد منه … فقط رو بوم من میشینه … توی بی معرفت رفتی طرف صالح … برگرد بهم من اینارو یادم بره … گفتم ته این کثافت کاریا آرام مال منه … از کل این خدم و حشم فقط تورو خواستم نخواستی … درد شده اینا … برگرد بهم … باید پانسمان کنی جاهایی رو که زخم زدی
آرام تماما گوش است
برای اولین بار شاید به خاطر مستی دارد گله می کند
دستان دختر بی اختیار دور تنش می پیچد
مگر می شود پدرش را رها کند؟
از او چه انتظاری دارد؟
اصلا امشب برای چه از دیوار اتاقش بالا آمد؟
زخم زده است صدای بغض دار آرام
– ازم چه انتظاری داشتی؟ … من یه دخترم … عاشق بابامم
داد می زند و آرام نگران است صدایش از اتاق بیرون برود
– منه سگ مصب چی؟
مانند خودش صدا می بلند می کند
دیگر خسته شده
– عاشق توام هستم
سکوت همه جا را فرا می گیرد
چشم ها هم دیگر را می بلعند
نفس نفس می زند دخترک عصبی و لعنت می کند دهان چفت و بست ندارش را
ناله می کند
– برو کنار …
سردار از شنیدن آن لفظ چنان حظ می کند که با حرص و خشن تکیه کمرش را از در بر میدارد و محکم به کمد چوبی می کوبد
معلوم نیست چه درون کمد هست که صدای ریزش وسایلش می آید
چفت می شود دندان هایش
– یه بیلبرد بزن وسط شهر … بنویس سردار شاهرخی نصف شب واسه برگردوندن من کنارش تا خرخره مشروب خورد آخرشم از دیوار اتاقم کشید بالا … آرام این موش و گربه بازیا … این اوضاع تموم شه … حساب همه اینارو ازت پس می گیرم با سودش
آرام با شیفتگی چشم می چرخاند در صورتش
– چی می خوای ازم دقیقا؟
این است سوال مورد پسند سردار
خب از اول همین را بپرس عروسک
سردار چشم می چرخاند روی تن نیمه برهنه اش و آرام معذب است
– خودتو … دستتو بنداز دور گردنم … با اون چشمای پدر درارت با عشق نگام کن … آرام بی تو دیگه نمیشه بفهم
و آرام حساب اینکه در این چند دقیقه کوتاه چند بار با حرف هایش از ذوق رفته آن دنیا و برگشته از دستش رفته
تیر خلاص را می زند مردی که تمام زندگی آرام است
– می خوامت دختر صالح
بووووم … شق القمر شده؟
یا شاید قیامت بر پا شده
کجاست آن غرور بی جایش پس؟
چشمان دختر رنگین کمانی شده اند
احساساتش فوران می کند و لب های تشنه ای که به بزم هم می روند
مرد خسته ای که تمام حرص هایش را روی لب های دختری که دیگر بریده خالی می کند
بوسه ی پر تب و تابی که تک تک وسایل درون آن کمد بی خاصیت را تار و مار می کند
چه کسی می گوید سردار اهل مستی است؟
او اکنون هشیار ترین مرد دنیااست
لب های کوچک آرام به فغان آمده اند
دست ظریفش بی اختیار درون موهای ژولیده او فرو می رود
لعنت به این عوضی حرفه ای که نمی فهمد آرام آماتور است … نفس کم آورده
خشن می بوسد و خراش می دهد پوست مهتابی اش را … به حساب آن روزهایی که نداشتش و تنها علت این دوری خود آرام بود و بس
اویی که بین پدرش و سردار … پدر را انتخاب کرد
مرد خیلی خود خواه است که رد کبودی می اندازد روی تن معشوق فقط به خاطر حسادت نسبت به پدرش
آرام به خود می پیچد و هیچ درکی ندارد از محیط
بوسه های دردناکی که تنش را ستایش می کنند
دلش تنگ شده و گور پدر وجدان که یک دم صدایش خفه نمی شود
تنش بین دستان مرد میپیچد و نوازش می کند موهای پسرک را … شانه هایش را
صورتی استخوانی جذابی که فقط مال آرام است
بی شک اگر صدای بیسیم سردار نمی آمد دخترک خودش را در یک سینی نقره ای تقدیم او می کرد
لعنت به اویی که آمد و دخترک را زابراه کرد و آخر از بالکن اتاقش پایین پرید و رفت و آرامِ لَخت شده را تنها گذاشت
سرنوشت آرام و سردار ناگسستنی است و قلب ها گواه می دهند بر دیوانگیشان
_______________________
سلااام عزیزای من
یه چند روزی گوشیم خراب شده بود و دیگه نتونستم پارت بذارم
یه پارت طولانی و دوست داشتنی با یه اتفاق دوست داشتنی تر( برگشتن آرام و سردار کنار هم) برای جبران این نبودم
امیدوارم لذت ببرییییید❤
سلام گلم خدا رو شکر که خوبی نگرانت بودم ممنون بابت پارت زیبای امروز🙏
قلبی که❤
سلام عزیزدلم داشتیم ناامیدی شدیم اشکال نداره گلم مرسییییی قشنگترین وپر احساس ترین پارت برگشتن سردار وآرام آرزوی هر روزم بود😁😅😍😍😍
مرسی از تو بابت همراهیت قلب❤
سلام عزیزم،خداروشکر که خوبید
ممنون بابت پارت طولانی و زیبا
مچکرم خانوووم