نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزَرم پارت ۴۳

4.4
(43)

نفس عمیقی می کشم و کنارش می زنم
پا میگذارم در خانه آپارتمانی که یک آجرش می ارزید به آن خانه مجلل پر از کینه اش
چه انتظار می رود از سردار شلخته؟
چشم می چرخانم دور خانه لوکسی که انگار منفجر شده
صدای بسته شدن در می آید
– بمب ترکوندی تو این خونه بیچاره؟ … اصلا الان می تونی اینجا غذا بخوری؟
کفشم را کنار می گذارم
– می دونی حوصله تمیزکاری ندارم … به علاوه زیاد نمیام اینجا
خانه به هیچ عنوان کثیف نبود فقط نا مرتب بود
یک طرف شلوار افتاده یک طرف پیراهن و یک طرف جوراب
نگاهم به آشپزخانه که به مراتب بهتر از بقیه جاهاست می افتد
– فقط تو اومدی … به افتخاراتت اضافه کن
گام های سریعم سمت آشپز خانه است
مقنعه دیگر روا نیست
با مرتبی هرچه تمام تر مقنعه ام را روی گیره چربی وصل می کنم
موهایی که به سختی و سفت جمع کرده ام حتی تکان نمی خورند
تیشرت لباس مناسبی است؟
آرام چه شده تو را دختر؟ … او هزار بار با لباس ناجور تو را دیده چه می گویی؟
مانتو ام را هم کنارش آویزان می کنم
یک تیشرت مشکی گشاد … بد نیست
گام هایم به آشپزخانه کشیده می شوند
– خب آقای شاهرخی … چی می خوای برای شام؟ … ناهار بهتر نبود مهمونت کنم؟ … شام خیلی سنگین میشه
مشغول جمع کردن لباس های ریخت و پاش شده می شود
و نگاه من با عشق روی او می چرخد
– تا شیفتت عوض شه که تو این گیر و دارا یه تیر خالی شده تو مغزم … کی به تو گفت بری پی دکتری؟
آرنجم را به جزیره درون آشپزخانه تکیه داده و دستم بند چانه ام
– وای سردار انقدر حرف گلوله و مردن نزن … نگفتی چی می خوری؟
همه لباس های جمع شده را روی مبل تک نفره می اندازد … بفرما این هم نهایت جمع و جور کردنش
– یه چیزی که بعد چند سال بچسبه بهم
متفکر نگاهش می کنم
– یه چیزی که بچسبه بهت برا شام سنگینه
سمت راهرویی که گمان کنم محل اتاق ها و سرویس بهداشتی و حمام است می رود
– تا صبح کار دارم سنگین سبک فرقی نداره … میرم حموم هرچی می خوای توی خونه هست
می رود و من میمانم و آشپزخانه لوکس خانه
چه درست کنم؟
علایقش؟ … سردار هرچه محتوای گوشت داشته باشد می پسندد
یالا آرام مهارتت را نشان بده
قیمه گزینه بدی نیست
آشپزخانه ای که فعلا متعلق به من است
آشپزخانه ای که مال اوست
من حتی وسایلش را هم دوست می دارم و چه حس خوشایندی است شراکت با کسی که دوستش داری
تمام هنر پنجه هایم را درون قابلمه میریزم
باید خوشش بیاید
باید بعد از قاشق اول برق چشمانش را ببینم
در خیالات فریبنده ام غرقم که دستی به ناگاه دور کمرم می پیچد
بدنم لرز کوچکی میگیرد
– سردار ترسیدم … تو فکر بودم چرا یهویی میای؟
دستان بزرگش دو طرف پهلوی کوچکم است
بوی شامپو و مواد شوینده مردانه می دهد
بینی لعنتی اش را فرو می کند بین بخش گوجه شده موهایم
دستم می لرزد … زبانم هم
– میشه بری عقب؟ … غذا خراب میشه
بی توجه به من و تن لَخت شده ام یک آن کش دور موهایم را باز می کند
فر های لعنتی عذاب آوری که دورم به شیوه کُپه مانندی رها می شوند
– سردار نکن ئه … مو میفته توی غذا … کشمو بده
بینیش نفس می کشد بین موهای باز شده ام و ته ریشی که کشیده میشود به پشت گردنم
می خواهم کش موهایم را از دستش بگیرم که دو دستش را کامل دور شکم صاف و به قول شکوه چسبیده به پشتم حلقه می کند
لعنتی من گفتم … گفتم او نزدیک می شود و کار دستمان می دهد
– گور بابای غذا … خوردنی تر از خودت که نداریم … تکون نخور
عادت ندارم به این مهربانیت دیوانه ولم کن
بی اختیار ساکن می شوم
پشت سرم از آن بالا با قد بلندش عمود بر گاز سر خم می کند
بو میکشد برنجی که دم کشیدنش را چک می کردم
– بوش که خوبه … مزش هم…
از همان جا چشمانم را می نگرد
خط نگاهش می رسد به لب هایم
– مثل مزه آشپزش باشه که دیگه نور علی نور
داغ می شوند گوش هایم
چشم هایم
عقب می کشد که نفسم را بیرون می دهم
– کی قراره بدی بخوریم په؟ … سیرم کنی از خیر خوردن تو می گذرم دیگه لازم نیست قفل کنی
دستم می اندازد
خب‌ مقصر خودتی که انقدر در برابرش ضعف داری
باید یک چاره ای برای این موضوع بیندیشم اینطوری نمی شود
دوباره دمی را روی در برنج تنظیم می کنم
– فعلا باید صبر کنی … دم نکشیده
موهایم را به زحمت پشت گوشم می زنم و ظروف اضافی را به سینک منتقل می کنم
حواسم را سعی می کنم پرت کنم از او که تکیه داره به میز درون آشپزخانه و با موهای مرطوب و آن تیشرت و شلوار خانگی اش نگاهم می کند
با حرص موی‌ روی چشمم را کنار میزنم که صدایش در می آید
– یوااش … مشکلت چیه با اینا؟ … کلا با هرچی من حال کنم مشکل پیدا می کنی
با موهایم حال می کند؟
قیافه ام دقیقا شبیه آن استیکر چشم قلبی می شود
بر می گردم و دست به سینه به سینک ظرفشویی تکیه می دهم
– اینجوری مثل مجسمه ابوالهول وایسادی منو نگا می کنی نمی تونم شکمتو پر کنما
نگاهم می رود پی کش موهایم که دور مچش بسته
– مجبور شم با تو خودمو سیر کنم بهتره
می داند اکنون نقطه ضعفم این تنهایی‌ویرانگر است که مدام با مسخره بازی تهدیدم می کند
سکوت می کنم و خودم را با وسایل مشغول می کنم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 43

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
10 روز قبل

قشنگ بود مثل همیشه 😍

Batool
Batool
9 روز قبل

خیلی زیبا وبینظیر قبلا گفتم بازم میگم قلم فوق‌العاده داری دختر عالی خیلی کیف کردم🥰🥰🥰

Batool
Batool
پاسخ به  Sahel Mehrad
9 روز قبل

فدات خوشکلم

تنها
تنها
8 روز قبل

ساحل جون عالی بود
بی نظیری عزیزم

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x