نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزَرم پارت ۹

4.4
(45)

صدای بسته شدن در و سرم که به ضرب بالا می آید
نفس راحت … آهو است
– آرام … خوبی؟ … ببینمت … مشروب خوردی؟
خودم را روی تخت پخش می کنم
مست بودم … بوسید … حال هوشیار هوشیارم
دستانم را به دو طرف باز می کنم
– خوبم … بیا بغلم ببینم
نامطمعن نگاه می کند
– چی بهش گفتی که اینجوری زد بیرون؟
هیچی خواهرم … هیچی … فقط من را به وحشیانه ترین شکل ممکن بوسید
حتی لب هایم هنوز گز گز می کنند
– ولش کن اونو … بیا بغلم … آهو امشب پیش من بخواب خب؟ … نمی خوام تنها بخوابم
مشکوک سمتم می آید و شالش را از سر می کشد
– خل شدین همتون … چرا انقدر نزدیک اون میشی آخه؟ … ترسناکه … آرام این چیه پوشیدی همه جات پیداس …
دستش را می کشم که روی دستم می افتد
آهو از من بلند تر است … منه بیچاره ژن قد کوتاهی را از مادر خدابیارزم گرفته ام
– حواسم بود عشق من … لباسمو کشیدی پایین … آهو تو همه چیز منی … همه چیزم
پیشانی اش را می بوسم که لبخند نمکینی می زند
– توام همه چیز منی … لباستو عوض نمی کنی؟
آه خسته ای می کشم
– نه خستم … بخوابیم
دراز می کشد
– آرام … اگر من یه روزی مست کنم … بعد با یه لباس فجیع تو بغل یه مرد بیام خونه … چیکارم می کنی؟
بی فوت وقت ضربه آهسته و نمایشی روی دهانم می زنم
– چرت و پرت نگو عع … قطعه قطعت می کنم … تو من نیستی آهو … تو انقدر پاکی و معصوم که من خش روت بیفته دنیارو آتیش می زنم
کاملا بی ربط به حرف من لب می زند
– تو عاشقشی …
برق سه فاز از تنم می پرد
همین کم بود … چکار کنم خودم را به آن راه بزنم؟
– کی رو؟
روی شکم تختم اشکال فرضی می کشد
– آرام من بچه نیستم … تو عاشقشی … نمی تونی منو گول بزنی … سعی می کنی هممونو ازش دور کنی ولی خودت نزدیکش می شی … چرا؟
تمام جانم از هم می درد
بگویم تا حد مرگ می خواهمش و او برادرمان را کشت؟
بگویم آن لعنتی کمر به نابودی پدرمان بسته؟
چه بگویم؟ … منه رنج کشیده برادرم را از دست دادم … کسی که دیوانه وار دوستش داشتم را از دست دادم … پدرم خودش را در یک گنداب عظیم انداخته
چگونه بگویم که نمی خواهم آهو را از دست بدهم؟
موهایش ابریشم خالص است ‌…نوازش می کنم … آهوی من مادر نداشت … پدر نداشت … برادر نداشت … خودم جای همه می شدم برایش
– آهو … من تو این دنیا اندازه تو عاشق هیچ کسی نیستم … هیچ کس … اون به من آسیبی نمی رسونه … ولی شماها نباید نزدیکش بشین … آخ آهو سرم داره می ترکه
هول کرده سرش را از روی قفسه سینه ام بلند می کند که باز لباسم بالا می آید … لعنت به این یک وجب لباس
– بمیرم … قرص می خوای؟ … دکتری مثلا
نگاهش به پاهایم می افتد که دست روی پیشانی اش می کوبد … خنده ام می گیرد
– الان تو تنت پارش می کنم آرام … فقط منو نمی ذاری از اینا بخرم دیگه؟
خنده ام بلند تر می شود و باز سرش را روی سینه ام می گذارم که در ناگهانی باز می شود
الهی خودم گل بریزم رویت شکوه
– اون درو گذاشتن اونجا برا چی؟ … تزئیناتیه؟
آهو ریز می خندد که دست دورش می پیچم
– اگه من یه روز به عمرم مونده باشه تورو درستت می کنم … آهو بیا برو تو اتاقت بخواب
آهو سرش را روی سینه ام پنهان می کند
– نمی خوام … می خوام پیش آرام بخوابم
چشمانم خمار است و تنم داغ و سرم درد … چه کسی توان تحمل شکوه را دارد
-شنیدی؟ … بفرما بیرون دیگه هم بدون در زدن نیا تو اتاق من … کاروانسراس مگه؟
– ولش کن آرام … موهامو ناز کن
آخ که من مردم برای این لحن کودکانه
شکوه درب را محکم می کوبد که صدایم بلند می شود
– این اینجوری کنده نمیشه ها یه تیشه بیار بکوب توش … زنیکه هرجایی … آهو
جوابی نمی شنوم … واه
خوابید؟
من مست بودم یا او؟
– آهو؟ … خوابیدی؟
خنده ناباوری می کنم
واقعا که … خرس خوابالوی من
سرم را روس موهایش می گذارم و چشم می بندم
این عمارت … این تجملات … این زندگی حق منو آهوست
نه پدرم … نه شکوه … نه سردار نمی توانند از ما بگیرند

__________________

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 45

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

خیلی قشنگ بود خوبه آرام و آهو اینقدر همو دوست دارن ممنون نویسنده جان

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x