نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزَرم پارت ۷

4.3
(51)

روسری ام را سفت می کنم و می گریزم
او قطعا یک جواب دندان شکن تر در چنته داشت … من توان شنیدن اینکه چند زن را بوییده را نداشتم پس می گریزم
اگر بخواهد دست روی حسادتم بگذارد نابودش می کنم
سمت پله ها می روم
لباسم را مرتب می کنم … نباید گزک دست این مرد پدر نام بدهم
با صدایی که از ته گلویم سخت به گوش می رسد می گویم
– سلام
صدای درب پشت بام به گوش می رسد
پس او هم خارج شده
نزدیک می شوم که پدر محکم عصایش را به زمین می کوبد … لرزش بی اختیار بدنم دست خودم نیست
– آهو گفت کارم دارین …
سر بالا می گیرد و به منی که مانند یک بچه خطاکار دستانم را به هم قفل کرده ام می نگرد
پیپ گران قیمتش را از کنار لب هایش بر می دارد
– افسارت پاره شده آرام … بدجور پاره شده
چشم می بندم … مگر می شود پدر انسان اینگونه تحقیرش کند
من حیوان خانگی اش نبودم لعنتی … بی حرف فقط در خودم می ریزم
اخمی که بر پیشانی سردار افتاده را خوب می بینم
– گفتی می خوای کنکور بدی گفتم باشه … گفتی قبول شدم می خوام دکتری بخونی بازم گفتم باشه … گفتی مدرکمو گرفتم می خوام برم سر کار گفتم باشه … فقط واسه اینکه دست از این رم کردنات برداری
صدای فریادش چهار ستون بدنم را می لرزاند
– ولی تو هار شدی … هار شدی آرااااام
فکم بی اختیار می لرزد و صدایی که بغض دارد
– من هرکاری می کنم به خاطر خونوادمو …
نمی گذارد حرفم را بزنم
– خفه شو … خفه شو دختره بی عقل
به من می گفت بی عقل؟ … به من که زور میزدم سردار جانش را نستاند؟
به من که تلاش می کنم در عمق گل هایی که برای بقیه درست می کرد فرو نرود؟
من زیادی گناه داشتم … خیلی زیاد
– می فرستمت اون ور … میری از اینجا … برو اون سر دنیا هر کاری می خوای بکن
سرم به سرعت بالا می آید
نه نه نه …. نمی رفتم … هرگز
من خانواده ام را به این اژدها نمی سپردم
– نمیرم … نمیرم … آهو رو اینجا ول نمی کنم
دستش را که انگار پشه می پراند تکان می دهد
– برو جلو چشمام نباش …
جیغ می کشم … من نمی رفتم … نمی رفتم هرگز نمی رفتم
– نمی تونی مجبورم کنی … هیچ جا نمیرم … اگر برم آهورو هم می برم … تو بمونو این گندآبی که ساختی
سکوت … یک سکوت مطلق … دستی که بی اختیار روی جای دستش می نشیند
به چه دلیل؟ … به چه عنوان؟
برای چه سیلی زد به من؟ … به جرم محافظت از خواهرم؟
به جرم تلاش برای نجاتش از قعر چاه؟
و چه کسی غیر از او توانسته روی آرام دست بلند کند
اشکی که در چشمم حلقه می زند
نمی ریزد … هنوز امید دارم بگوید ببخشید دخترم … دست خودم نبود دخترکم
حداقل بگوید حقم بوده بی ادبی کردم
– نبینمت جلوی چشمام
و چه کسی از پدرش چنین انتظاری داشت؟
پدر … واژه مقدسی که این مرد به لجن کشانده
یک درد عمیق …
با شانه هایی افتاده راهی اتاق می شوم
حتی توان گریه ندارم
من … دیگر عادت کردم …
یک راست سمت درب اتاق می روم
نه اتاق خودم … اتاق آهو
هم مادر بود … هم پدر … هم برادر
در را باز می کنم و منقلب در بین چارچوب در می ایستم
حالتم ترسناک است برای آرامِ شر
یک حال اغما … یک بدن لرزان و یک صورت سرخ
هراسان از روی تخت بلند می شود
– آرام … آرام خوبی؟
نیستم … خوب نیستم
خوب نیستم ایهالناس خوب نیستم بفهمید
لب هایی که به دو طرف کشیده می شوند
پیشانی که چروکیده می شود و چشم هایی که روان می شوند
یک هق هق بی مانند
دست مریزاد … آرام را به گریه انداختید
آهو بدنم را داخل می کشد و منه لعنتی فقط هق میزنم
دست های کوچکی که دور تنم می پیچند و یک گرما و نرمی لذت بخش
بغض او بر خلاف هق هق ترسناک من کودکانه است
– آرام … گریه نکن … زدت؟ … گریه نکن … ببخشید تقصیر منه … منم باهات دعوا می کنم … آرام الان میرم بهش میگم هرچی تو بگی … نمی خوامش … خونشو نمی خوام پولشو نمی خوام زندگیشو نمی خوام … گریه نکن خب؟
دستانی که بدنش را چنگ میزنند
اشک هایم شانه هایش را خیس می کنند
دندان هایی که شانه لباسش را می فشارند
آهو … کاش می دانستی من چقدر تحت فشارم
– آهو … محکم بغلم کن … آهو من دارم خفه میشم … فشارم بده دارم می ترکم
حال او هم همراه شده
گویی گریه هم مانند خنده مسری است
دستانش محکم تر بدنم را می فشارد
– ببخشید … ببخشید دیگه اذیتت نمی کنم … هرچی تو بگی
دیر است … دیر است
یک رعشه ی تمام عیار جانم را دارد می ستاند
شماها چه کردید با آرام
پدر … خواهر … برادر … سردار
چه کردید شماها با من؟
____________________

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 51

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

خسته نباشی لطفا پارت بعدی رو زودتر بفرست

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

چرا سردار میحواد باباشو بکشه ؟پس چرا تو خونشونه؟

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
4 ماه قبل

😩

راحیل
راحیل
4 ماه قبل

ممنون عزیزم اما خدایان یکیو بفرست ما رو از گیجی در بیاره فک می کنم تو کار قاچاق هست صالح و سردار هم شاگردش بود و 10 سال قبل بهش تجاوز می کنه و آرام متنفر از پدرش و یه جورایی می خواهد زهرشو بریز و در عین حال از تنها باقی مانده که آهو باشه دفاع میکنه البته برادرش هم همین سردار کشته ممنونم گل خانم خوب گیجم کردی

راحیل
راحیل
پاسخ به  Sahel Mehrad
4 ماه قبل

قربونت عزیزم ممنون دستت طلا منتظر می مونم برا پارت های بعدی

دکمه بازگشت به بالا
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x